شعر - آداب راز و نیاز به درگاه بی نیاز با ترجمه عدة الداعی و نجاح الساعی ابن فهد حلی (ره) همراه با شرح اسماء الله نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آداب راز و نیاز به درگاه بی نیاز با ترجمه عدة الداعی و نجاح الساعی ابن فهد حلی (ره) همراه با شرح اسماء الله - نسخه متنی

احمد بن محمد ابن فهد حلی؛ ترجمه: محمدحسین نائیجی نوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شعر




  • در اول ذكر آرد انس با يار
    چنانكه مرغ تا بيند چمن را
    شود مرغ حق آن فرزانه سالك
    خوش آنگاهى دل از روى تولى
    چگونه مرغ حق نايد به حق حق
    چو مىبيند جمال حسن مطلق



  • در آخر ذكر از انس است و ديدار
    نيارد بستنش آنگه دهان را
    كه با ذكر حق است اندر مسالك
    شرف يابد از انوار تجلى
    چو مىبيند جمال حسن مطلق
    چو مىبيند جمال حسن مطلق



علت اين رابطه بين ذكر و انس را غزالى بيان مىكند:

چون مريد د رابتداى سلوك خود را به زحمت مىاندازد تا قلب و زبان خود را از وساوس به ذكر خداى تعالى باز گرداند اگر موفق به مداومت شود انس مىگيرد و در جانش دوستى مذكور جاى مىگيرد. اين تعجبى ندارد، زيرا عادتا چنين است كه نام شخص غايب غير مشاهد پيش كسى برده مىشود و خلق و خوى در نزدش مذكور مىشود، آنگاه به وى علاقمند مىشود و گاهى به واسطه وصف خلق و خوى و ياد آورى، عاشقش مىشود وقتى مريد با ياد آورى و ذكر زياد كه در ابتدا بادشوارى توام بود عاشقش شد اكنون ناچار و مضطر به ياد آورى و ذكر زياد معشوق مىشود به طورى كه نمى تواند صبر كند زيرا هر كس چيزى را دوست داشته باشد زياد يادش مىكند و هر كس ولو به تكلف ياد كسى كند دوستدارش خواهد شد، در مورد ذكر نيز چنين است ابتدا به زحمت و متكلفانه ذكر حق مىنمايد تا آنكه انس با مذكور نمايد و دوستدارش شود سپس نمى تواند صبر كند بنابراين علت عشق خود معلول عشق مىشود و ميوه خود درخت مىگردد كه به وى ميوه مىرويد و اين معناى سخن بعضى از اهل دل است كه گفته است:

با قرآن بيست سال كوشش توان فرسا كردم آنگاه با قرآن بيست سال در نعمت به سر بردم و در تنعم بودن بدون انس و دوستى نمى شود. و انس و حب بدون مداومت طولانى وكوشش توانفرسا نمى شود تا آنكه تكلف طبيعت شود.

اين مطلب غير قابل انكار است زيرا بسا مىشود كه انسان از غذايى بدش مىآيد و با تكلف آنرا مىخورد و مواظبت مىكند كم كم موافق با طبيعت وى مىشود و هى النفس ماعودتها تتعود. نفس است به هر چه كه عادتش دهى عادت مىكند آنگاه كه انس با خدا گرفت از غير خدا منقطع مىشود و غير خدا همانست كه به هنگام مرگ از وى جدا مىشود و با وى در قبر نمى آيد و آنها عبارتند از خانواده و مال و فرزند ومقام. مگر ذكر خدا كه اگر با آن مانوس شده باشد از آن تمتع و لذت مىبرد زيرا در آن حال موانع جلوگيرى ا زذكر برطرف مىشود و اين موانع طورى است كه انگار بين وى و بين دوستش جدايى افكنده است ولى بعد از مرگ اين موانع كنار مىرود و وى از مرگ بهرمند مىوشد واز زندان خلاصى مىيابد. به همين خاطر فرمود: جبرئيل در من دميد (وحى كرد) كه آنچه را كه من دوست دارم دوست بدار زيرا از همه چيز جدا مىشوى مراد از اين حديث دنياست به واسطه مرگ فانى مىشود، و از انس حاصل شده به هنگام مرگ متنعم ميشود و مراد از در حفره آتشين بودن و يا بستان در زمان برزخ و قبر همين است.

ج 2 / ص 277 /احياء الاحياء

شماره (2-65) ص 208 سطر 16:

روايتى از امام صادق وارد شده و آن اينكه: داناترين مردم به حق سبحان راضى ترين آنها به قضاى الهى است در مرآة العقول مىفرمايد: حديث دلالت مىكند كه رضا به قضاى الهى تابع علم و معرفت است و شدت و ضعف مىپذيرد چنانكه علم و معرفت شدت و ضعف مىپذيرد زيرا رضا بر اين باور متكى است كه خداى تعالى قدرتمند و قاهر و عادل و حكيم و لطيف به بندگان خود مىباشد و جز آنچه كه شايسته حال ايشان است انجام نمى دهد و وى سرپرست جهان و در دست وى نظام عالم قرار دارد هر چه معرفت به اين امور عميق تر باشد رضا به قضاى حق سبحان بيشتر و كاملتر است و نيز رضا به قضاى حق سبحان از ميوه هاى درخت محبت است و محبت تابع معرفت است و اگر محبت كامل و تمام شود و به عشق بدل شود هر چه كه از محبوب به وى مىرسد از آن لذت مىيابد و اين بلندترين مرحله كمال است.




  • اگر با ديگرانش بود ميلى
    چرا ظرف مرا بشكست ليلى



  • چرا ظرف مرا بشكست ليلى
    چرا ظرف مرا بشكست ليلى



شماره 66 ص 208 سطر 24:

خداى تعالى بشر را از گناهان پاك مىكند بلكه گناهان را به حسنات بدل مىنمايد مرحوم علامه طباطبايى در الميزان فرمود: آنچه كه ظاهر آيه فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات (235)خداى تعالى گناهان آن ها را به حسنات بدل نمود دلالت مىكند با توجه به ذيل آيه كه مىفرمايد و كان اله غفورا رحيما و خداى تعالى آمرزنده مهربان است آن است كه هر گناهى خودش بدل به حسنه مىوشد و مراد از گناه، متن كار صادر شده از فاعل نمى باشد، يعنى آن حركت هاى مخصوصى كه مشترك بين گناه و طاعت است مثل عمل جماع و مباشرت با زنان كه مشترك بين زنا و نكاح است بلكه صفت فعل است از آن جهت كه با امر خدا موافق است و يا مخالف مىباشد مثلا از آنرو كه انسان از آن متاثر مىشود و در وى مىماند، ولى آن فعلى كه عبارت از مجموع حركت هاى فناپذير و از بين رفتنى مىباشد و عنوانش چنين مىباشد و قايم به وى مىباشد و به فناى وى فنا مىشود سيئه و گناه نيست و اين آثار گناهى است كه پشت سر آن عقاب مىآيد يعنى گناهان لازمه انسانند تا آنكه با دميده شدن يوم تبلى السرائر عقاب مىشود و اگر آميختگى اين شقاوت و زشتى در ذات انسان نبود از وى عمل زشت صادر نمى شد و وقتى با توبه و عمل صالح تطهير شود ذات وى سعادتمند و پاك مىشود كه آثار لازمه آن كه همان گناهانند متبدل مىشود.

