سیدمحمد کاظم مدرسی، احمد بهشتی، علیرضا سبحانی، اکبر اسدعلیزاده، سید مجتبی آقایی، علی اصغر فیضی پور، جعفر سبحانی، سیدمحمود مدنی، فاطمه علیپور، غلامحسین زینلی، علی زمانی قمشه ای، مسعود پور سید آقایی، مجید حیدری نیک، محمد رضا جباری، سامی بدری، علی اصغر رضوانی، جعفر خوشنویس، مرتضی نائینی، احمد عابدی، محمدجواد فاضل لنکرانی، رحیم کارگر، حبیب الله طاهری؛ ترجمه: عبدالله امینی؛ تقریرکننده: علی لاری؛ مصاحبه شونده: علی کورانی
(1) براساس آنچه گذشت، مى توان انديشيد كه پيش از رسالت زرتشت، مردم هندوايرانى چشم به راه سوشيانت هايى (در معناى سودرسان و رهاننده) مى بوده اند تاهر از گاهى با ظهور خويش زندگى را سامان بخشند و بدى ها را ريشه كن كنند. (54) اين «موعودهاى اوليه » به مقتضاى نحوه زندگى قبيله اى آن دوران لابد سيمايى پهلوانى واسطوره اى داشته اند. شايد زرتشت با سوشيانت خواندن خود مخاطره اى عظيم رابه جان خريده باشد، زيرا بنا به سنت، او يك «زوئتر» (55) يا روحانى بوده و نه حتى لااقل يك «نر Nar »; (56) و شايد بخشى از مخالفت هايى كه او را - در گاثاها - به گلايه واداشته،ناشى از همين نكته بوده كه توده مردم توقع ظهور يك پهلوان در مقام سوشيانت راداشتند و نه يك زوئتر ... . به هرحال، چنان معلوم است كه پيروان زرتشت بعدها درتلاش براى آشتى دادن مبانى كيش جديد با آيين كهن به آن سوشيانت منتظر سيمايى دينى هم بخشيدند. اين گونه در زامياديشت، «سوشيانت »، علاوه بر بهره مندى از فركيانى و نقطه اوج قهرمانان اسطوره اى بودن، سيمايى كاملا دينى و روحانى هم دارد. (2) جاى گرفتن مفهوم موعود در طرح كيهانى هزاره ها و رواج ادبيات رمزى وپيش گويانه راجع به زمان و علايم ظهور سوشيانت محتملا دستاورد دوران محنت بارسلوكيان ( جانشينان اسكندر مقدونى) است; (57) دورانى كه مؤمنان زرتشتى ناراضى ازسلطه كافران يونانى و فرهنگ يونانى مآبى به خود دلدارى مى دادند كه دوام بدى ها فقطتا پايان هزاره زرتشت خواهد بود و به زودى با خيزش دوباره پهلوانان اسطوره اى كهن رهايى به ارمغان خواهد آمد ... . كار كه بر «ساسانيان » مسلم شد، انديشه موعود، درچارچوب آرمان هاى ملى ( ايرانشهر) و مذهبى (زرتشتى گرى ثنوى) آنان تجلى تازه اى يافت: اينان در بازبينى مفهوم سوشيانت، برخلاف آنچه در يشت ها ديديم،كاركردهاى پهلوانى و دينى او را تا حدى از هم گسستند. ديگر سوشيانت قهرمانى ازسلاله يلان اساطيرى نبود، بلكه «موبدى » از تخمه زرتشت پيامبر وانمود مى شد كه دست در كار امور رستاخيز دارد. او مردگان را برمى انگيخت; آخرين قربانى گاو راپيشكش اهوره مزدا مى كرد; از پيه آن شربت جاودانگى فراهم مى ساخت; نيكان راپاداش مى داد و ... . و البته پيش از اين، پهلوانان اسطوره اى از خواب و بى خودى برمى خاستند و اهريمنان را نابود مى كردند تا زمينه براى ظهور سوشيانت نهايى مهياشود. اين گونه، مى توان ديد كه انديشه هاى نوآورانه زرتشت راجع به معاد و رستاخيز درفرآيندى طولانى بر پيكره موعود(هاى) اسطوره اى هندوايرانى تنيده شده و در تعاملى شگرف با آن تكامل يافته است. در واقع، مفهوم سوشيانت، همچنان كه از گاثاها ويشت ها آشكار است، ريشه در باورهاى بسيار كهن ايرانيان باستانى دارد و بهره گيرى زرتشت از اين مفهوم نيز در همان چارچوب كهن بوده، ليكن با آموزه هاى اصيل زرتشت راجع به معاد و در هم ترازى با اعتقاد به سال كيهانى بزرگ و فرجام جهان، آخرين سوشيانت ديگر نمى توانست فارغ از رخدادهاى معاد زرتشتى قلمداد شود و به نظرراقم اين سطور، هرچند باور به سوشيانت آخرين قدمتى فراتر از زرتشت دارد، ليكن تجسم كاركردهاى دينى براى او محصول دوران پس از زرتشت است. (3) در اوستا اشارات فراوانى به ظهور سوشيانت از آب كيانسيه وجود دارد. (58) ليكن بايد دانست كه