نقد برهان ناپذیری نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
قرار دهد. در نتيجه، هر چند استدلال او رنگ شخصي به خود مي گيرد، ولي استدلالي است معتبر و الزام آور.از طرف ديگر، همان طور كه گفتيم اگر استدلال فوق تمام باشد، تنها اثبات مي كند كساني كه خداوند را مشاهده مي كنند نيازي به استدلال ندارند، نه اين كه اصل اثبات وجود خداوند براي هيچ كس و در هيچ شرايطي سودمند نباشد.ممكن است در جواب اشكال فوق گفته شود كه اين استدلال مبتني بر اين پيشفرض است كه تجربه عرفاني و ديني به اندازه دريافتهاي حسي قابل اعتماد است، در حالي كه اين مسئله جاي تأمّل دارد و يكي از مباحث معرفتشناسي همين است كه آيا تجربههاي ديني و عرفاني قابل اعتماد هستند يا خير؟ .(1)اولاً، بايد در اينجا دو مسئله را از هم تفكيك كنيم: يكي اين كه تجارب انبيا و عرفا براي شخص آنها چقدر اعتبار دارد و ديگر آن كه براي ديگران چقدر اعتبار دارد. آنچه در بحث ما مورد توجه است، مسئله اول است كه انبيا و عرفا به چه اندازه مي توانند از دريافتهاي عرفاني خود استفاده كنند و آن را مقدمه برهان قرار دهند. پيامبر يا عارفي كه به يك تجربه ديني يا عرفاني مي رسد شايد خيلي قوي تر و شديدتر از يك دريافت حسي ، تحت تأثير آن قرار گيرد، دست كم تأثر او از تجربه ديني يا عرفاني بهاندازه تأثرش از دريافتهاي حسي است. بنابر اين، تشكيك در امور وجداني كه برگرفته از علوم حضوري است، بي وجه مي نمايد. البته نسبت به غير انبيا و عرفا كه شهود عرفاني ندارند، استدلال از راه شهود عرفاني چندان محكم نيست، مگر آن كه آنها بتوانند به دليلي محكم وجود تجربه ديني انبيا و تجربه عرفاني عرفا را اثبات كنند.ثانياً، با اين اشكال فايده دار بودن بحث اثبات وجود خدا، حتي براي عرفا نيز تقويت مي شود، زيرا اگر شهود عرفا بر ايشان قابل استناد نباشد، در اين صورت، آنها بايد براي وجود خداوند دليل عقلاني جست و جو كنند.