شماره 67 ص 213 سطر 12:

فرق بين شكر و حمد چيست؟ شكر بزرگداشت با تمام جوارح است و حمد بزرگداشت با زبان است و هر دو سپاسگزارى از نعمت هايى است كه حق سبحان داده است، ولى مدح بر نيكويى هايى است كه ممدوح دارد.

شماره (2-65) ص 208 سطر 16:

حديث دلالت مىكند كه بعضى از درجات بهشت با كار و كوشش و تلاش به دست مىآيد ولى بعضى از درجات بدون ابتلا قابل دسترسى نيستند.

مراه العقول

شماره 68 ص 212 سطر 2:

چرا هنگام بين الطلوعين و غروب آفتاب تا مغرب شرعى ساعت غفلت شمرده شده است؟ روايت جابر از امام صادق عليه السلام تصريح دارد كه: شيطان دراين ساعت لشگريانش را پراكنده مىسازد لذا بايد در اين اوقات ذاكر خدا بود آيات و اخبارى بر فضل دعا و ذكر مخصوصا تهليل داريم ظاهر بعضى از آنها وجوب است، ولو كسى از علما به وجوب ذكر و دعا در اين اوقات قايل نشده است. علت اين اصرار و ابرام در اين دو وقت ممكن است همه با و يا بعضى از وجوه زير باشد.

اول: شكر نعمت هاى روز يا شب گذشته.

دوم: روز و يا شب جديدى را شروع مىكند كه از حوادث و بلايا و يا فوايد دنيوى و اخروى خالى نيست، لذا بايد با استمداد از حضرت حق دفع مضرات و جلب خيرات نمود، و براى آنها آمادگى كسب نمود.

سوم: دراين اوقات هنوز به كارهاى روزانه مشغول نشده، و يا به هنگام غروب آفتاب از كارهاى روزانه فراغت يافته، لذا فراغتى دارد كه مىتواند ذكر حق تعالى كند.

چهارم: چون هنگام قدرت نمايى حق سبحان است، به اينكه حق سبحان سبى را روز مىنمايد و روزى را شب مىنمايد و همين دگرگونى و تحول منشا خيرات فراوان مىوشد، لذا ثنا و حمد و شكر تازه اى را مىطلبد.

پنجم: در اين دو ساعت روشن مىشود كه عالم د رحال دگرگونى و تغيير است، و هرگز بر حالى باقى نمى ماند ولى آنكه باقى مىماند و هميشه و دايمى است حق سبحان مىباشد لذا به همانند خليل الرحمن مىگويد: انى لا احب الافلين من غروب كنندگان را دوست نمى دارم و عارف متنبه مىشود كه حق سبحان مستحق تسبيح و تهليل و تحميد و تمجيد است.

ششم: در اين دو ساعت همه مخلوقات در آسمانها و زمين با زبان حال خود مىگويند كه مربوب حق سبحان هستند و نيازمند وى مىباشند ان من شى الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم در اين دو وقت اين تسبيح روشنتر و ظاهرتر است.

هفتم: شايسته است كه انسان در همه اوقات خود را محاسبه كند ولى در اين دو وقت چون ملايكه شب عروج مىكنند و ملايكه روز مىآيند و يا برعكس، محاسبه بهتر است و قصور و تقصير خود را در نظر گيرد و استغفار كند و بر طاعات شكر و سپاس گويد.

با تصرف از ص 22 مراة ج 12

شماره 69 ص 215 سطر 9:

چرا تسبيح نصف ميزان است.

گفتند شايد سر آن اين باشد كه خداى تعالى صفات ثبوتيه جماليه و صفات سلبيه جلاليه دارد و ميزان عبد بااتيان به هر دو پر مىشود بنابراين تسبيح كه صفات سلبيه جلاليه را متضمن است تنها نصف ميزان است ولى حمد خداى تعالى تمام ميزان را پر مىكند زيرا همه كمالات را ثابت مىكند ولى تكبير چون اجمالا برترى حق را بر همه اشياء ثابت مىكند بين آسمان و زمين را پر مىكند.

مراة

شماره 70 ص 217 سطر 14:

خير الدعا الاستغفار: بهترين دعا استغفار است زيرا آمرزش از مهمترين مقاصد و خواسته هاى بشر است يا آنكه چون غفران باعث بخشوده شدن گناهان مىشودكه جلوى اجابت دعا را مىگيرند.

استغفار در سحرها باعث مىشود كه انسان ملزم شود كه در سحرگاه بيدار شود و سنت مىفرمايد كه نماز شب بگذاريد و در قنوت نماز وتر استغفار كنيد و خداى تعالى فرمود كه راه انسان بر پروردگار خويش از همين راه است چنانكه سوره مزمل و دهر بعد از ذكر قيام شب و تهجد شبانه مىفرمايد: ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا (236)

اين ياد آورى وتذكر است كه هر كه خواهد آنرا راهى به پروردگارش قرار دهد.

الميزان

شماره 71 ص 220 سطر 10:

تفويص چيست؟ گفتند: كه تفويض نوعى لطيف از توكل است و تعريف آن اين است كه بنده فرمان خداى تعالى را به جاى آورد و امور دنيوى و اخروى خود را به وى بسپارد و مبادرت به حوادث نازله بر خود نداشته باشد.

لا اله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمين: در اين آيه اقرار به توحيد مطلق الهى است و اعتراف به ظلم به نفس خود در آن موجود است. و عبد مقر مىآيد كه بلاها و غمها نتيجه كارها و دست آورد اعمال وى مىباشد و اين اقرار مقتضى ازاله بلاها و غمهاست چنانكه فرمود: ما اجابت كرديم فنجيناه من الغم.

ماشاء الله يعنى حوادثى كه مصلحت واقعى در آن است.

ماشاءالناس: يعنى آنچه كه مردم بخواهند چه بسا مصلحت در آن باشد.

ماشاءالله و ان كره الناس: مردم از امراض و بلاها و مصايب و فقر و امثال آن بدشان مىآيد و در اين حديث اشاره به رضا به قضاى الهى است و دلالت دارد كه استجابت دعاها تابع مصالح است.