در هيچ جاى اوستا شاهد مستقيمى بر اين كه سوشيانت از تخمه «زرتشت »است، يافت نمى شود; همچنان كه در بند 128 فروردين يشت تصريح نشده كه اوخشيت ارت و اوخشيت نم و استوت ارت همان سوشيانت هاى موعود هستند. در واقع،با تطبيق دادن مطالب متون متاخر زرتشتى با اين بخش هاى اوستاست كه معلوم مى شود ازتخمه زرتشت كه در آب كيانسيه نگهدارى مى شود، سه سوشيانت از پى هم برخواهندخاست. بنابراين، مى توان پرسيد كه چرا سرايندگان يشت ها از تصريح دقيق و روشن براين كه سوشيانت از نسل زرتشت است، طفره رفته اند؟ آيا باور به برخاستن «رهاننده ها» از درياچه كيانسيه مقدم بر زرتشتى گرى است؟ و چرا اين سوشيانت ها به نام مادرانشان ناميده مى شدند، نه پدر نام آورشان: زرتشت پيامبر؟ آيا نمى توان در اين امر ريشه هاى باورهاى مادرسالارانه را يافت؟ (59) (4) دقت در ادبيات پيش گويانه راجع به سوشيانت، به ويژه آنچه در منابع متاخرآمده، نشان مى دهد كه باور به موعود در انديشه هاى مزديسنايى عميقا مبتنى براسطوره هاى بازگشت به عصر زرين است; زيرا مهم ترين كاركرد سوشيانت احيا وبازسازى گيتى بر مبناى الگوى نخستين آن ( فرشگرد) دانسته شده، كه اين امر بانگرش دورى و نه خطى به «تاريخ » انطباق دارد. براى درك عميق تر اين نكته، لازم است تا مفهوم نگرش دورى به تاريخ تبيين شود:نگرش دورى به تاريخ دستاورد استنباط بشر از رويدادهاى ادوارى طبيعت است. بشرى كه شاهد دوران و چرخش طبيعت در هيئت روز و شب، بهار و خزان، زوال و نوزايى ماه،جزر و مد و امثالهم بود، لاجرم از اين رويدادهاى شگرف طبيعى نتيجه مى گرفت كه رنج ها همچون تاريكى وحشت افزاى شب يا سرماى كشنده زمستان دوامى ندارند وعاقبت به روشنايى و شادكامى و گرمى مى رسند. او با ذهن شديدا فلسفه گراى خودچرخه دايمى طبيعت را تجلى قانونى كيهانى مى ديد كه بر تمام شئون زندگى حاكم است، قانونى كه به زشت كارى و شقاوت پايان مى دهد و نيك ورزى را ارج مى نهد.اين گونه انسان هاى باستانى در پرتو يكسانى كاركرد بيولوژيك مغزشان، در تمام گيتى، ازمشاهدات خود به اين نتيجه يكسان مى رسيدند كه روزگارانى پيش، در عصرى زرين وسرشار از نيكى به سر مى برده اند، دورانى سراسر خوشى و آسايش همچون بهار ... . والبته بى گمان بودند كه عاقبت در گذر از چرخه عظيم زمان به همان دوران طلايى آغازين واصل خواهند شد. (60) مفهوم موعود در انديشه هاى كهن آريايى و زرتشتى درهمين چارچوب معنا مى يابد: او كسى است كه يك قوم يا حتى جهان را با به ثمر رسانيدن رويدادى به نام «فرشگرد» دوباره به همان عصر زرين آغازين رهنمون خواهد گشت. (61) (5) از آنچه گذشت، نتيجه اى مهم هم عايد مى شود و آن سستى نظريه اى است كه باورمندى به موعود شيعى را يكسره وام دار آموزه هاى زرتشتى راجع به سوشيانت مى داند. توضيح آن كه برخى انديشه مندان بر اين راه رفته اند كه مى توان باور به موعود دراديان گوناگون را دستاورد تكامل يك انديشه واحد دانست كه نخست در زرتشتى گرى پديدار شد و سپس به ساير اديان رسوخ يافت. (62) به اعتقاد اينان، يهوديت عميقا از كيش ايرانى و باورمندى آن به موعود تاثير پذيرفت و سپس اين موضوع از آن دين به مسيحيت و اسلام راه يافت تا عاقبت در تشيع و در هيئت مهدى به اوج اعتلاى خود رسيد. مرحوم صادق هدايت از جمله پيروان اين نظريه بود. او در مقدمه ترجمه خود از كتاب زند وهومن يسن، اصولا اعتقاد اسلامى به وجود قائم را به تمامى ملهم از انديشه هاى ايرانى وزرتشتى شمرده و حتى از قول ادگار بلوشه نقل كرده كه «اعتقاد به ظهور قائم حاصل عكس العمل روح ايرانى عليه روح سامى » است. (63) او در اثر مذكور تلاش زيادى كرده تا بانشان دادن همانندى هايى ميان پيشگويى هاى راجع به هنگامه مهدى(عج) و سوشيانت خواننده را باين نتيجه برساند كه باور به آن هر دو