شعر
در اول ذكر آرد انس با يار
چنانكه مرغ تا بيند چمن را
شود مرغ حق آن فرزانه سالك
خوش آنگاهى دل از روى تولى
چگونه مرغ حق نايد به حق حق
چو مىبيند جمال حسن مطلق
در آخر ذكر از انس است و ديدار
نيارد بستنش آنگه دهان را
كه با ذكر حق است اندر مسالك
شرف يابد از انوار تجلى
چو مىبيند جمال حسن مطلق
چو مىبيند جمال حسن مطلق
اگر با ديگرانش بود ميلى
چرا ظرف مرا بشكست ليلى
چرا ظرف مرا بشكست ليلى
چرا ظرف مرا بشكست ليلى
(1). اعيان الشيعه /ج 3، ص 147، سيد محسن امين.(2). مقصود ازاينكه دعا بلاى نازل شده را باز مىگرداند اين است، كه وقتى بلا نازل شد دعا آنرا آسان مىكند مثل آنكه اصلا بلايى در كار نبوده است.(3). 25 / فرقان، 77.(4). 40 / غافر، 60.(5). 7 / اعراف، 56.(6). 2 / بقره، 186.(7). 34 /سبا، 39.(8). 10 / يونس، 11(9). 2 / بقره، 216.(10). 10 / يونس، 11.(11). 51 / ذاريات، 56.(12). مولوى گويد:
ناله مومن همى داريم دوست
حاجت آوردش زغفلت سوى من
گر برآورم حاجتش او را زود
هم در آن بازيچه مستغرق شود
پس تضرع كن كه اين اعزاز اوست
آن كشيدش موكشان تاكوى من
هم در آن بازيچه مستغرق شود
هم در آن بازيچه مستغرق شود
(13). 15 / حجر، 56.(14). اين اشعار مولوى مناسب اين روايت است.
خلق را با تو همه بد خو كند
اين جفاى خلق بر تو در جهان
بنده مىنالد به حق از درد خويش
حق همى گويد كه آخر رنج و درد
در حقيقت هر عدو داروى تست
كه از او اندر گريزى در خلا
استعانت جويى از فضل خدا
تا تو را رو جانب آنسوكن د
گر بدانى گنج زر آمد نهان
صد شكايت مىكند از رنج و نيش
مر ترا لابه كنان و راست كرد
كيمياى نافع و دلجوى تست
استعانت جويى از فضل خدا
استعانت جويى از فضل خدا
ونيز مناسب اين روايت اين ابيات است
هست حيوانى كه نامش اسغر است
تا كه چوبش ميزنى به مىشود
نقس مومن اسغرى آمد يقين
زين سبب بر انبيا رنج و شكست
از همه خلق جهان افزونتر است
كو بزخم چوب زفت و لمتر است
او ز زخم چوب فربه مىشود
كو بزخم چوب زفت است و سمين
از همه خلق جهان افزونتر است
از همه خلق جهان افزونتر است
(15). مولوى مىگويد
پوست از دارو بلاكش مىشود
ورنه تلخ و تيز ماليدى در او
آدمى را نيز چون آن پوست دان
تلخ و تيز مالش بسيار ده
ور نمى يابى رضا ده اى عيار
كه بلاى دوست تطير شماست
علم او بالاى تدبير شماست
چون اديم طايفى خوش مىشود
گنده گشت و ناخوش و ناپاك بو
از رطوبت ها شده زشت و گران
تا شود پاك و لطيف و با فره
كه خدا رنجت دهد بى اختيار
علم او بالاى تدبير شماست
علم او بالاى تدبير شماست
(16). در امتحان خلق مولوى مىگويد:
آن شغالى رفت اند خم رنگ
پس بر آمد پوستين رنگين شده
كه منم طاووس عليين شده
اند آن خم كرد يك ساعت درنگ
كه منم طاووس عليين شده
كه منم طاووس عليين شده
(تا آنكه به اينجا مىرسد:
همچو فرعون مرصع كرده ريش
او هم از نسل شغال ماده زاد
هر كه ديد آن جاه و مالش سجده كرد
گشت مستك آن گداى ژنده دلق
مال، مار آمد كه در وى زهرهاست
هان اى فرعون ناموسى مكن
سوى طاووسان اگر پيدا شوى
موسى و هارون چو طاوسان بدند
زشتيت پيدا شد و رسواييت
چون محك ديدى سيه گشتى چو قلب
اى سگ گرگين زشت از حرص و جوش
غره شيرت بخواهد امتحان
نقش شير و آنگه اخلاق سگان.