مراه العقول

شماره 72-225 سطر 23:

مرحوم مجلسى مىفرمايد: اظهر آنست كه مومن آل يس باشد چنانكه در ساير اخبار آمده است زيرا يا قوم اتبعوا المرسلين در سوره يس (237)مى باشد و در قصه مومن ال يس واقع شده است پس اين اشتباه از راوى بوده است.

شماره 73 ص 228 سطر 19:

مراد از افضل خدا چيست؟ راغب مىگويد: هر عطيه اى كه معطى بدون آنه بر وى لازم باشد ببخشد فضل است.

ونيز مراد از طيب آنست كه حواس و نفس از آن خوشش آيد غذاى پاكيزه و طيب در شريعت آن است كه از راه درست و به اندازه و از مكان درست به دست آيد چنين غذايى خوش آيند دنيايى و آخرتى است و باعث درد سر نمى شود.

در غير اين صورت اگر خوش آيند و طيب دنيايى باشد آخرت آن خبيث و ناخوشايند است و مراد از كلوا من طيبات ما رزقناكم از آنچه از پاكيزه ها كه روزيتان كرديم بخوريد يعنى از آنچه كه حلال است. و مراد از حلال واسع كه در ادعيه آمده همان حلالى است كه در ظاهر شريعت حلال باشد. و الا حلال واقعى جز براى او حدى از مردم و برگزيدگان خدا ميسور نيست.

مرآة العقول

شماره 74 ص 232 سطر 8:

فرق بين رويا و احلام آن است كه رويا از خداست و حلم از شيطان است ومراد از هر دو صحنه ها و صورتها و تمثلاتى است كه انسان خوابيده آنرا مشاهده مىكند و رويا در مورد امور نيك و حلم در امور بد به كرا مىرود گر چه گاهى در جاى هم استعمال مىشود. و بازى شيطان با انسان كنايه از آن است كه خيالاتى باطل را كه مضر به حال انسان است و مفيد نمى باشد در انسان ايجاد مىكند و يا تسويلات و نيرنگهاى شيطانى كه باعث ارتكاب معاصى مىشود درمخيله انسان صورت گيرد. انگار شيطان انسان رامسخره كرده وبا وى بازى مىكند.

مرآة العقول

شماره 75 ص 232 سطر 19:

مراد از بما عاذت به الملائكه: يعنى به اسماى حسناى الهى يا به پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم و اوصياى آن حضرت عليه السلام چنانچه بعضى از اخبار به آن اشاره مىكند.

مرآة العقول

شماره 76 ص 234 سطر 16:

مراد از بادها و رياحى كه كودكان را مىآزارد چيست؟

چون اجنه به صورت و شكلهاى گوناگون در مىآيند و به همانند باد مىمانند دراينكه به سبكى جابه جا مىشوند. چنانكه رواياتى در مورد بازى اجنه و شياطين به اطفال آمده كه فرمود در خانه كبوتر نگهداريد تا شياطين و اجنه با فرزندان شما بازى نكنند.

شماره 77 ص 125 سطر 4

بزرگى فرمود كه حروف مقطعه قرآن هر كدام اسرار و حقايقى از عالم بالا هستند كه اينگونه از عالم الفاظ بروز كردند و بزرگى ديگرفرمود: اگر قران را بشكافيد همه حروف متصله هم مقطعه خواهد شد لذا در اين روايت براى قرائت هر حرف ده حسنه فرمود.

شماره 78 ص 250 سطر 3

چرا از شش جهت استعاذه مىكنيم:

گفتند چون سالك الى الله از راهزنى شيطان و نفس اماره مىهراسد زيرا شيطان از جهات شش گانه به واسطه وسوسه ها و شبهات مىآيد و نفس هم در روش خود دچار مشتبهات نفسانى مىشود بنابراين انسان از سر تا به پا در درياى تاريكى فرو رفته و در فضاى غبار آلوده و دود آلود كه از آتش شهوات ظلمانى متراكم برخاسته نفس مىكشد بنابراين چاره اى و خلاصى ندارد مگر آنكه به خدا پناه ببرد و از وى خلاصى جويد و حفظ خودش را از اين دشمنان بخواهد.

در بعضى روايت استفاده از نفس و شياطين آمده و بيشتر تكيه بر آن دشمنان است گر چه شر از ما خلق الله و شر از ناس در بسيارى از روايت آمده ولى عمده دشمن انسان كه دشمن خانگى است نفس وى مىباشد كه گندم اعمال چهل ساله را به يغما برده لذا ابتدا از نفس استعاذه به خدا مىجويم و آنچه از جلو و پشت سر مىآيد علت اينكه ابتدا جلو را ذكر كرد زيرا دشمن قوى از جلوى روى مىآيد و دشمن ضعيف از پشت سر.

مرآة العقول

شماره 79 ص 253 سطر 12:

مراد از آويزه عرش بودن چيست؟ شايد كنايه از تنزه و ترفع از زشتى گناهان باشد يا مراد ملايكه موكل به اين آيات باشد كه در عرش بودند يا ارواح حروف اند كه در آنجا هستند و حق اين است كه اين امور از اسرار علوم و مشكلات حكمت هاى ائمه مىباشد و مكلف به تصديق اجمالى آنها هستيم و مكلف به جستجوى از حقايق آنها نيستيم.

مرآة العقول ج 12

شماره 80 ص 260 سطر 5:

ورع چهار درجه دارد:

اول: ورع توبه كاران و آن ورعى است كه ايشان را از فسق بيرون آورد و اين ورع مصحح شهادت (در محاكم و امثال) آن مىباشد.

دوم: ورع صالحان كه آن اجتناب از شبهات مىباشد و ترس آنكه در محرمات نيافتند.

سوم: ورع متقين و پرهيزگاران و آن ترك مباح ترس آنكه مبادا به حرام بيفتد مثل ترك سخن از احوال مردم مبادا به غيبت منجر شود.

چهارم: ورع سالكين و آن رويگردانى از غير خداست ترس از آنكه ساعتى عمر خويش را بيهوده صرف كند كه براى وى قرب به سوى خدا نمى آورد و لو بداند كه منجر به حرام نمى شود.

مرآة ج 12

شماره 81 ص 260 سطر 13:

مرحوم علامه در الميزان مىفرمايد: تقواى دين به يكى از امور زير حاصل مىشود:

ترس و اميد و دوستى خداى تعالى فرمود و فى الاخره عذاب شديد و مغفره من الله و رضوان و ما الحيوه الدنيا الا متاع الغرور / حديد 20 /.