دستاورد «افسانه پرستى به عنوان يكى از احتياجات اصلى آدمى » است. (64) نيز، برخى كوشيده اند كه اين نظريه را وجهه اى تاريخى هم ببخشند: «پس از آن كه عرب ها در ايران نفوذى يافتند و دانشمندان ايرانى بيشترين كتاب هاى دينى پهلوى وبيشترين كتاب هاى رزمى و حماسى را از زبان پهلوى به زبان عربى برگرداندند و درمحافل و مجالس از براى عرب هاى تازه وارد خواندند، اندك اندك در مغز آنان موضوع موعود جاى گرفت، به طورى كه ديگر بيرون كردن آن را نتوانستند و بعدها جزو عقايددينى آنها شد و در مذهب شيعه راه كمال پيمود و با عقايد كهن وفق داده شد.» (65) شكى نيست كه چنين ديدگاهى بس ساده انگارانه است; زيرا با مرورى بر ويژگى هاى موعود شيعى مى توان به روشنى ديد كه مبانى اعتقاد به آن به شكل فاحشى با الگوهاى حاكم بر انديشه سوشيانت تفاوت دارد; زيرا اولا، باورمندى به موعود شيعى، برخلاف سوشيانت، آموزه اى مبتنى بر استنباط خطى از سير تاريخ است، سيرى كه به برپايى نظامى كاملا عادلانه و بى بديل در سرگذشت آدمى منتهى مى شود. ثانيا، بر مبناى اعتقادات شيعى، مهدى آمده و آماده است; او در جامعه با مردمان مى زيد و با آنان سخن مى گويد و حتى ارشادشان مى كند، اما به ناگزير، تا هنگام مقرر ناشناخته باقى مى ماند. (66) ثالثا، پيروزى مهدى در خلال نبردهايى خونين و بى حضور يلان و پهلوانان اسطوره اى به دست خواهد آمد و قيام او، بى كم و كاست، يك انقلاب عظيم براى برپايى حكومتى جهانى با هدف برقرارى كامل حق و عدل و قسط خواهد بود، حكومتى كه جزدين خالص برجاى نمى گذارد. (67) آشكار است كه اين همه با كاركردهاى متصور براى سوشيانت سخت تباين دارد. از اينها گذشته، در پيشينه و باورهاى كهن مردم عرب هرگز چنان اسطوره اى كه بن مايه موعود آخرالزمان قرار گيرد، وجود ندارد. سهل است، عرب اساسا معاد ورستاخيز را باور نداشت تا جويا و چشم به راه موعود باشد و اين از آن جا پيداست كه بيشتر جر آنان با پيامبر اسلام بر سر همين موضوع بود كه بس باورنكردنى اش مى يافتند. اين نكته به ويژه در مورد عرب باديه نشين صادق است كه به تعبيرى «اساسا دينى نداشت و اگر داشت آن را در روح و قلب او تاثيرى نبود». (68) عرب تنها به غنيمت و آزادى مى انديشيد و فقط از اجل و تقدير بيم داشت ... او حتى احتمال حشر و رستاخيز را بابردن استخوان پاره اى به نزد پيامبر اسلام به سخره مى گرفت و مرگ را آخر همه چيزمى شمرد. (69) از چنين بسترى درآمدن انديشه موعود در هر شكلش البته ناممكن بوده است. در واقع، خاستگاه موعود شيعى اسطوره ها و باورهاى كهن نيستند، بلكه مبناى اعتقاد به آن، به نحو بى نظيرى مفهوم «حجت الهى » است كه به تعبير شيعه، هميشه برزمين برقرار بوده و خواهد بود. (70) اما صفات مميزه مهدى به همين نكته ختم نمى شود; و در سويى ديگر، بايد به نقش و مفهوم «انتظار فرج » توجه كرد كه در ادبيات شيعى مقامى شامخ دارد ،..، و اين گونه،مفهوم موعود در انديشه شيعى، مايه هاى قدرتمندى از انگيزه براى تعالى روحى و علونفس به وجود مى آورد. در باورهاى اسطوره اى چنين نتيجه اى مطلقا وجود ندارد و انتظارموعود هرگز سبب ساز كنش هاى روح بخش نمى گردد. باور به سوشيانت و حتى ماشيح يهوديان نيز به چنين رخدادى نمى انجامد، كه اولى در كمند هزاره هاى كيهانى، خودنوبتش فرا خواهد رسيد و ظهور دومى منوط به اراده يهوه اى خشمناك گشته است. تنهاموعودى كه مى توان درباره آن واژه «انتظار» را معنا كرد، عيساى مسيحيان است كه البته اين يكى هم در بلنداى آسمان ها، برخلاف مهدى، كم ترين تعاملى با فردفرددوستدارانش ندارد. به عبارت ديگر، در باور شيعى اين برجستگى مهم و منحصر به فردوجود دارد كه امام غايب يا همان موعود حجت الهى بر زمين است، حجتى كه با يك يك انسان ها رابطه اى عاطفى و هدايت گر دارد.