عاشقانه ها - امام شناسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام شناسی - نسخه متنی

سیدمحمد کاظم مدرسی، احمد بهشتی، علیرضا سبحانی، اکبر اسدعلیزاده، سید مجتبی آقایی، علی اصغر فیضی پور، جعفر سبحانی، سیدمحمود مدنی، فاطمه علیپور، غلامحسین زینلی، علی زمانی قمشه ای، مسعود پور سید آقایی، مجید حیدری نیک، محمد رضا جباری، سامی بدری، علی اصغر رضوانی، جعفر خوشنویس، مرتضی نائینی، احمد عابدی، محمدجواد فاضل لنکرانی، رحیم کارگر، حبیب الله طاهری؛ ترجمه: عبدالله امینی؛ تقریرکننده: علی لاری؛ مصاحبه شونده: علی کورانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عاشقانه ها

خورشيد من بر آى




  • دل را ز بيخودى سر از خود رميدن است
    از بيم مرگ نيست كه سر داده ام فغان
    دستم نمى رسد كه دل از سينه بركنم
    شامم سيه ترست زگيسوى سركشت
    سوى تو اى خلاصه گلزار زندگى
    بگرفته آب و رنگ زفيض حضور تو
    با اهل درد شرح غم خود نمى كنم
    آن را كه لب به دام هوس گشت آشنا
    روزى «امين » (87) سزا لب حسرت گزيدن است



  • جان را هواى زقفس تن پريدن است
    بانگ جرس به شوق به منزل رسيدن است
    بارى علاج شكر گريبان دريدن است
    خورشيد من بر آى كه وقت دميدن است
    مرغ نگه در آرزوى پركشيدن است
    هر گل در اين چمن كه سزاوار ديدن است
    تقدير غصه دل من ناشنيدن است
    روزى «امين » (87) سزا لب حسرت گزيدن است
    روزى «امين » (87) سزا لب حسرت گزيدن است



محراب جمكران




  • دلم قرار نمى گيرد از فغان بى تو
    ز تلخ كامى دوران نشد دلم فارغ
    چو آسمان مه آلوده ام ز تنگ دلى
    نسيم صبح نمى آورد ترانه شوق
    لب از حكايت شبهاى تار مى بندم
    چو شمع كشته ندارم شراره اى به زبان
    ز بى دلى و خموشى چو نقش تصويرم
    عقيق سرد به زير زبان تشنه نهم
    گزارش غم دل را مگر كنم چو «امين »
    جدا ز خلق به محراب جمكران بى تو



  • سپند وار ز كف داده ام عنان بى تو
    ز جام عشق لبى تر نكرد، جان بى تو
    پر است سينه ام از اندوه گران بى تو
    سر بهار ندارند بلبلان بى تو
    اگر امان دهدم چشم خون فشان بى تو
    نمى زند سخنم آتشى به جان بى تو
    نمى گشايدم از بى خودى زبان بى تو
    چو يادم آيد از آن شكرين دهان بى تو
    جدا ز خلق به محراب جمكران بى تو
    جدا ز خلق به محراب جمكران بى تو



/ 157