بيعت و شيوه حكومت اسلامى - امام شناسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام شناسی - نسخه متنی

سیدمحمد کاظم مدرسی، احمد بهشتی، علیرضا سبحانی، اکبر اسدعلیزاده، سید مجتبی آقایی، علی اصغر فیضی پور، جعفر سبحانی، سیدمحمود مدنی، فاطمه علیپور، غلامحسین زینلی، علی زمانی قمشه ای، مسعود پور سید آقایی، مجید حیدری نیک، محمد رضا جباری، سامی بدری، علی اصغر رضوانی، جعفر خوشنویس، مرتضی نائینی، احمد عابدی، محمدجواد فاضل لنکرانی، رحیم کارگر، حبیب الله طاهری؛ ترجمه: عبدالله امینی؛ تقریرکننده: علی لاری؛ مصاحبه شونده: علی کورانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بيعت و شيوه حكومت اسلامى

يكى از شيوه هاى زندگى عرب قبل از اسلام بيعت با رئيس عشيره بود و اسلام نيز آن را در مواردى تنفيذ كرد، مردم مدينه در سال 11 و 12 در عقبه «منى » با پيامبر بيعت كردند كه اگر رسول گرامى به سرزمين آنان وارد شود، از او بسان فرزندان و بستگان خود دفاع كنند، اين نوع بيعت مربوط به تعيين حاكم نبود، بلكه نتيجه ايمان آنان به رسول خدا بود و تعهد نمودند كه از رهبرخود دفاع كنند.

پس از هجرت پيامبر گرامى اسلام(ص)دوبار نيز با پيامبر بيعت كردند يكى در غزوه حديبيه و ديگرى در بيعت زنان مكه با پيامبر.

درباره بيعت نخست، قرآن چنين مى فرمايد:

(لقد رضى الله على المومنين اذ يبايعونك تحت الشجره فعلم مافى قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اصابهم فتحا قريبا) (3) .

«خداوند از مومنان هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كرده اند، راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون دلهايشان نهفته بود، مى دانست از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد و پيروزى نزديك به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود» .

و در آيه ديگر مى فرمايد:

(اذا جائك المومنات يبايعونك على ان لا يشركن بالله شيئا و لايسرقن و لا يزنين و لا يقتلن اولادهن و لا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن و ارجلهن و لا يعصينك فى معروف فبايعوهن و استغفرلهن الله ان الله غفور رحيم) (4) .

«اى پيامبر هنگامى كه زنان مومن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترايى پيش دست و پاى خودنياورند و در هيچ كار شايسته اى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنهابيعت كن و براى آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب كه خداوندآمرزنده و مهربان است » .

اتفاقا هر دو آيه خارج از موضوع ما است.

در آيه نخست آنان به نبوت پيامبر ايمان آورده و حاكم اسلامى از جانب خدا معين شده بود. بيعت براى اين بود كه از جان اودفاع كنند همچنان كه از جان و فرزندان خود دفاع مى نمايند. يعنى حاكم مشخص و فقط بيعت كردند كه در اين لحظه حساس از او دفاع نمايند.

آيه دوم درباره تعيين حاكم نيست، بلكه تاكيد بر ايمان آنان به نبوت پيامبر است و در حقيقت عملا متعهد شده اند كه به شريعت او عمل كنند از اين جهت يادآور مى شود كه شرك نورزند، زنانكنند، دزدى نكنند، سرقت نكنند، در اين صورت اين آيات رانمى توان ناظر به بيان شيوه حكومت دانست.

گذشته از اين، مجرد بيعت الزام آور نيست و بايد در كنار بيعت خصوصيات خليفه از نظر ايمان و تقوا و علم و آگاهى بيان گردد،درحالى كه هيچ كدام از دو سنت وارد نشده است.

آنچه كه انسان از دقت در اين آيات و موارد بيعت استفاده مى كند، اين است كه هدف از بيعت تعيين حاكم و يا ثبيت حكومت اونيست، بلكه اخذ بيعت براى تاكيد بر عمل به مقتضاى ايمان است از اين جهت در حديبيه بيعت نمودند تا سرحد جان از اسلام دفاع كنند يا در محيط مكه زنان بيعت مى كردند شرك نورزند و كار زشت انجام ندهند.

آرى پس از درگذشت پيامبر تعيين خليفه از طريق بيعت صورت گرفت آن هم در دو مورد:

1 - خلافت خليفه نخست، با بيعت افراد اندكى.

2 - خلافت اميرمومنان(ع)با اكثريت قريب به اتفاق.

گويا يك چنين روش، استمرار بر همان سيره پيش از اسلام بود كه از طريق بيعت، شيخ قبيله را گزينش مى كرده اند ولى مسلما عمل صحابه مدرك براى حكم شرعى نيست، حكم شرع را بايد از كتاب و سنت گرفت نه افراد غير معصوم آنهم در چنين مساله سرنوشت ساز.