در آخرت عذابى دردناك مىشود و يا آمرزش ورضايت الهى نصيب وى مىگردد و زندگانى دنيا جز متاعى فريبنده نيست.

بنابراين مومن بايد حقيقت دنيا را دريابد و آن عبارت است از اينكه بداند كه وراى آن دارى است كه به نتايج اعمال خود مىرسد كه عذابى دردناك براى گناهان مىباشد كه نتيجه آن خوف است و يا آمرزشى كه نتيجه آن اميد است و طبيعت هاى مردم در اين اهداف مختلف آمده است.

عده اى كه غالب و اكثرى مردم هستند برايشان ترس حكمفرماست و به همين انگيزه و از ترس عذاب الهى عبادت حق سبحان مىكنند عده اى ديگر اميد برايشان غالب است و هر چه بيشتر در وعده هاى الهى از نعمت ها و كرامت هاى وى فكر كند اميدش بيشتر مىگردد و به همين جهت در تقوى مىكوشد و اعمال صالح را انجام مىدهد.

دسته سوم كه علما بالله هستند خدا را از ترس عقاب و طمع و در ثواب عبادت نمى كنند بلكه چون شايستگى عبادت دارد او را مىپرستند، زيرا اسماى حسناى الهى و صفات علياى ابوبى را شناختند پس ايشان به حقيقت خداى تعالى را عبادت مىكنند و جز وجه الله چيزى را نمى خواهند و به عقاب توجهى ندارند تا از آن بترسند و به عذاب اعتنايى ندارند تا به نجات از آن اميد بندند.

مرآة العقول ج /11/ 173

گويم: در حقيقت اين دسته خدا پرستان واقعى هستند و آن دو دسته نهايت هدفشان خودشان مىباشند. گر چه اعمال آنها صحيح است و قول به عدم افعال عبادى و بطلان آن نادرست است ولى در واقع خودشان محور هستند. بدان كه امر دقيق و نافذ بصير است چه بساكسانى كه توهم دارند كه از دسته سوم هستند اگر خوب بشكافند خود محور عبادت خويشند صدق اين مقال با اين فرض ممكن است كه شبان و روزان عبادت كنى و با توحيد كامل بميرى و فرض كنى كه خداى تعالى عذاب نمرود و شداد را بر تو فرود آورد آيا چه به خدا مىگويى آيا همانند حضرت امام سجاد عليه السلام مىگويى: انالا انسى اياديك

ش 82 ص 269 سطر 25:

بدانكه حسد تنها بر نعمت متصور است وقتى خداى تعالى به برادرت نعمتى داد دو حالت متصور است.

اول: يا از آن بدت مىآيد و دوست ندارى كه زايل شود چه آنكه خودت بخواهى به آن نعمت برسى يا نخواهى، اين حالت را حسد گويند.

دوم دوست ندارى زايل شود و وجود و رواج آن نعمت را بد نمى دانى، ولى براى خودت مثل آن نعمت را مىخواهى و به اين غبطه مىگويند، و گاهى منافسه و مسابقه اش نامند، اما حالت اول را مطلقا چه اظهار نكنى و در دل نگهدارى، مشهور علما قايل به حرمت آنند.

ولى از بضى از اخبار استفاده مىشود كه اظهار مافى الضمير و امر قلبى حرام است نه آنكه انسان در دل حسد داشته باشد ولى در زبان و افعال مطابق آن كارى انجام ندهد در اين صورت معنايش اين است كه امر قلبى چون كارش دست خود آدم نيست معفو است.

با اندكى تصرف مراه العقول باب حسد

ياد داشت خاتمه كتاب

شماره 83 ص 275 سطر 1:

چرا اسماى حسنى گفته ميشود:

مراد بهترين اسماى است زيرا معناهايى را مشتمل است كه بعضى به صفات ذات بر مىگردند مثل عالم و قادر وحى و الله و بعضى به صفات فعل بر مىگردند مثل خالق و رزاق و بارى و مصور و بعضى افاده تمجيد و تقديس مىدهد مثل قدوس و غنى و واحد

شماره 84 ص 277 سطر 6

توقيفيت اسماى الهى: اسما به نسبت به ذات حق تعالى سه قسمند:

اول: اسمايى كه اطلاقش بر حق سبحان درست نيست و آن اسمايى است كه عقل اطلاقش را بر حق سبحان محال مىداند مثل اسمايى كه دلالت بر جسميت و امور جسمانى دارند و يا نقص و حاجت را مىرسانند.

دوم: اسمايى كه عقل اطلاق آنرا بر حق تعالى روا مىدارند و تسميه حق سبحان به آن از طريق اخبار وارد شده، عيبى ندارد كه حق تعالى را به آن نامها بخوانيم و لازم است كه امر شرعى را در چگونگى اطلاق به لحاظ حالات و اوقات و عبادت: هاى وجوبى و ندبى امتثال شود.

سوم: اسمايى كه عقل اطلاق آنرا بر حق سبحان روا مىداند ولى در كتاب و سنت وارد نشده مثل جوهر كه يكى از معانى آن قيام به ذات بدون اتكا به ديگران است قطعا به اين معنا خدا جوهر است ولى ادب اقتضا مىكند كه بر خداى تعالى اطلاق نكنيم گر چه عقلا جايز است. و شايد از جهتى ديگر كه عقل نمى فهمد روا نباشد كه بر حق سبحان اطلاق كنيم زيرا عقل بر همه مناسبت هاى ممكنه احاطه ندارد و اين معناى كلام علما است كه اسماى خدا توفيقى است يعنى موقوف بر نص است.

نقل از مجمع البيان

شماره 85 ص 277 سطر 12

مراد از احصا و شمارش كه با آن داخل بهشت مىشود ايمان آوردن به اين است كه حق سبحان به آنها متصف است.

شماره 85 ص 278 سطر 3

بدانكه اسماى حق سبحان يا بر ذات تنها بدون در نظر گرفتن چيزى دلالت مىكند يا با اعتبار چيزى و ان چيز يا اضافى ذهنى است يا سلبى و يا اضافى و سلبى با همديگر است. پس چهار قسم شد.

اول: آنكه تنها بر ذات دلالت مىكند و آن را لفظ الله است زيرا ذات موصوف به جميع كمالات دلالت مىكند.

دوم: آنكه بر ذات به اضافه و نسبتى دلالت مىكند مثل قادر كه به اضافه و نسبت به مقدورى كه قدرت به وى تعلق گرفته دلالت مىكندن

سوم: آنكه دلالت بر ذات به اعتبار سلب غير از وى مىكند مثل واحد كه به اعتبار سلب نظير و شريك دلالت بر ذات مىكند و نيز نظاير آن.