برتر از عيسى پريده از خريش
در خم مالى و جاهى در فتاد
سجده افسوسيانرا او بخورد
از سجود و از تحيرهاى خلق
و ان قبول و سجده خلق اژدهاست
تو شغالى هيچ طاووسى مكن
عاجزى از جلوه و رسوا شوى
پر جلوه بر سر و رويت زدند
سرنگون افتادى از بالاييت
نقش شيرى رفت و پيدا گشت كلب
پوستين شير را بر خود مپوش
نقش شير و آنگه اخلاق سگان.
نقش شير و آنگه اخلاق سگان.
(17). 40 / غافر، 60.(18). 11 / هود، 75.(19). 40 / غافر، 60.(20). 40 / غافر، 60.(21). 12 / يوسف، 98.(22). 40 /غافر، 60.(23). 2 / بقره، 198.(24). حضرت استاد حسن زاده آملى روحى له الفدا در ديوانش در مورد اسم اعظم مىفرمايد:
نهفته گر چه مىبايد بود راز
ترا اين جدول آمد اسم اعظم
تو از اين حصه سر وجودى
امام صادق از اين اسم اعظم
يكى پرسيده از آن قطب عالم
جواب فعلى از قولى به تاثير
مثالش داد نزد جمع اصحاب
هم آنانرا به منع از نجاتش
زسر سر او توحيد فطرى
طلوع كرده است چون خورشيد خاور
به يا الله اغثنى ندا كرد
بدو فرمود اين است است اعظم
چو ا زهر در در آيد نا اميدى
چو از هر جا اميدت قطع گرديد
بيابى دولت سلطان توحيد
سخن از اسم اعظم گشت آغاز
كه هر موجود هم داراست فافهم
همى يابى مقامات شهودى
عجب نقشى زده بر آب و آدم
كدامين اسم باشد اسم اعظم
بسان لفظ اكسير و اكسير
كه مىرو اندرين حوض پر از آب
كه تا مايوس گرديد از حياتش
مبرى از ترويهاى فكرى
كه حكم حق بر او گرديد داور
جوابش را امام آندم عطا كرد
كه يعنى خود تويى اى ابن آدم
به اسم اعظمت آنگه رسيدى
بيابى دولت سلطان توحيد
بيابى دولت سلطان توحيد
آنگاه مىفرمايد:
چو ذات واجبى حى است و قيوم
ترا پس اسم اعظم گشت معلوم
ترا پس اسم اعظم گشت معلوم
ترا پس اسم اعظم گشت معلوم
(25). 19 / مريم، 65.(26). 27 / نمل، 38.(27). 27 / نمل، 38.(28). 27 / نمل، 40.(29). 3 / آل عمران، 36و37(30). بابا افضل كاشى مىگويد:
گر مهر على در دل وجانت نبود
اثنا عشرى اگر نباشى به يقين
از دوزخ سوزنده امانت نبود
از دين محمدى نشانت نبود
از دوزخ سوزنده امانت نبود
از دوزخ سوزنده امانت نبود
ديوان بابا افضل بيت 298 ص 98(31). 9 / توبه، 104.(32). 22 / حج، 36.(33). 4 / نساء، 114.(34). 65 / طلاق، 12(35). 51 / ذاريات، 56.(36). 26 / شعراء 94.(37). 3 / آل عمران / 18.(38). 39 / زمر 9/.(39). 35 / فاطر، 28.(40). 39 / زمر، 9.(41). 5 / مائده، 82.(42). 35 / فاطر، 28.(43). 17 / اسراء، 27.(44). 19 / مريم، 6.(45). علت اينكه فرمود شپش گيرنده اند، آنست كه چون انبيا و ائمه اطهار عليهم السلام براى تربيت به اندازه فهم مردم سخن مىگفتند لذا براى القاى محبت در مردمى كه دختران را زنده بگور مىكردند وقدر اين موهبت الهى را كه بقاى نوع به آن است نمى دانستند به آن اعرابى كه از مدنيت بويى نبرده بود اندكى از محبت هاى دختران را كه مشهود وى بود بيان فرمود.(46). 18 / كهف، 81.(47). 62 / جمعه، 9.(48). 2 / بقره، 282.(49). 65 / طلاق، 3.(50). 3 / آل عمران، 173.(51). 7 / اعراف، 18.(52). 12 / يوسف، 106(53). بابا افضل كاشى در همين مورد مىفرمايد:
هرگز پر طاووس به كركس ندهند
گويى كه فلان مرد و خيرات نكرد
خيرات عزيز است به هر كس ندهند
وان را كه گليم بايد اطلس ندهند
خيرات عزيز است به هر كس ندهند
خيرات عزيز است به هر كس ندهند
ديوان ص 105(54). 76 / انسان، 20.(55). 32 / احزاب، 70.(56). 75 / قيامت 36 تا 38.(57). 78 / سوره نبا، 17.(58).
