از مولى امير المومنين عليه السلام روايت شد: كه وقتى از جهاد فارغ مىشد براى آموزش مردم و قضاوت مىنشست و وقتى از آن فارغ مىشد در بوستان خود مشغول كار مىگرديد و با اين همه ياد خداى تعالى مىنمود.اميرالمومنين از خليفه مشگل گشايى مىكردحكم بن مروان از جبيربن حبيب حكايت كرد:قضيه اى براى عمر بن خطاب اتفاق افتاد، و مىنشست به اين طرف و آن طرف مىزد و مىافتاد (بى قرارى مىكرد) سپس گفت اى جمع مهاجران در حكم آن چه داريد؟ گفتند: امير المومنين! تو پناهگاه و مرجع هستى، خشمگين شد و گفت: يا ايهاالذين آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سديدا (55) اى كسانيكه ايمان آورده ايد ا زخدا بپرهيزيد و گفتار درست بگوييد. به خدا قسم شما و من ميدانيم كه مرد اين قضيه كيست و آگاه به آن كدام است؟ گفتند: شايد مقصودت ابن ابى طالب عليه السلام است. گفت: از او به كجا بروم؟ آيا هيچ زن آزاده اى همانندش را زاييده است؟ گفتند كسى را به سوى اوبفرست! عمر گفت: وى كوه بلند مرتبه اى از خاندان هاشم و خويشى از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم و تتمه علم است به پيش او بايد رفت نه آنكه او بيايد. به سوى او رفتند، حضرت در حالى كه شلوارى كوتاه در پايش بود درون باغش بيل مىزد و مىفرمود: ايحسب الانسان ان يترك سدى الم يك نطفة من منى يمنى ثم كان علقه فخلق فسوى (56) آيا انسان پنداشته كه بيهوده واگذاشته مىشود؟ آيا از نطفه و از منى كه در رحم ريخته مىشود نبود پس خون بسته شده اى گرديد پس و خداى خلقش كرد و اعضاى او را درست كرد. و اشك از چشمانش بر صورت مىريخت. قوم به خاطر گريه اش به گريه در آمدند سپس از گريه آرام گرفت و مردم هم از گريه آرام گرفتند. سپس عمر از مساله اش سئوال كرد و حضرت جوابش را داد عمر دستانش را درهم فرو برد و گفت: به خدا قسم! خداى تعالى تو را خواست، ولى قوم تو ابا كردند فرمود: اى ابا حفص خفض عليك من هنا ان يوم الفصل كان ميقاتا (57) از اينجا صدايت را ببر داخل اين قضيه نشوزيرا فرداى قيامت كه روز جدايى حق از باطل است ميقات ما آنجاست. پس عمر برگشت پس رويش سياه شده بود به طورى كه انگار به هنگام شب به او نگاه مىكردى.اگر لحظه هايت را به نعمت هاى آخرت نفروشى به بهايى ناچيز و در همهايى اندك به دنيا خواهى فروخت سپس همه عمرت را كه به بهاى همه دنيا نمى فروختى با بهاى اندكى مىفروشى اين بها به اندازه يك خانه طلا بلكه نقره بلكه كمتر از آن هم نمى شود شعر: (58)روزگار براى خريد عمرم با من گفتگو كرد من به تمام دنيا آنرا نفروختم سپس به تدريج بدون دريافت بها به دنيا فروختم دو دست اين كالا قطع شود كه فروشنده آن نااميد گرديدپيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم خبر داده است كه در روز قيامت به ازاى هر روز از ايام عمر شخص به عدد ساعت هاى شب و روز بيست و چهار خزانه موجود است در روز قيامت درهاى آن باز مىشود يك خزانه را پر از نور و سرور مىبيند كه به هنگام ديدنش شادى و سرور او را در بر مىگيرد بطورى كه اگر بر دوزخيان تقسيم كنند از عظمت آن سرور احساس آتش نمى كند و اين ساعت، ساعتى است كه در آن طاعت پروردگار را بجاى آورد؛ خزانه ديگرى را باز مىكنند آنرا تاريك و بد بو و ترسناك مىبيند بهنگام مشاهده آن آه و ناله اى او را در بر مىگيرد كه اگر بر اهل بهشت تقسيم شود نعمت بر آنها تباه مىشود و آن ساعتى است كه در آن ساعت نافرمانى كرده. سپس خزانه ديگرى را بگشايند آنرا خالى مىيابد و چيزى در آن نمى بيند كه خوشش آيد و يا بدش آيد و آن ساعتى است كه در آن خوابيده و يا به حلالهاى دنيا اشتغال داشته پس او را احساس خسارت و تاسف به از دست دادن آن ساعت در بر مىگيرد، زيرا قدرت بر پر كردن آن ساعت از حسنات غير قابل وصف را داشته و از همين باب گفتار حق تعالى است ذلك يوم التغابن (59)آن روز، روز غبن است.