چهارم: به اعتبار هر دو اضاف و سلب با همديگر دلالت بر ذات دارند مثل حى زيرا معناى آن مدرك فعالى است كه فاسد شدنى نيست چنانكه نظير آن چنين است.

مجمع البيان گويى ماخوذ از كلمات شيخ در الهيات شفاست

حمد خداى سبحان را كه توفيق داد تاتعليقات بر اين كتاب

شريف در صبح پنجشنبه 19 ذى القعده / 1415 به اتمام رسد.

(1). اعيان الشيعه /ج 3، ص 147، سيد محسن امين.

(2). مقصود ازاينكه دعا بلاى نازل شده را باز مىگرداند اين است، كه وقتى بلا نازل شد دعا آنرا آسان مىكند مثل آنكه اصلا بلايى در كار نبوده است.

(3). 25 / فرقان، 77.

(4). 40 / غافر، 60.

(5). 7 / اعراف، 56.

(6). 2 / بقره، 186.

(7). 34 /سبا، 39.

(8). 10 / يونس، 11

(9). 2 / بقره، 216.

(10). 10 / يونس، 11.

(11). 51 / ذاريات، 56.

(12). مولوى گويد:





  • ناله مومن همى داريم دوست
    حاجت آوردش زغفلت سوى من
    گر برآورم حاجتش او را زود
    هم در آن بازيچه مستغرق شود



  • پس تضرع كن كه اين اعزاز اوست
    آن كشيدش موكشان تاكوى من
    هم در آن بازيچه مستغرق شود
    هم در آن بازيچه مستغرق شود




(13). 15 / حجر، 56.

(14). اين اشعار مولوى مناسب اين روايت است.





  • خلق را با تو همه بد خو كند
    اين جفاى خلق بر تو در جهان
    بنده مىنالد به حق از درد خويش
    حق همى گويد كه آخر رنج و درد
    در حقيقت هر عدو داروى تست
    كه از او اندر گريزى در خلا
    استعانت جويى از فضل خدا



  • تا تو را رو جانب آنسوكن د
    گر بدانى گنج زر آمد نهان
    صد شكايت مىكند از رنج و نيش
    مر ترا لابه كنان و راست كرد
    كيمياى نافع و دلجوى تست
    استعانت جويى از فضل خدا
    استعانت جويى از فضل خدا




ونيز مناسب اين روايت اين ابيات است





  • هست حيوانى كه نامش اسغر است
    تا كه چوبش ميزنى به مىشود
    نقس مومن اسغرى آمد يقين
    زين سبب بر انبيا رنج و شكست
    از همه خلق جهان افزونتر است



  • كو بزخم چوب زفت و لمتر است
    او ز زخم چوب فربه مىشود
    كو بزخم چوب زفت است و سمين
    از همه خلق جهان افزونتر است
    از همه خلق جهان افزونتر است




(15). مولوى مىگويد





  • پوست از دارو بلاكش مىشود
    ورنه تلخ و تيز ماليدى در او
    آدمى را نيز چون آن پوست دان
    تلخ و تيز مالش بسيار ده
    ور نمى يابى رضا ده اى عيار
    كه بلاى دوست تطير شماست
    علم او بالاى تدبير شماست



  • چون اديم طايفى خوش مىشود
    گنده گشت و ناخوش و ناپاك بو
    از رطوبت ها شده زشت و گران
    تا شود پاك و لطيف و با فره
    كه خدا رنجت دهد بى اختيار
    علم او بالاى تدبير شماست
    علم او بالاى تدبير شماست




(16). در امتحان خلق مولوى مىگويد:





  • آن شغالى رفت اند خم رنگ
    پس بر آمد پوستين رنگين شده
    كه منم طاووس عليين شده



  • اند آن خم كرد يك ساعت درنگ
    كه منم طاووس عليين شده
    كه منم طاووس عليين شده




(تا آنكه به اينجا مىرسد:





  • همچو فرعون مرصع كرده ريش
    او هم از نسل شغال ماده زاد
    هر كه ديد آن جاه و مالش سجده كرد
    گشت مستك آن گداى ژنده دلق
    مال، مار آمد كه در وى زهرهاست
    هان اى فرعون ناموسى مكن
    سوى طاووسان اگر پيدا شوى
    موسى و هارون چو طاوسان بدند
    زشتيت پيدا شد و رسواييت
    چون محك ديدى سيه گشتى چو قلب
    اى سگ گرگين زشت از حرص و جوش
    غره شيرت بخواهد امتحان
    نقش شير و آنگه اخلاق سگان.



  • برتر از عيسى پريده از خريش
    در خم مالى و جاهى در فتاد
    سجده افسوسيانرا او بخورد
    از سجود و از تحيرهاى خلق
    و ان قبول و سجده خلق اژدهاست
    تو شغالى هيچ طاووسى مكن
    عاجزى از جلوه و رسوا شوى
    پر جلوه بر سر و رويت زدند
    سرنگون افتادى از بالاييت
    نقش شيرى رفت و پيدا گشت كلب
    پوستين شير را بر خود مپوش
    نقش شير و آنگه اخلاق سگان.
    نقش شير و آنگه اخلاق سگان.




(17). 40 / غافر، 60.

(18). 11 / هود، 75.

(19). 40 / غافر، 60.

(20). 40 / غافر، 60.

(21). 12 / يوسف، 98.

(22). 40 /غافر، 60.

(23). 2 / بقره، 198.

(24). حضرت استاد حسن زاده آملى روحى له الفدا در ديوانش در مورد اسم اعظم مىفرمايد:





  • نهفته گر چه مىبايد بود راز
    ترا اين جدول آمد اسم اعظم
    تو از اين حصه سر وجودى
    امام صادق از اين اسم اعظم
    يكى پرسيده از آن قطب عالم
    جواب فعلى از قولى به تاثير
    مثالش داد نزد جمع اصحاب
    هم آنانرا به منع از نجاتش
    زسر سر او توحيد فطرى
    طلوع كرده است چون خورشيد خاور
    به يا الله اغثنى ندا كرد
    بدو فرمود اين است است اعظم
    چو ا زهر در در آيد نا اميدى
    چو از هر جا اميدت قطع گرديد
    بيابى دولت سلطان توحيد



  • سخن از اسم اعظم گشت آغاز
    كه هر موجود هم داراست فافهم
    همى يابى مقامات شهودى
    عجب نقشى زده بر آب و آدم
    كدامين اسم باشد اسم اعظم
    بسان لفظ اكسير و اكسير
    كه مىرو اندرين حوض پر از آب
    كه تا مايوس گرديد از حياتش
    مبرى از ترويهاى فكرى
    كه حكم حق بر او گرديد داور
    جوابش را امام آندم عطا كرد
    كه يعنى خود تويى اى ابن آدم
    به اسم اعظمت آنگه رسيدى
    بيابى دولت سلطان توحيد
    بيابى دولت سلطان توحيد




آنگاه مىفرمايد:





  • چو ذات واجبى حى است و قيوم
    ترا پس اسم اعظم گشت معلوم



  • ترا پس اسم اعظم گشت معلوم
    ترا پس اسم اعظم گشت معلوم




(25). 19 / مريم، 65.