الدهر ساومنى عمرى فقلت له
ثم الشتريه بتدريج بلا ثمن
تبت يدى صفقة قد خاب شاديها
ما بعت عمرى بالدنيا و مافيها
تبت يدى صفقة قد خاب شاديها
تبت يدى صفقة قد خاب شاديها
(59). 64 / سوره تغابن، 9.(60). 7 / اعراف، 32.(61). 28 / قصص، 24.(62). 2 / بقره، 156.(63). 26 / شعرا، 111.(64). 11 / هود، ، 27.(65). 11 / هود، 93.(66). 7 / اعراف، 76.(67). 12 / يوسف، 88.(68). 43 / زخرف، 53.(69). /25 فرقان، 8.(70). 17 /اسراء 91.(71). 43 / زخرف، 31.(72). مولوى در ذم مال و ثروتمندان و مدح فقرا گويد:
مال و زر سر را بود همچون كلاه
آنك زلف جعد و رعنا باشدش
مرد حق باشد بمانند بصر
وقت عرضه كردن آن برده فروش
ور بود عيبى برهنه اش كى كنند
گويد اين شرمنده است از نيك و بد
خواجه در عيبست غرقه تا بگوش
كز طمع عيبش نبيند طامعى
ور گدا گويد سخن چون زركان
كار درويشى وراى فهم تست
زانك درويشان وراى ملك و مال
فقر فخرى نز گزافست و مجاز
صد هزاران عز پنهانست و ناز
كل بود آن كز كله سازد پناه
چون كلاهش رفت خوشتر آيدش
پس برهنه به كه پوشيده نظر
بركند از بنده جامه عيب پوش
بل بجامه خدعه باوى كند
از برهنه كردن او از تو رمد
خواجه را مالست و مالش عيب پوش
گشت دلها را طمعها جامعى
ره نيابد كاله او در دكان
سوى درويشان بمنگر سست و سست
روزيى دارند ژرف از ذوالجلال
صد هزاران عز پنهانست و ناز
صد هزاران عز پنهانست و ناز
خلاصه آنكه مردم دنيا وقتى به قدرتمندان و مالداران رسند همه خوبيها را به آنها نسبت دهند و اخلاق زشت و خوى پليد آنها را نديده مىگيرند. چه بسا افرادى كه به آنها اعتنايى نمى شد وقتى به مال و ثروت و قدرت رسيدند همه خوبيها عالم را دروى جمع كردند و چه بسا انسانهاى اهل كمال كه از ثروت افتادند و قدرت راكه از دست دادند همه بديها به آنها منسوب گرديده وكمالات آنها به هيچ گرفته مىشود اما آفريدگار همه:
حق تعالى عادلست و عادلان
كى كند استمگرى بر بيدلان
كى كند استمگرى بر بيدلان
كى كند استمگرى بر بيدلان
دفتر اول از بيت 2400 تا 2414(73). مولوى در مثنوى در مورد اشك و آه گويد:
زانك آدم زان عتاب از اشك رست
بهر گريه آمد آدم بر زمين
آدم از فردوس و از بالاى هفت
گر ز پشت آدمى و زصلب او
زآتش دل و آب ديده نقل ساز
تو چه دانى ذوق آب ديدگان
گر تو اين انبان زنان خالى كنى
طفل جان از شير شيطان باز كن
تا تو تاريك و ملول و تيره
لقمه كان نور افزود وكمال
روغنى كايد چراغ ما كشد
علم و حكمت زايد از لقمه حلال
چون زلقمه تو حسد بينى و دام
هيچ گندم كارى و جو بر دهد
لقمه تخمست و برش انديشها
زايد از لقمه حلال اندر دهان
ميل خدمت عزم سوى آنجهان
اشك تر باشد دم توبه پرست
تابود گريان و نالان و حزين
پاى ماچان از براى عذر رفت
در طلب مىباش وهم در طلب او
بوستان از ابرو خورشيد ست تاز
عاشق نانى تو چون ناديدگان
پرز گوهرهاى اجلالى كنى
بعد از آنش باملك انبار كن
دانكه با ديو لعين همشيره
آن بود آورده كسب حلال
آب خوانش چون چراغى را كشد
عشق ورقت آيد از لقمه حلال
جهل وغفلت زايد آنرا دان حرام
ديده اى اسبى كه كره خر دهد
لقمه بحر و گوهرش انديشها
ميل خدمت عزم سوى آنجهان
ميل خدمت عزم سوى آنجهان
در اين ابيات علت قساوت قلب به خوبى گفته آمد چند روزى حلال را تجربه كن و از غذاى ناپاك و شبهه ناك و حرام پرهيز كن آنگاه قلب را مشاهده نما.(74). 95 / التين، 6.(75). طلاق، 3.(76). 25 / فرقان / 66.(77).
