2- بستر بحث
با پذيرش اعتقاد به خدا و ضرورت وحى و رسالت، به امامت مى رسيم . با پذيرش و اثبات اين نكته كه خدايى هست و ما محتاج اوييم كه: يا ايها الناس انتم الناس الفقراء الى الله (8) از حكم و خواسته ى او مى پرسيم و به ضرورت وحى و دين و اضطرار به رسول و حجت مى رسيم . اين همان جريانى است كه در اذان و دعا نيز نشان دارد .
در اذان پس از تكبير به توحيد مى رسيم و ادامه ى توحيد رسالت است و ادامه ى رسالت، امامت . چه بگويى و چه بگذرى كه دست آورد رسول احتياج به وصى و محافظى دارد . در دعا نيز مى خوانيم: اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف رسولك الله عرفنى رسولك . . . اللهم عرفتنى حجتك . . . . (9)
ارتباط ضرورت حجت با ضرورت وحى و اضطرار و افتقار الى الله، ارتباطى اساسى و تنگاتنگ است . بحث ضرورت و اضطرار الى الحجة به دنبال اضطرار به خدا و غيب و معاد و وحى مطرح مى شود و مى بينيم كه مرحوم كلينى در كافى، بحث را با همين عنوان دقيق و حساب شده ى اضطرار الى الحجة آغاز كرده است .
اين خلاصه احتياج به توضيح دارد: با درك ضرورت و اضطرار به دين - و نه انتظار از دين - كه برخاسته از اين نكته است كه امكانات حسى، تجربى، عقلى و قلبى و غريزى آدمى، پاسخ گوى روابط عظيم انسان با خودش و با اشياء و افراد آن هم با توجه به قدر و استمرار و ارتباطهاى محتمل انسان با عوالم ديگر نيست و به ناتوانى و نارسايى اين نيروها و امكانات براى اين انسان بيشتر از هفتاد سال رسيديم . ناچار ضرورت وحى و دين مطرح مى شود و در فرض ضرورت، ديگر تحليل هاى فرويدى و يونگى و اريك فرومى يا تحليل هاى طبقاتى و تاريخى جايگاهى نخواهد داشت .
چون اين ها آن جايى مطرح مى شوند كه دين، ريشه در ضرورت نداشته باشد و آن جاست كه بايد جواب داد چرا امرى غير ضرورى اين گونه در زندگى انسان از گذشته تا حال تاثيرگذار يا مطرح بوده است . با اين احتمال و اضطرار به وحى و مذهب، ديگر مذهب امر معقول يا يك راه از ميان تمامى راه ها نيست كه مذهب تنها راه است; و حداقل اين چنين مذهبى، تمامى روابط انسان با خود، با اشياء و با افراد ديگر است و براى اين انسانى كه تجربه و علم نمى تواند پاسخ گوى روابط اين آب و نان و خوابيدن با دنياهاى محتمل با روابط احتمالى پيچيده باشد، حداقل مذهب در حوزه ى حيرت ها و يا احكام و شرايع نيست، بلكه تمامى زندگى عادى است . اگر ما از اثبات خدا و معاد و وحى به احتياج به خدا و معاد و وحى روى بياوريم و با اين افتقار و اضطرار آغاز كنيم، ديگر به انتظار از دين نمى پردازيم; چون انتظار يك حالت است و اضطرار يك واقعيت . چه بسا تو هيچ انتظارى هم از دين نداشته باشى، اما اين رسول است كه با تو كار دارد و شروع كننده است . دين با رسول آغاز مى شود و رسول با دگرگون كردن تلقى انسان از خويش، اضطرار به مذهب و احتياج به دين را در جان انسان مى نشاند . حتى اگر اعراض كند و يا انگشت در گوش خود بگذارد . آن جا كه دين با رسول آغاز مى شود، ديگر از انسان نمى پرسند كه از دين چه انتظارى دارى كه مى گويند: تو محتاجى، تو مفتقرى، تو مضطرى . انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد . (10)
آزادانديش ترين دين شناسان چون از اين نقطه كه ضرورت يا عدم ضرورت دين است، آغاز نكرده اند، گرفتار شده اند و در واقع با اين پيش فرض كه دين ضرورى نيست و يك راه در كنار ديگر راه هاست، به تحليل آن پرداخته اند و در حد يك امر قدسى به آن روى آورده اند و همين پيش فرض براى گرفتارى آن ها كافى است . چون فرض ديگرى هم هست و آن ضرورت و اضطرار به دين است و آن هم با اين احتمال كه آدمى بيشتر از هفتاد سال استعداد دارد و بيش از يك زندگى راحت و دام رورى بزرگ به او امكانات داده اند .
در هر حال با اين بينش از قدر و استمرار و ارتباط انسان، به اضطرار و ضرورت وحى و معاد و رسول مى رسيم و با رسول پيوند مى خوريم و به همان دليل كه به وحى و رسول محتاجيم، به امام و حجت هم محتاجيم كه امامت ادامه ى رسالت است; چون به شهادت قرآن دو چيز مانع از كفر آدمى است . يكى قرآن، و ديگرى، وجود رسول . كيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات الله و فيكم رسوله . (11)
به شهادت اين آيه، معلوم مى شود كه دو چيز موجب حفظ مردم و مانع از كفر است . اول، تلاوت قرآن و دوم، وجود پيامبر . پس بايد پس از پيامبر، خليفه اى باشد كه مانند پيامبر، حافظ امت باشد و كتاب خدا به تنهايى كافى نيست . افزون بر اين كه كتاب خدا، شامل همه ى قوانين نيست، بلكه به سنت پيامبر نيز احتياج داريم و پس از پيامبر بايد به باب علم او يعنى على عليه السلام و عترت پيامبر مراجعه كرد . آنانى كه فرياد حسبنا كتاب الله سر دادند، مى دانستند كه اين كلام مخالف خود كتاب است كه قرآن مى گويد: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول . و مى گويد: ما ينطق عن الهوى .