(26). 27 / نمل، 38.

(27). 27 / نمل، 38.

(28). 27 / نمل، 40.

(29). 3 / آل عمران، 36و37

(30). بابا افضل كاشى مىگويد:





  • گر مهر على در دل وجانت نبود
    اثنا عشرى اگر نباشى به يقين
    از دوزخ سوزنده امانت نبود



  • از دين محمدى نشانت نبود
    از دوزخ سوزنده امانت نبود
    از دوزخ سوزنده امانت نبود




ديوان بابا افضل بيت 298 ص 98

(31). 9 / توبه، 104.

(32). 22 / حج، 36.

(33). 4 / نساء، 114.

(34). 65 / طلاق، 12

(35). 51 / ذاريات، 56.

(36). 26 / شعراء 94.

(37). 3 / آل عمران / 18.

(38). 39 / زمر 9/.

(39). 35 / فاطر، 28.

(40). 39 / زمر، 9.

(41). 5 / مائده، 82.

(42). 35 / فاطر، 28.

(43). 17 / اسراء، 27.

(44). 19 / مريم، 6.

(45). علت اينكه فرمود شپش گيرنده اند، آنست كه چون انبيا و ائمه اطهار عليهم السلام براى تربيت به اندازه فهم مردم سخن مىگفتند لذا براى القاى محبت در مردمى كه دختران را زنده بگور مىكردند وقدر اين موهبت الهى را كه بقاى نوع به آن است نمى دانستند به آن اعرابى كه از مدنيت بويى نبرده بود اندكى از محبت هاى دختران را كه مشهود وى بود بيان فرمود.

(46). 18 / كهف، 81.

(47). 62 / جمعه، 9.

(48). 2 / بقره، 282.

(49). 65 / طلاق، 3.

(50). 3 / آل عمران، 173.

(51). 7 / اعراف، 18.

(52). 12 / يوسف، 106

(53). بابا افضل كاشى در همين مورد مىفرمايد:





  • هرگز پر طاووس به كركس ندهند
    گويى كه فلان مرد و خيرات نكرد
    خيرات عزيز است به هر كس ندهند



  • وان را كه گليم بايد اطلس ندهند
    خيرات عزيز است به هر كس ندهند
    خيرات عزيز است به هر كس ندهند




ديوان ص 105

(54). 76 / انسان، 20.

(55). 32 / احزاب، 70.

(56). 75 / قيامت 36 تا 38.

(57). 78 / سوره نبا، 17.

(58).





  • الدهر ساومنى عمرى فقلت له
    ثم الشتريه بتدريج بلا ثمن
    تبت يدى صفقة قد خاب شاديها



  • ما بعت عمرى بالدنيا و مافيها
    تبت يدى صفقة قد خاب شاديها
    تبت يدى صفقة قد خاب شاديها




(59). 64 / سوره تغابن، 9.

(60). 7 / اعراف، 32.

(61). 28 / قصص، 24.

(62). 2 / بقره، 156.

(63). 26 / شعرا، 111.

(64). 11 / هود، ، 27.

(65). 11 / هود، 93.

(66). 7 / اعراف، 76.

(67). 12 / يوسف، 88.

(68). 43 / زخرف، 53.

(69). /25 فرقان، 8.

(70). 17 /اسراء 91.

(71). 43 / زخرف، 31.

(72). مولوى در ذم مال و ثروتمندان و مدح فقرا گويد:





  • مال و زر سر را بود همچون كلاه
    آنك زلف جعد و رعنا باشدش
    مرد حق باشد بمانند بصر
    وقت عرضه كردن آن برده فروش
    ور بود عيبى برهنه اش كى كنند
    گويد اين شرمنده است از نيك و بد
    خواجه در عيبست غرقه تا بگوش
    كز طمع عيبش نبيند طامعى
    ور گدا گويد سخن چون زركان
    كار درويشى وراى فهم تست
    زانك درويشان وراى ملك و مال
    فقر فخرى نز گزافست و مجاز
    صد هزاران عز پنهانست و ناز



  • كل بود آن كز كله سازد پناه
    چون كلاهش رفت خوشتر آيدش
    پس برهنه به كه پوشيده نظر
    بركند از بنده جامه عيب پوش
    بل بجامه خدعه باوى كند
    از برهنه كردن او از تو رمد
    خواجه را مالست و مالش عيب پوش
    گشت دلها را طمعها جامعى
    ره نيابد كاله او در دكان
    سوى درويشان بمنگر سست و سست
    روزيى دارند ژرف از ذوالجلال
    صد هزاران عز پنهانست و ناز
    صد هزاران عز پنهانست و ناز




خلاصه آنكه مردم دنيا وقتى به قدرتمندان و مالداران رسند همه خوبيها را به آنها نسبت دهند و اخلاق زشت و خوى پليد آنها را نديده مىگيرند. چه بسا افرادى كه به آنها اعتنايى نمى شد وقتى به مال و ثروت و قدرت رسيدند همه خوبيها عالم را دروى جمع كردند و چه بسا انسانهاى اهل كمال كه از ثروت افتادند و قدرت راكه از دست دادند همه بديها به آنها منسوب گرديده وكمالات آنها به هيچ گرفته مىشود اما آفريدگار همه:





  • حق تعالى عادلست و عادلان
    كى كند استمگرى بر بيدلان



  • كى كند استمگرى بر بيدلان
    كى كند استمگرى بر بيدلان




دفتر اول از بيت 2400 تا 2414

(73). مولوى در مثنوى در مورد اشك و آه گويد:





  • زانك آدم زان عتاب از اشك رست
    بهر گريه آمد آدم بر زمين
    آدم از فردوس و از بالاى هفت
    گر ز پشت آدمى و زصلب او
    زآتش دل و آب ديده نقل ساز
    تو چه دانى ذوق آب ديدگان
    گر تو اين انبان زنان خالى كنى
    طفل جان از شير شيطان باز كن
    تا تو تاريك و ملول و تيره
    لقمه كان نور افزود وكمال
    روغنى كايد چراغ ما كشد
    علم و حكمت زايد از لقمه حلال
    چون زلقمه تو حسد بينى و دام
    هيچ گندم كارى و جو بر دهد
    لقمه تخمست و برش انديشها
    زايد از لقمه حلال اندر دهان
    ميل خدمت عزم سوى آنجهان