اى يكدله صد دله، دل يكدله كن
يك صبح به اخلاص بيا بر در ما
گر كام تو بر نيامد، آنگه گله كن
صراف وجود باش و خود را چله كن
گر كام تو بر نيامد، آنگه گله كن
گر كام تو بر نيامد، آنگه گله كن
(78). 58 / مجادله، 13.(79). 2 / بقره، 181.(80). 7 / اعراف، 56.(81).
حق تعالى گفت قارون زار زار
تو ندادى هيچ بار او را جواب
شاخ شرك ا زجان او بركند مى
كردى اى موسى بصد دردش هلاك
گر تو او را آفريده بوده اى
آنكه بر بى رحمتان رحمت كند
هست درياهاى فضلش بى دريغ
هر كه را باشد چنان بخشايشى
هر كه او عيب گنه كاران كند
خويش را از خيل جباران كند
خواند يا موسى تو را هفتاد بار
گز بزارى يك رهم كردى خطاب
خلعت دين در برش افكند مى
خاك راهش كردى و دادى نجات
در عذابش آرميده بوده اى
اهل رحمت را ولى نعمت كند
عذر خواه جرم ما اشك است و ميغ
كى تغير آرد از الايشى
خويش را از خيل جباران كند
خويش را از خيل جباران كند
منطق الطير عطار ص 133 به تصحيح حميد حميد(82). 46 / محمد، 19.(83). /5 مائده، 23.(84). 3 / آل عمران، 174.(85). 3 / آل عمران، 159.(86). 33 / فتح، 6.(87). 11 / هود، 75.(88). 7 / اعراف، 53(89). 7 / اعراف، 53.(90). چرا دعاى جمعى اثر بيشترى دارد؟ مقدمه اول: اگر حكمت اجابت دعوات را مناسبت نفس نيايشگر با عالم ملكوت بدانيم، بنابراين هر چه اين مناسبت بيشتر باشد، دعا بهتر اجابت مىشود. مقدمه دوم: آنكه جمعيتى كه با همديگر دعا كنند، چون هر كدام داراى صفات كمالى هستند! اگر چه تك تك داراى تمام كمالات ممكن در حق تعالى نيستند اما باهمديگر و به طور دسته جمعى باعث جمعيت كمال شده و مناسبت بيشترى پيدا مىشود و به همين خاطر ثواب نماز جماعت از شمارش بيرون است. نتيجه: دعاى جمع زودتر به اجابت مىرسد.(91). 18 / كهف، 28.(92). 10 / يونس، 89.(93). 80 / عبس، 37.(94).