خلاصه سخن اين كه اسلام آئين جهانى است و تا روز رستاخيز بايدجهان را اداره كند حتى در عظيم ترين و اساسى ترين مساله به نام حكومت اسلامى روشن گريهاى گسترده داشته باشد.

شيوه حكومت در سخن پيامبرسخنان حكيمانه اى از پيامبر(ص)نقل شده است كه روشنگر تنصيصى بودن مقام امامت از روز نخست مى باشد.

ابن هشام مى نويسد: پيامبر گرامى اسلام(ص)در موسم حج قبيله «بنى عامر» را به اسلام دعوت كرد رئيس آنان گفت: «ارايت ان نحن بايعناك على امرك ثم اظهرك الله على من خالفك ايكون لناالامر من بعدك؟» .

«آيا چه نظر مى دهى اگر ما با تو بيعت كرديم خدا تو را برمخالفان پيروز كرد، آيا پس از تو، ما سهمى در كار تو خواهيم داشت » ؟.

پيامبر در پاسخ فرمود: «الامر الى الله يضعه حيث يشاء» (5) «كار مربوط به خداست هركجا بخواهد آن را قرار مى دهد» .

رئيس قبيله بنى عامر رسالت پيامبر را يك حكومت بشرى فكر مى كردو لذا انتظار داشت در برابر كمك به پيامبر، سهمى در آن داشته باشد، پيامبر دست رد بر سينه او زد، و امر حكومت را مربوط به خدا دانست كه بايد او تعيين كند، اگر به راستى زمام حكومت دردست امت اسلامى يا اهل حل و عقد يا ديگران بود، پيامبر مى فرمود:

«الامر الى الامه او الى اهل الحل والعقد» يا به گونه اى كه براى طرف مفهوم باشد.

پيامبر گرامى در تعيين شيوه حكومت از جمله اى بهره گرفت كه خدا در مورد رسالت از آن استفاده كرده است چنانكه مى فرمايد:

(الله اعلم حيث يجعل رسالته) (6) .

«خدا آگاهتر است رسالت خود را كجا قرار دهد» .

برداشت صحابه از خلافت پس از درگذشت پيامبربررسى تاريخ خلافت نشان مى دهد كه تعيين خليفه از طريق تنصيص خليفه پيشين صورت مى گرفت اگر از خلافت ابى بكر و اميرمومنان صرف نظر كنيم، ديگر خلافت ها همگى جنبه تعيينى و تنصيصى داشته است خلافت عمر به وسيله ابى بكر انجام گرفت (7) .

خلافت عثمان از طريق شوراى شش نفره به نتيجه رسيد، شورائى كه اعضاى آن را خليفه پيشين معين كرد (8) .

آنگاه كه عمر ترور شد، عائشه از طريق فرزند خليفه(عبدالله بن عمر)به او پيام فرستاد و گفت: سلام مرا به پدر برسان و بگو امت محمد را بدون نگهبان ترك مكن، كسى براى آنها معين كن زيرا من از فتنه مى ترسم.

عبدالله بن عمر به پدر گفت: در ميان مردم شايع است كه تو كسى را بر خلافت برنمى گزينى، اگر براى تو شتر و گوسفندانى باشد و آن را در اختيار چوپانى قرار دهى، هرگاه چوپان آنها را در بيابان رها كند، درباره او چگونه قضاوت مى كنى؟ آيا دامهاى تو را درمعرض هلاكت قرار نداده است؟ اگر چنين است، رعايت مصالح مردم ازاهميت بالائى برخوردار است (9) .

هنگامى كه معاويه فرزند خود «يزيد» را به عنوان خليفه مسلمين معرفى كرد، عبدالله بن عمر را خواست و به او چنين گفت:

من دوست نداشتم امت محمد پس از خويش بسان گله بدون چوپان رهاكنم (10) .

همه اين جمله حاكمى است كه صبغه حكومت در نزد همگان جنبه تنصيصى داشت مساله شورا يا بيعت اهل حل و عقد تئورى هائى است كه بعدها متكلمان اهل سنت مطرح كرده اند.

آرى مقصود از استشهاد با اين جمله ها رد نظريه شورا و بيعت است و الا تنصيص بشر تا به وحى الهى منتهى نشود، فاقد ارزش خواهد بود.

تا اين جا مساله امامت و خلافت از نظر نبوت روشن گشت، اكنون بايد ببينيم دلائل موجود در كتاب و سنت كدام يك از دو نظر راتاييد مى كند.

1) آل عمران: 159.

2) شورى: 38.

3) فتح: 18.

4) الممتحنه: 12.

5) سيره ابن هشام، ج 2، ص 424.

6) انعام: 124.

7) طبقات ابن سعد، ج 3، ص 200 - كامل ابن اثير، ج 2، ص 292.

8) كامل ابن اثير، ج 3، ص 35.

9) حليه الاولياء، ج 1، ص 44.

10) الامامه و السياسه، ج 1، ص 168.

/ 157