نقد برهان ناپذیری نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
را تصديق شده، تجويز كند، در عين حال مي تواند تجويز كند كه خلاف اين تجويز هم ممكن است؟ به عبارت ديگر، آيا مي تواند هم خلاف آنچه تصديق شده را تجويز كند و هم تجويز نكند؟ يعني واقعيت هم خلاف آن چيزي باشد كه ذهن تجويز كرده است و هم خلاف آن نباشد؟روشن است كه ذهن نمي تواند چنين كند؛ يعني نمي پذيرد كه واقع، همچنين باشد و هم نباشد. بنابراين، ذهن در تجويز و عدم تجويز ناظر به خارج است و اينگونه نيست كه بين ذهن و خارج ديوار پولاديني حائل باشد و آنچه تصور مي شود ناظر به خارج نباشد و به خارج ارجاع نشود، پس نمي توان استدلال را به سود شكاكيّت اينگونه به پايان بُرد كه از عجز ذهن نمي توان حكمِ خارج از ذهن را مشخص كرد.از طرف ديگر، شك در جايي معقول است كه ذهن هنوز عاجز نشده باشد و خلاف آن را ممكن بداند، زيرا شك به اين معنا است كه ادلهاي اقامه نشده كه عقل را ملزم به پذيرش كند. نتيجه اين سخن اين است كه شكِ شكّاكِ مطلق در امور استدلالپذير با ادلهاي به لحاظ منطقي بي عيب نامعقول است، زيرا ذهن راه فرار و گريزي از آن ادله ندارد، پس براي ذهن شكّي باقي نمي ماند و اگر هنوز شكي هست خود دليل بر توانايي ذهن است، پس ادله نبايد وافي به نتيجه باشد، چرا كه در غير اين صورت، ذهن راه گريزي ندارد و ديگر شك معقول نيست بنابراين، مهم در اينجا اين است كه ببينيم چرا شكّاك، در حالي كه ذهن او مضطر به پذيرش و عاجز از فرار است، در اين ادله تشكيك مي كند؟ توجه دادن وي به علت شكش به منظور رهايي از اين حالت مفيد است، زيرا شك او اعتبار منطقي ندارد و مادام كه اين حالت در او هست عملاً گرفتار اين شك است و اگر نشان دهيم اين حالت در اثر بي توجهي به علوم گريبانگير او شده، ممكن است منبّهي باشد تا اين حالت از او گرفته شود.سبب شك در اين موارد مي تواند تعميم نادرست مواردي باشد كه ادله مسئله تمام نيست. اين موارد براي افراد كم دقت اين توهم را به وجود مي آورد كه گمان كنند تمام استدلالها كموبيش در معرض احتمال خلاف است، مخصوصاً با توجه به برخي امور كه قرنها علوم يقيني به حساب مي آمده و خطاي آنها بعدها بر ملا شده است. بر همين اساس به خطا گمان مي كنند كه حتي در مواردي كه ذهن منطقاً مضطر به پذيرش و عاجز از فرار است، در آنجا هم هنوز امكان خلاف وجود دارد. لذا مي گويند شايد واقع خلاف چيزي باشد كه ذهن ضرورتاً به آن رسيده است. به عبارت ديگر شكّاك به اينجا مي رسد كه با آنكه ذهن او به حاق مطلب رسيده و احتمال خلاف نمي دهد، باز مورد را از قبيل موارد ديگري در نظر مي گيرد كه منطقاً احتمال خلاف مي رود و اين تنظير در اثر بي توجهي و سهلانگاري است.بنابراين، روشن شد كه شك پديدهاي دروني و ذهني بوده و در جايي معقول است كه ذهن مضطر به پذيرش و عاجز از فرار نباشد و الا با وجود اضطرار و عجز، شك بي معنا است، پس شكاكيت مطلق و فراگير ناسازگاري دروني داشته و خودشكن است. بنابراين، شكي معقول است كه توجيه عقلاني داشته باشد و همين پيشفرض، شكاكيت فراگير را طرد مي كند.اين بيان نه تنها نافي شكاكيت در تعاطي شكاك با ديگران است، بلكه شك شكّاك را در موجّه بودن شكش، بي اعتبار مي سازد ولو آنكه نخواهد با ديگران تعاطي كند، زيرا اگر شكّاك بخواهد در شك خود معقول بوده و به گفتمان دروني و توجيه خود در داشتن چنين شكي بپردازد، بايد معلوماتي را بپذيرد، در اين صورت، شك او نسبي شده و به قطع و يقين تبديل مي شود، زيرا توجيه شك فرع بر پذيرش عقل و اعتبار مطلق آن است. بنابراين، هم شكّاك و هم غيرشكّاك خواسته يا ناخواسته ذهن خود را در خدمت واقع قرار مي دهند، تا آن را فرا چنگآورند، چرا كه هرگاه ذهن از امكان خلاف مطلبي عاجز شد، آن مطلب را دريافته است و هرگاه راه فراري براي عدم پذيرش آن بيابد آن را اثبات نشده مي انگارد.از آنجا كه شكّاكيت فراگير توجيهپذير نيست، بايد از پرتگاه هائل شكاكيت گريخت و به ريسمان