هر چه روييد از پى محتاج رست
هر كه جويا شد بيابد عاقبت
هر كجا دردى دوا آنجا رود
آب كم جو تشنگى آور بدست
تا نزايد طفلك نازك گلو
كى روان گردد ز پستان شير او
تا بيابد طالبى چيزى كه جست
مايه اش ورد است واصل مرحمت
هر كجا پستى است آب آنجا رود
تا بجوشد آبت از بالا و پست
كى روان گردد ز پستان شير او
كى روان گردد ز پستان شير او
(95). از ثقات اصحاب امام صادق و كاظم و رضا عليه السلام مىباشد و به خاطر بزرگى وعلو شان وى، مناسب با حالش فرمود كه دعاى وى صد هزار برابر است.(96). 42 / شورى، 26.(97). 43 / زخرف، 67.(98). 39 / زمر، 8.(99). 10 / يونس، 12(100). 19 / مريم، 4.(101). 10 / يونس، 89.(102). 9 / توبه، 73.(103). 68 / قلم، 17.(104). 13 / رعد، 11.(105). 4 / نساء، 59.(106). 5 / مائده، 55.(107). 42 / شورى، 23.(108). 18 / كهف، 110.(109).
من از بيگانگان هرگز ننالم
* هر آنچه كرد با من آشنا كرد
* هر آنچه كرد با من آشنا كرد
* هر آنچه كرد با من آشنا كرد
(110).
دشمنى بدخواه تر نبود ترا از خويشتن
شيطانى است، از شيطان نيايد كار راست
حكمتى آموز تا شيطان نگردد زورمند
فكرتى انديش تا دشمن نگردد پيلتن
رهروا غافل مباش از ديو نفس راهزن
اول اى جان پنجه ديو قوى درهم شكن
فكرتى انديش تا دشمن نگردد پيلتن
فكرتى انديش تا دشمن نگردد پيلتن
(111). 18 / كهف، 110.(112). 10 / يونس، 58.(113). 26 / شعرا، 88.(114). 31 / لقمان، 33.(115). 39 / زمر، 61.(116). 30 / روم، 44.(117). حضرت استاد آيه الله حسن زاده آملى مىفرمايد:
از مردم ديو و دد بريدن چه خوش است
بى ديدن چشم و راه پيمودن پا
سير دو جهان كردن و ديدن چه خوشست
در گوشه خلوت آرميدن چه خوشست
سير دو جهان كردن و ديدن چه خوشست
سير دو جهان كردن و ديدن چه خوشست
(118). 32 / سجده، 17.(119). 40 / غافر، 40.(120). 79 / نازعات، 2.(121).
آفرينش را همه پى كن به تيغ لا اله
تا جهان صافى شود سلطان الا الله را
تا جهان صافى شود سلطان الا الله را
تا جهان صافى شود سلطان الا الله را
در مرصاد العباد آمده (ص 149) به لا اله نفى ما سواى حق مىكند و به الا الله اثبات حضرت عزت مىكند تا چون بر اين معالجت مداومت نمايد بتدريج مرض تعلقات روح از ماسوى حق به مقراض الا الله منقطع و زايل شود و جمال سلطان الا الله در پيش تتق عزت متجلى گردد بر حكم وعده فاذكرونى اذكركم از لباس حرف و صوت مجرد شود و در تجلى نور عظمت الوهيت و خاصيت كل شى هالك الا وجهه آشكار گردد، روح و ذكر و ذاكر و مذكور يكى شود ذكر بى شركت اينجا دست دهد شعر:
تازخود بشنود نه از من و تو
لمن الملك واحد القهار
لمن الملك واحد القهار
لمن الملك واحد القهار
(122). 6 / انعام، 91.(123). 7 / اعراف، 204.(124). 2 / بقره، 152(125). 33 / احزاب، 40 و41(126). 33 / احزاب، 41(127).
هر كه در اين راه مقرب تراست
جام بلا بيشترش مىدهند
جام بلا بيشترش مىدهند
جام بلا بيشترش مىدهند
(128). 37 / صافات، 180.(129). 13 / رعد، 13.(130). 13 / رعد، 13.(131). 4 / نساء، 142.(132). 92 / ليل، 10.(133). 47 / محمد، 33.(134). 47 / محمد، 19.(135). غده اى سفت كه در گردن بيرون مىآيد و در سطح گردن مشخص و برجسته مىشود.(136). 7 / اعراف، 185.(137). 6 / انعام، 38.(138). 10 / يونس، 57.(139). 17 / اسراء، 110 و 111(140). 7 / اعراف، 54.(141). مريم / اول(142). 20 / طه، 111.(143). 17 / اسراء، 45.(144). 45 / جاثيه، 23.(145). 16 / نحل، 108.(146). 18 / كهف، 57.(147). 48 / فتح، 1.(148). 26 / شعراء، 78(149). 26 / شعراء، 79.(150). 26 / شعراء، 82.(151). 26 / شعراء، 83.(152). 26 / شعراء، 84.(153). 26 / شعراء، 85.(154). 26 / شعراء، 86.(155). 18 / كهف، 110.(156). 5 / مائده، 27.(157). 4 / نساء، 131.(158). 3 / آل عمران، 186.(159). 3 / آل عمران، 120.(160). 2 / بقره، 194.(161). 33 / احزاب، 71.(162). 9 / توبه، 4.(163). 5 / مائده، 27.(164). 49 / حجرات، 13.(165). 10 / يونس، 63.(166). 19 / مريم، 72.(167). 3 / آل عمران، 133.(168). 6 / انعام، 69.(169). 65 / طلاق، 2.(170). 44 / دخان، 51.(171). 79 / نازعات، 37.(172). مناسبت آن اين ابيات حضرت علامه حسن زاده آملى روحى فدا است.