  • اشك تر باشد دم توبه پرست
    تابود گريان و نالان و حزين
    پاى ماچان از براى عذر رفت
    در طلب مىباش وهم در طلب او
    بوستان از ابرو خورشيد ست تاز
    عاشق نانى تو چون ناديدگان
    پرز گوهرهاى اجلالى كنى
    بعد از آنش باملك انبار كن
    دانكه با ديو لعين همشيره
    آن بود آورده كسب حلال
    آب خوانش چون چراغى را كشد
    عشق ورقت آيد از لقمه حلال
    جهل وغفلت زايد آنرا دان حرام
    ديده اى اسبى كه كره خر دهد
    لقمه بحر و گوهرش انديشها
    ميل خدمت عزم سوى آنجهان
    ميل خدمت عزم سوى آنجهان




در اين ابيات علت قساوت قلب به خوبى گفته آمد چند روزى حلال را تجربه كن و از غذاى ناپاك و شبهه ناك و حرام پرهيز كن آنگاه قلب را مشاهده نما.

(74). 95 / التين، 6.

(75). طلاق، 3.

(76). 25 / فرقان / 66.

(77).





  • اى يكدله صد دله، دل يكدله كن
    يك صبح به اخلاص بيا بر در ما
    گر كام تو بر نيامد، آنگه گله كن



  • صراف وجود باش و خود را چله كن
    گر كام تو بر نيامد، آنگه گله كن
    گر كام تو بر نيامد، آنگه گله كن




(78). 58 / مجادله، 13.

(79). 2 / بقره، 181.

(80). 7 / اعراف، 56.

(81).





  • حق تعالى گفت قارون زار زار
    تو ندادى هيچ بار او را جواب
    شاخ شرك ا زجان او بركند مى
    كردى اى موسى بصد دردش هلاك
    گر تو او را آفريده بوده اى
    آنكه بر بى رحمتان رحمت كند
    هست درياهاى فضلش بى دريغ
    هر كه را باشد چنان بخشايشى
    هر كه او عيب گنه كاران كند
    خويش را از خيل جباران كند



  • خواند يا موسى تو را هفتاد بار
    گز بزارى يك رهم كردى خطاب
    خلعت دين در برش افكند مى
    خاك راهش كردى و دادى نجات
    در عذابش آرميده بوده اى
    اهل رحمت را ولى نعمت كند
    عذر خواه جرم ما اشك است و ميغ
    كى تغير آرد از الايشى
    خويش را از خيل جباران كند
    خويش را از خيل جباران كند




منطق الطير عطار ص 133 به تصحيح حميد حميد

(82). 46 / محمد، 19.

(83). /5 مائده، 23.

(84). 3 / آل عمران، 174.

(85). 3 / آل عمران، 159.

(86). 33 / فتح، 6.

(87). 11 / هود، 75.

(88). 7 / اعراف، 53

(89). 7 / اعراف، 53.

(90). چرا دعاى جمعى اثر بيشترى دارد؟ مقدمه اول: اگر حكمت اجابت دعوات را مناسبت نفس نيايشگر با عالم ملكوت بدانيم، بنابراين هر چه اين مناسبت بيشتر باشد، دعا بهتر اجابت مىشود. مقدمه دوم: آنكه جمعيتى كه با همديگر دعا كنند، چون هر كدام داراى صفات كمالى هستند! اگر چه تك تك داراى تمام كمالات ممكن در حق تعالى نيستند اما باهمديگر و به طور دسته جمعى باعث جمعيت كمال شده و مناسبت بيشترى پيدا مىشود و به همين خاطر ثواب نماز جماعت از شمارش بيرون است. نتيجه: دعاى جمع زودتر به اجابت مىرسد.

(91). 18 / كهف، 28.

(92). 10 / يونس، 89.

(93). 80 / عبس، 37.

(94).





  • هر چه روييد از پى محتاج رست
    هر كه جويا شد بيابد عاقبت
    هر كجا دردى دوا آنجا رود
    آب كم جو تشنگى آور بدست
    تا نزايد طفلك نازك گلو
    كى روان گردد ز پستان شير او



  • تا بيابد طالبى چيزى كه جست
    مايه اش ورد است واصل مرحمت
    هر كجا پستى است آب آنجا رود
    تا بجوشد آبت از بالا و پست
    كى روان گردد ز پستان شير او
    كى روان گردد ز پستان شير او




(95). از ثقات اصحاب امام صادق و كاظم و رضا عليه السلام مىباشد و به خاطر بزرگى وعلو شان وى، مناسب با حالش فرمود كه دعاى وى صد هزار برابر است.

(96). 42 / شورى، 26.

(97). 43 / زخرف، 67.

(98). 39 / زمر، 8.

(99). 10 / يونس، 12

(100). 19 / مريم، 4.

(101). 10 / يونس، 89.

(102). 9 / توبه، 73.

(103). 68 / قلم، 17.

(104). 13 / رعد، 11.

(105). 4 / نساء، 59.

(106). 5 / مائده، 55.

(107). 42 / شورى، 23.

(108). 18 / كهف، 110.

(109).





  • من از بيگانگان هرگز ننالم
    * هر آنچه كرد با من آشنا كرد



  • * هر آنچه كرد با من آشنا كرد
    * هر آنچه كرد با من آشنا كرد




(110).





  • دشمنى بدخواه تر نبود ترا از خويشتن
    شيطانى است، از شيطان نيايد كار راست
    حكمتى آموز تا شيطان نگردد زورمند
    فكرتى انديش تا دشمن نگردد پيلتن



  • رهروا غافل مباش از ديو نفس راهزن
    اول اى جان پنجه ديو قوى درهم شكن
    فكرتى انديش تا دشمن نگردد پيلتن
    فكرتى انديش تا دشمن نگردد پيلتن




(111). 18 / كهف، 110.

(112). 10 / يونس، 58.

(113). 26 / شعرا، 88.

(114). 31 / لقمان، 33.

(115). 39 / زمر، 61.

(116). 30 / روم، 44.(117). حضرت استاد آيه الله حسن زاده آملى مىفرمايد:





  • از مردم ديو و دد بريدن چه خوش است
    بى ديدن چشم و راه پيمودن پا
    سير دو جهان كردن و ديدن چه خوشست



  • در گوشه خلوت آرميدن چه خوشست
    سير دو جهان كردن و ديدن چه خوشست
    سير دو جهان كردن و ديدن چه خوشست




(118). 32 / سجده، 17.

(119). 40 / غافر، 40.

(120). 79 / نازعات، 2.

(121).





