يادداشتها
يادداشت شماره (1) صفحه 21 سطر 41 امروزه نقش دعا به عنوان يك پناهگاه روحى در مقابل ناملايات تمدن جديد غير قابل انكار است، روانشناسان بيدار براى معالجه بيمارانى كه از خود و اطرافيان خود نااميد شده اند، دعا را توصيه مىكنند. و بهترين روش درمان بيماريهاى روانى را تكيه به خداى تعالى و نيايش به درگاه پاكش مىدانند.بشر بدون تكيه گاه، چون علفى بى ريشه، دستخوش تند باد حوادث است، و خود را در دار هستى تنها مىيابى. نگرانى از بيمارى، ندارى، تشويش از آينده اى مبهم و سرانجام هراس از نيستى و نابودى يعنى مرگ همانند خوره روح سرگردان وى را مىخورد و هر روز بر هراس وى مىافزايد. بى هدف خود را سرگرميهاى آنى، فيلم ها، دانش ها، مشروبات الكلى و مواد مخدر مشغول مىكند تا از خويش فرار كند، و خويش را نفى كند همه اينها از بى اعتقادى به نيرويى است كه توانا و محيط بر همه چيز و مدبر و سرپرست همه مىباشد. اما ياد خدا و نيايش به درگاه بلندش و تكيه بر خدا همه نگرانيها رابرطرف مىسازد. كافى است، لحظه اى با خداى خويش خلوت كند و مشكلات خويش را با وى در ميان گذارد و از او حل گرفتاريهاى خويش را بخواهد، عقده روانى او گشوده مىشود، و هيولاى مهيب روان به تاريكى فرار مىكنند، وى آرام و قرار مىيابد بلكه انسان خدا پرست عقده اى پيدا نمى كند تا در آن درگاه بگشايد، زيرا خويش را در حضور كسى مىبيند كه به مصالح وى آن طور كه بايد، اقدام مىكند و تربيت وى را به نحو احسن بر عهده دارد. و ابراهيم وار مىگويد: الذى خلقنى فهو يهدين و الذى هو يطعمنى يسقين و اذا مرضت فهو يشفين و الذى يميتنى ثم يحيين و الذى اطمع ان يغفر لى خطيئتى يوم الدين (211)ترجمه الهى الهى قمشه اى:(مى پرستم) همان خدايى كه مرا بيافريد و به لطف خود به راه ستم هدايت مىفرمايد، همان خدايى كه چون گرسنه شوم به كرم خود مرا غذا مىدهد، و چون تشنه شوم سيراب مىگرداند، همان خدايى كه چون بيمار شوم مرا شفا مىدهد همان خدايى كه مرا (از حيات چند روزه دنيا) مىميراند و سپس به حيات ابدى آخرت زنده مىگرداند.بنابراين با تكيه بر خدا روح آزاد مىگردد و جهان لا يتناهى را ميدان جولان خويش قرار مىدهد و با همه جهان آشتى مىكند و آنها را بيدار مىبيند:
كوهها هم لحن داوودى كند
باد حمال سليمانى شود
ماه با احمد اشارت بين شود
خاك قارون را چو مارى در كشد
سنگ بر احمد سلامى مىكند
ما سميعيم و بصيريم و خوشيم
از جمادى عالم جانها رويد
فاش تسبيح جمادات آيدت
وسوسه تاويلها نربايدت
جوهر آهن بكف مومى بود
بحربا موسى سخندانى شود
نار ابراهيم را نسرين شود
استن حنانه آى در رشد
كوه يحيى را پيامى مىكند
با شما نامحرمان ما خامشيم
غلغل اجزاى عالم بشنويد
وسوسه تاويلها نربايدت
وسوسه تاويلها نربايدت
در بلا هم ميچشم لذات او
مات اويم مات اويم مات او
مات اويم مات اويم مات او
مات اويم مات اويم مات او
بشنو اكنون قصه آن رهروان
زاوليا اهل دعا خود ديگرند
قوم ديگر ميشناسم زاوليا
از رضا كه هست رام آن كرام
در قضا ذوقى همى بينند خاص
حسن ظنى بردل ايشان گشود
هر چه آيد پيش ايشان خوش بود
زهر در حلقومشان شكر بود
جملگى يكسان بود شان نيك و بد
كفر باشد نزدشان كردن دعا
كاى اله از ما بگردان اين قضا
كه ندارند اعتراضى در جهان
گه همى دوزند و گاهى مىدرند
كه دهانشان بسته باشد از دعا
جستن دفع قضاشان شد حرام
كفرشان آيد طلب كردن خلاص
كه نپوشند از غمى جامه كبود
آب حيوان گردد ار آتش بود
سنگ اندر راهشان گوهر بود
از چه باشد اين ز حسن ظن خود
كاى اله از ما بگردان اين قضا
كاى اله از ما بگردان اين قضا