الله اكبر، الله اكبر از نفس كافر كافر
در خواب و در خور دستى نگه دار!
جز آه و ناله نبود دوايى
شرمى كن اى دل از خود پسندى
آواره گردى همچو قلندر
گاهى به اين ور گاهى به آن ور
تا را م گردد نفس ستمگر
بهر جلاى جان مكدر
آواره گردى همچو قلندر
آواره گردى همچو قلندر
ديوان حضرت استاد ص 75و نيز در ديوان حضرت استاد دام ظله الوارف:
من كان ذا دراية و هوش
فالقرب منها لگد و گاز
و الحرف فى ركوبها دراز
شبها بالاستر الچموش
و الحرف فى ركوبها دراز
و الحرف فى ركوبها دراز
(173). 12 / يوسف، 53.(174). 7 / اعراف، 180(175). ن ل القهار(176). 20 / طه، 68(177). 46 / احقاف، 9.(178). 92 / ليل 15و17.(179). آخر / صف.(180). 2 / بقره، 269.(181). 4 / نساء.34(182). 17 / اسراء، 14.(183). 89 / فجر، 28.(184). 21 / انبياء 107.(185). 5 / مائده، 48.(186). 7 / اعراف، 89.(187). 26 / شعراء، 63.(188). 2 / بقره، 30.(189). 50 / ق، 16.(190). 31 / زمر، 67.(191). 6 / انعام، 73.(192). 82 / انفطار، 19.(193). 17 / اسراء، 23.(194). 17 / اسراء، 4.(195). 41 / فصلت، 12.(196). 81 / بروج، 21.(197). 2 / بقره، 257.(198). 34 / سباء، 3.(199). 120 / مائده / 5.(200). 40 / غافر، 64.(201). 65 / طلاق، 2.(202). 19 / مريم، 96.(203). 8 / انفال، 42.(204). 41 / فصلت، 17.(205). 30 / روم، 30.(206). 3 / آل عمران، 173.(207). 30 / فاطر، 3.(208). 3 / آل عمران، 49.(209). 35 / فاطر، 34.(210). 26 / شعراء، 80.(211). شعراء 78 تا 82(212). رياض السالكين، ص 30، سيد على خان مدنى، چاپ سنگى.(213). الميزان ص 31 ج 2، علامه طباطبايى، انتشارات جامعه مدرسين(214). 38 / ص، 60.(215). 56 / واقعه، 85.(216). 14 / ابراهيم، 34(217). 55 / الرحمن، 29.(218). 25 / فرقان، 77.(219). 6 / انعام، 41.(220). 6 / انعام، 64.(221). 40 / مومن، 60 غافر.(222). 6 / انعام، 40.(223). 2 / بقره، 40.(224). مراة العقول، ج 12 ص 160 چاپ اسلاميه.(225). مرآة العقول، جلد 12، علامه مجلسى.(226). 5 / مائده، 27.(227). الميزان، ج 2 ص 43، چاپ انتشارات جامعه مدرسين، قم(228). 24 / نور، 37.(229). الميزان، ج 2.(230). 48 / فتح، 26.231). زلها: ته مانده سفره.(232). خوان: سفره(233). ناديده: مراد اين مثل است: نديد بديد وقتى كه ديد(234). عزازيل: شيطان(235). 25 / فرقان، 76.(236). 73 / مزمل، 19.(237). 36 / يس 20.