نقد برهان ناپذیری نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
نديدن فيلم پيدا شده است و هدف آن ارائه مجموعهاي منسجم و سازگار از كل فيلم است، ولي الزاماً به اين معنا نيست كه اين مجموعه اطلاعات از فيلم با واقعيت آن مطابق است.اگر نقش عقل را صرفاً تبيين بدانيم، در آن صورت عقل در شناخت واقعيّات نقش و تأثيري نخواهد داشت و نمي توان گفت راه رسيدن به واقع، از طريق حس و عقل است. بر اين اساس، اگر كار فيلسوف صرفاً تبيين باشد، نتيجه مي گيريم كه با فلسفه نمي توان به واقعيات رسيد. پيشفرض استدلال فوق اين است كه تبيين غير از توصيف است و اين دو با هم جمع نمي شوند.در پاسخ به اين استدلال بايد گفت كه دليلي بر تقابل بين تبيين و توصيف ارائه نشده است. در اينكه عقل تبيين مي كند جاي هيچ شك و شبههاي نيست، ولي معناي اين سخن اين نيست كه عقل توصيف نمي كند. ممكن است عقل در اثر تبيين به توصيف برسد؛ يعني تبيين را به گونهاي ارائه دهد كه عين توصيف باشد. اگر با داشتن اطلاعاتي كه از راه حس به دست آمده، عقل يكي از دو طرف نقيض را نتيجه بگيرد، آيا نمي توان گفت اين نوع تبيين در واقع، توصيف است؟ بنابراين، گرچه كار عقل تبيين است و تبيين الزاماً به توصيف منجر نمي شود، ولي اينگونه نيست كه نتوان از راه تبيين به توصيف رسيد، بلكه دستكم در مواردي كه از راه تبيين يكي از دو طرف نقيض به وضوح نفي شده باشد، امكان رسيدن به توصيف وجود دارد.در توضيح مطلب فوق توجه به مثال زير مي تواند راهگشا باشد:فرض كنيد به سه نفر پنج كلاه نشان دهند، دو كلاه قرمز و سه كلاه سبز، سپس در يك اتاق تاريك بر سر هر كدام يكي از اين كلاهها را بگذارند و اين سه نفر را به ترتيبي پشت سر هم قرار دهند كه هر كدام فقط نفر جلويي خودش را ببيند و از رنگ كلاه او آگاه شود. آن گاه چراغ اتاق را روشن كنند و از اين سه نفر سئوالاتي بپرسند و اينها موظف باشند كه پاسخ درست به سئوالات بدهند. حال اگر از اولي بپرسند كلاه شما و دو نفر ديگر چه رنگي است؟ و از اين پنج كلاه كدام استفاده نشده است؟ از آنجا كه اولي نمي تواند كلاه خود و دو نفر ديگر را ببيند در پاسخ تنها مي تواند بگويد كه نمي دانم. اگر از دومي هم همين سؤال را بپرسند، او تنها يك پاسخ دارد و آن اينكه كلاه اولي قرمز است، ولي وقتي همين پرسش را از نفر سوم بپرسند، او در پاسخ مي گويد: كلاه من سبز، كلاه نفر دوم قرمز و كلاه نفر اول نيز قرمز است و دو كلاه ديگر كه به رنگ سبز بودند، استفاده نشده است.در اين مثال، عقل از صرف تبيين فراتر رفته و با داشتن اطلاعاتي محدود دست به توصيف زده است، زيرا در مقابل اين تبيين نمي توان تبيين بديلي ارائه داد. بنابراين، عقل(1) در مواردي كه اطلاعات كافي در اختيار داشته باشد و بتواند حقيقتاً از آنها استنتاج كند، توصيفگر مي شود. اگر اطلاعات محدود باشد كار عقل در حدّ تبيين متوقف مي شود و مي توان علوم تجربي را شاهد بارز تبيينهاي صرف به وسيله عقل دانست.به علاوه، مي توان گفت كه حتي اگر در توصيف كردن حسّ تشكيك كنيم، نبايد در توصيف كردن عقل در مواردي كه اطلاعات لازم را دارا است، تشكيك كرد. در مثال قبلي وقتي سه كلاه سبز و دو كلاه قرمز رؤيت مي شوند، حس دست به توصيف مي زند و اعلان مي دارد كه اين سه كلاه سبزاند (توصيف) و آن دو كلاه قرمز (توصيف)، اما آيا واقعاً در خارج رنگي وجود دارد تا اشيا به آنها متصف شوند؟ امروزه در وجود رنگ در خارج تشكيكاتي شده است. آنچه حسّ به طور قطع مي تواند توصيف كند اين است كه اين سه كلاه سبز مي نمايند و آن دو قرمز، بنابراين، توصيف حس امري دروني است. به هر حال، چه حس خارج را توصيف كند و يا از امري دروني حكايت و توصيف نمايد كار عقل كه استنتاج از دادهها است به قوّت خود باقي مي ماند.حتي بالاتر مي توان گفت كه نقش حسّ به هيچ وجه توصيف نيست، بلكه صرفاً پذيرندگي است و توصيف منحصراً كار عقل است، زيرا آنچه در من سبز مي نمايد به علت احساس دروني من از آن است، اما اينكه شي ء در خارج به