نقد برهان ناپذیری نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
«يك شخص موجود هست»، هيچ تفاوتي را نشان نمي دهد».(1) سپس بارنز شگفتي شوپنهاور(2) را نسبت به ارسطو چنين ذكر مي كند كه وي چگونه توانسته قبل از طرح{P . همان، ص 47. P برهان وجودي سدّ راهش باشد. گويا شوپنهاور از كلام ارسطو چنين فهميده كه از نظر ارسطو وجود، وحدت و ماهيت مفهوماً برابراند. در نتيجه، وجود نمي تواند محمول واقع شود. ليكن بارنز بعد از نقل اين مطالب مدعي است كه كلام ارسطو ردّي بر برهان وجودي نيست، زيرا آنسلم و دكارت در برهان وجودي ، وجود را نه تعريف خدا قرار دادهاند و نه تشكيلدهنده ذات او.سپس بارنز مي گويد:كانت به وسيله [قضيه] (1) در صدد حمله به برهان وجودي بود، اما با نكتهاي متفاوت. اگر F بودن و يك Fِ موجود بودن مساوي اند پس موجود بودن نمي تواند بزرگتر يا بهتر يا كاملتر از موجود نبودن باشد، اگر هستي تفاوتي در شيئي ايجاد نمي كند، پس هستي چيزي را بزرگتر يا بهتر نمي گرداند. .(3)بارنز بعد از اشاره به اين كه نظريه كانت با يكي از مقدمات استدلال آنسلم و دكارت ناسازگار است، مي گويد:بدين منوال قضيه كانتي (1) در تعارض مستقيم با برهان وجودي است، ولي (1) هم به سود آن است و هم به زيان آن، زيرا اگر [قضيه] (1) صادق باشد، نتيجه مي دهد كه چيزي كه بزرگتر از آن را نتوان تصور كرد، وجود دارد... و هرچيز كاملي وجود دارد... خلاصه اين كه قضيه (1) نمي تواند برهان وجودي را منهدم كند، حتي اگر روايتهاي خاصي از آن را منهدم سازد.(4)بارنز نهايتاً درباره قضيه (1) مي گويد:من فكر مي كنم كه نظريه كواين مبني بر اين كه هر چيزي وجود دارد، نسبت به دو ايراد