سیدمحمد کاظم مدرسی، احمد بهشتی، علیرضا سبحانی، اکبر اسدعلیزاده، سید مجتبی آقایی، علی اصغر فیضی پور، جعفر سبحانی، سیدمحمود مدنی، فاطمه علیپور، غلامحسین زینلی، علی زمانی قمشه ای، مسعود پور سید آقایی، مجید حیدری نیک، محمد رضا جباری، سامی بدری، علی اصغر رضوانی، جعفر خوشنویس، مرتضی نائینی، احمد عابدی، محمدجواد فاضل لنکرانی، رحیم کارگر، حبیب الله طاهری؛ ترجمه: عبدالله امینی؛ تقریرکننده: علی لاری؛ مصاحبه شونده: علی کورانی
اگر بخواهيم تصويرى جامع و گويا از فرقه ى ضاله ى بهائيت داشته باشيم، لازم است ريشه ى پيدايش بهائيت را مورد بررسى و دقت قرار دهيم . در حقيقت، بهائيت زاييده ى بابى گرى است و بابى گرى از كشفيه، و كشفيه هم فرزند ناخلف شيخى گرى است . قهرا براى پى بردن به واقعيت بهائى گرى بايد ريشه ها و دامنه هايى را كه در آن متولد شده و پرورش يافته است، بشناسيم . لذا قبل از ورود به بحث بهائيت، بايد دو فرقه ى ديگر را مورد بررسى قرار بدهيم . ما در اين جا اول فرقه ى شيخيه را مورد بحث قرار مى دهيم .
الف - شيخيه
1- شيخ احمد احسائى كيست؟
مؤسس فرقه ى شيخيه، شيخ احمد احسائى است . شيخ احمد احسائى فرزند زين الدين بن ابراهيم بن صفر بن راغب بن رمضان درسال 1160 ه . در قريه اى به نام مطيرفى از قراء احساء يا (لهسا) متولد شد . وى از اعراب صحرانشين بود، ولى به خاطر اختلافى كه بين جد دوم و سومش (دائر و رمضان) پيدا شد، به منطقه ى احساء رفتند . اجداد شيخ احمد از سنى هاى متعصب بودند، ولى آمدن آن ها به منطقه ى احساء كه شيعه نشين بود، باعث شد تحت تاثير شيعه قرار گرفتند . با اين حال، به دليل سابقه ى تعصب و صحرانشينى، به نظر مى رسد تشيع آن ها از روى تحقيق و تعقل نبوده است و چه بسا از باب هم رنگ شدن با محيط جديد بوده است .
2- اوصاف احسائى
برخى از مريدان وى اوصاف عجيب و غريبى را به او نسبت داده اند و از وى فردى استثنايى و داراى الهامات و امدادهاى غيبى، ساخته اند، ولى بيشتر اين اوصاف توسط پسرش به او الهام مى شد . بيشتر اوصافى كه به او نسبت داده شده، از ناحيه ى پسرش بوده كه كتابى هم در وصف او نوشته است . مثلا قبل از 5 سالگى، يادگيرى قرآن را تمام كرد . خود مى گويد: «در ايام طفوليت، جسمم با بچه ها در حال بازى بود، ولى روحم در عالم ديگر بود . هميشه فكر مى كردم و تدبير مى نمودم و بر همه مقدم بودم . در سنين كودكى، بر اين عادت بودم كه در خلوت هايم درباره ى اوضاع جهان و مردم مى انديشيدم كه: كجايند ساكنين اين عمارات كه اين بناها و كاخ ها را ساخته اند و وقتى متذكر احوال شان مى شدم، مى گريستم . در مجالس لهو كه در آن زمان شايع بود، مى رفتم، ولى از آن كناره گيرى مى كردم . اگر هم جسمم با آن ها بود، ولى روحم در ملا اعلى بود» . لازم به تذكر است كه در منطقه اى كه او سكونت داشت، موسيقى و غنا و امثال اين ها خيلى رواج داشت تا آن جا كه دستگاه موسيقى را بر درب خانه هاى شان آويزان مى كردند . درباره ى حافظه و هوشمندى خويش نيز مى گويد: «دو ساله كه بودم، سيلى آمد و همه چيز را برد جز يك مسجد و خانه ى عمه ام; حبابه .» كه اين سخن، حافظه ى قوى او را مى رساند . گويند زمانى بر مقتولى گذر كرد، با عبارت فصيح به او خطاب نمود: «اين ملكك، اين شجاعتك، اين قوتك؟ ملك و شجاعتت چه شد، نيرو و توانت كو؟» و بعد بر دگرگونى زمان، مى گريست . اين فضايل مربوط به دوران طفوليت او است كه مقدمه اى است براى ادعاهايى ديگر . به هر حال، اوصافى براى او ذكر نموده اند كه لازمه اش، قداست و نبوغى خارق العاده است كه در اصلاب وى بى سابقه بوده و هدف از اين كار، چيزى جز اغواء و فريفتن مردم نبود . نكته ى قابل توجه اين است كه: چنين اوصافى بعد از آن كه وى، رييس اين گروه گرديد، توسط پسرش، بيان مى شد تا مريدانش از او پيروى كنند .