  • آفرينش را همه پى كن به تيغ لا اله
    تا جهان صافى شود سلطان الا الله را



  • تا جهان صافى شود سلطان الا الله را
    تا جهان صافى شود سلطان الا الله را




در مرصاد العباد آمده (ص 149) به لا اله نفى ما سواى حق مىكند و به الا الله اثبات حضرت عزت مىكند تا چون بر اين معالجت مداومت نمايد بتدريج مرض تعلقات روح از ماسوى حق به مقراض الا الله منقطع و زايل شود و جمال سلطان الا الله در پيش تتق عزت متجلى گردد بر حكم وعده فاذكرونى اذكركم از لباس حرف و صوت مجرد شود و در تجلى نور عظمت الوهيت و خاصيت كل شى هالك الا وجهه آشكار گردد، روح و ذكر و ذاكر و مذكور يكى شود ذكر بى شركت اينجا دست دهد شعر:





  • تازخود بشنود نه از من و تو
    لمن الملك واحد القهار



  • لمن الملك واحد القهار
    لمن الملك واحد القهار




(122). 6 / انعام، 91.

(123). 7 / اعراف، 204.

(124). 2 / بقره، 152

(125). 33 / احزاب، 40 و41

(126). 33 / احزاب، 41

(127).





  • هر كه در اين راه مقرب تراست
    جام بلا بيشترش مىدهند



  • جام بلا بيشترش مىدهند
    جام بلا بيشترش مىدهند




(128). 37 / صافات، 180.

(129). 13 / رعد، 13.

(130). 13 / رعد، 13.

(131). 4 / نساء، 142.

(132). 92 / ليل، 10.

(133). 47 / محمد، 33.

(134). 47 / محمد، 19.

(135). غده اى سفت كه در گردن بيرون مىآيد و در سطح گردن مشخص و برجسته مىشود.

(136). 7 / اعراف، 185.

(137). 6 / انعام، 38.

(138). 10 / يونس، 57.

(139). 17 / اسراء، 110 و 111

(140). 7 / اعراف، 54.

(141). مريم / اول

(142). 20 / طه، 111.

(143). 17 / اسراء، 45.

(144). 45 / جاثيه، 23.

(145). 16 / نحل، 108.

(146). 18 / كهف، 57.

(147). 48 / فتح، 1.

(148). 26 / شعراء، 78

(149). 26 / شعراء، 79.

(150). 26 / شعراء، 82.

(151). 26 / شعراء، 83.

(152). 26 / شعراء، 84.

(153). 26 / شعراء، 85.

(154). 26 / شعراء، 86.

(155). 18 / كهف، 110.

(156). 5 / مائده، 27.

(157). 4 / نساء، 131.

(158). 3 / آل عمران، 186.

(159). 3 / آل عمران، 120.

(160). 2 / بقره، 194.

(161). 33 / احزاب، 71.

(162). 9 / توبه، 4.

(163). 5 / مائده، 27.

(164). 49 / حجرات، 13.

(165). 10 / يونس، 63.

(166). 19 / مريم، 72.

(167). 3 / آل عمران، 133.

(168). 6 / انعام، 69.

(169). 65 / طلاق، 2.

(170). 44 / دخان، 51.

(171). 79 / نازعات، 37.

(172). مناسبت آن اين ابيات حضرت علامه حسن زاده آملى روحى فدا است.





  • الله اكبر، الله اكبر از نفس كافر كافر
    در خواب و در خور دستى نگه دار!
    جز آه و ناله نبود دوايى
    شرمى كن اى دل از خود پسندى
    آواره گردى همچو قلندر



  • گاهى به اين ور گاهى به آن ور
    تا را م گردد نفس ستمگر
    بهر جلاى جان مكدر
    آواره گردى همچو قلندر
    آواره گردى همچو قلندر




ديوان حضرت استاد ص 75

و نيز در ديوان حضرت استاد دام ظله الوارف:





  • من كان ذا دراية و هوش
    فالقرب منها لگد و گاز
    و الحرف فى ركوبها دراز



  • شبها بالاستر الچموش
    و الحرف فى ركوبها دراز
    و الحرف فى ركوبها دراز




(173). 12 / يوسف، 53.

(174). 7 / اعراف، 180

(175). ن ل القهار

(176). 20 / طه، 68

(177). 46 / احقاف، 9.

(178). 92 / ليل 15و17.

(179). آخر / صف.

(180). 2 / بقره، 269.

(181). 4 / نساء.34

(182). 17 / اسراء، 14.

(183). 89 / فجر، 28.

(184). 21 / انبياء 107.

(185). 5 / مائده، 48.

(186). 7 / اعراف، 89.

(187). 26 / شعراء، 63.

(188). 2 / بقره، 30.

(189). 50 / ق، 16.

(190). 31 / زمر، 67.

(191). 6 / انعام، 73.

(192). 82 / انفطار، 19.

(193). 17 / اسراء، 23.

(194). 17 / اسراء، 4.

(195). 41 / فصلت، 12.

(196). 81 / بروج، 21.

(197). 2 / بقره، 257.

(198). 34 / سباء، 3.

(199). 120 / مائده / 5.

(200). 40 / غافر، 64.

(201). 65 / طلاق، 2.

(202). 19 / مريم، 96.

(203). 8 / انفال، 42.

(204). 41 / فصلت، 17.

(205). 30 / روم، 30.

(206). 3 / آل عمران، 173.

(207). 30 / فاطر، 3.

(208). 3 / آل عمران، 49.

(209). 35 / فاطر، 34.

(210). 26 / شعراء، 80.

(211). شعراء 78 تا 82

(212). رياض السالكين، ص 30، سيد على خان مدنى، چاپ سنگى.

(213). الميزان ص 31 ج 2، علامه طباطبايى، انتشارات جامعه مدرسين

(214). 38 / ص، 60.

(215). 56 / واقعه، 85.

(216). 14 / ابراهيم، 34

(217). 55 / الرحمن، 29.

(218). 25 / فرقان، 77.

(219). 6 / انعام، 41.

(220). 6 / انعام، 64.

(221). 40 / مومن، 60 غافر.

(222). 6 / انعام، 40.

(223). 2 / بقره، 40.

(224). مراة العقول، ج 12 ص 160 چاپ اسلاميه.

(225). مرآة العقول، جلد 12، علامه مجلسى.

(226). 5 / مائده، 27.

(227). الميزان، ج 2 ص 43، چاپ انتشارات جامعه مدرسين، قم

(228). 24 / نور، 37.

(229). الميزان، ج 2.

(230). 48 / فتح، 26.231). زلها: ته مانده سفره.

(232). خوان: سفره

(233). ناديده: مراد اين مثل است: نديد بديد وقتى كه ديد

(234). عزازيل: شيطان

(235). 25 / فرقان، 76.

(236). 73 / مزمل، 19.

(237). 36 / يس 20.

/ 165