آيات امامت وخلافت درقرآن - امام شناسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام شناسی - نسخه متنی

سیدمحمد کاظم مدرسی، احمد بهشتی، علیرضا سبحانی، اکبر اسدعلیزاده، سید مجتبی آقایی، علی اصغر فیضی پور، جعفر سبحانی، سیدمحمود مدنی، فاطمه علیپور، غلامحسین زینلی، علی زمانی قمشه ای، مسعود پور سید آقایی، مجید حیدری نیک، محمد رضا جباری، سامی بدری، علی اصغر رضوانی، جعفر خوشنویس، مرتضی نائینی، احمد عابدی، محمدجواد فاضل لنکرانی، رحیم کارگر، حبیب الله طاهری؛ ترجمه: عبدالله امینی؛ تقریرکننده: علی لاری؛ مصاحبه شونده: علی کورانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيات امامت وخلافت درقرآن

جعفر سبحانى

آيه انذار

اكنون آيات مربوط به خلافت و امامت را مورد بررسى قرار مى دهيم تا روشن شود قرآن كدام يك از دو نظريه را تاييد مى كند، اينك تفصيل موضوع:

1- آيه انذار نزديكان

وحى الهى در كوه حرا بر قلب پيامبر نازل گرديد و او را به مقام نبوت و رسالت مفتخر ساخت رسالتى كه بايد در سطح جهانى پياده گردد، و تمام ملل روى زمين، زير پرچم آئين اسلام درآيند.

فرشته وحى هرچند او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، ولى نقطه شروع كار و وقت تبليغ رسالت را براى مردم معين نكرد، از اين نظر پيامبر به مدت سه سال از دعوت عمومى، خوددارى نمود. تنهااز رهگذر تماسهاى خصوصى با افراد قابل و شايسته توانست گروه كمى را به آئين خويش هدايت كند.

پس از گذشت سه سال، پيك الهى فرا رسيد، و فرمان داد كه پيامبر دعوت همگانى خود را از طريق دعوت خويشاوندان و بستگان آغاز نمايد و او را با آيه زير مورد خطاب قرار داد و گفت: (و انذر عشيرتك الاقربين واخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين فان عصوك فقل انى برى مما تعملون) (1) .

«بستگان نزديك خود را از عذاب الهى بيم ده، پر و بال پر مهرو مودت خود را بر سر افراد با ايمان پائين بياور(و سبت به آنان ابراز علاقه و محبت كن)و اگر با تو از در مخالفت واردشوند، بگو من از كارهاى(بد)شما بيزارم » .

از اين جهت پيامبر به على(ع)دستور داد كه چهل و پنج نفر ازشخصيتهاى بزرگ بنى هاشم را براى ضيافت ناهار دعوت كند و غذائى از گوشت، همراه با شير آماده سازد.

مهمانان همگى در وقت معين، به حضور پيامبر شتافتند و پس ازصرف غذا «ابولهب » عموى پيامبر با سخنان سبك خود، مجلس را ازآمادگى براى طرح سخن و تعقيب هدف برانداخت و مجلس بدون اخذنتيجه به پايان رسيد و مهمانان پس از صرف غذا و شير، خانه رسول خدا(ص)را ترك گفتند.

پيامبر تصميم گرفت كه فرداى آن روز ضيافت ديگرى ترتيب دهد وهمه آنان را جز «ابولهب » ، به خانه خود دعوت نمايد. بازعلى(ع)به دستور پيامبر، غذا و شير آماده نمود. و از شخصيتهاى برجسته و شناخته شده بنى هاشم براى صرف ناهار و استماع سخنان پيامبر، دعوت به عمل آورد.

مهمانان همگى در موعد مقرر به خانه پيامبر آمدند. وى پس ازصرف غذا در مجمع بزرگى كه شخصيتهاى بنى هاشم، در آنجا گرد آمده بودند، براى دعوت خويشاوندان به آئين توحيد و رسالت خويش بپاخاست و سخنان خود را چنين آغاز نمود:

«به راستى هيچ گاه راهنماى مردم، به آنان دروغ نمى گويد:

به خدائى كه جز او خدائى نيست، من فرستاده او به سوى شما وعموم جهانيان هستم.

هان آگاه باشيد همانگونه كه مى خوابيد، مى ميريد، و همچنان كه بيدار مى شويد(روز رستاخيز)زنده خواهيد شد، نيكوكاران به پاداش اعمال و بدكاران به كيفر كردار خود مى رسند، و بهشت جاويدان براى نيكوكاران و دوزخ هميشگى براى بدكاران آماده است.

هيچ كس از مردم براى كسان خود، چيزى بهتر از آنچه من براى شماآورده ام، نياورده است من خير دنيا و آخرت براى شما آورده ام،خدايم به من فرمان داده كه شما را به توحيد و يگانگى وى ورسالت خويش دعوت كنم » .

آنگاه فرمود: «فايكم يوازرنى على هذا الامر، على ان يكون اخى و وصيى وخليفتى فيكم » .

«چه كسى از شما مرا در اين راه كمك مى كند، تا برادر و وصى ونماينده من در ميان شما باشد؟».

او اين جمله را گفت و مقدارى مكث نمود تا ببيند كدام يك ازآنان به نداى او پاسخ مثبت مى گويد. در اين موقع سكوت آميخته بابهت و تحير بر مجلس حكومت مى كرد و همگى سر به زير افكنده و درفكر فرو رفته بودند.

ناگهان على(ع)كه سن او در آن روز از 15 سال (2) تجاوز نمى كرد،سكوت را درهم شكست و برخاست و رو به پيامبر كرد و گفت: اى پيامبر خدا من تو را در اين راه يارى مى كنم، سپس دست خود را به سوى پيامبر دراز كرد، تا دست او را به عنوان پيمان فداكارى بفشارد. در اين موقع پيامبر دستور داد كه على(ع)بنشيند و بارديگر گفتار خود را تكرار نمود. باز على(ع) برخاست و آمادگى خودرا اعلام كرد.

اين بار نيز پيامبر به وى دستور داد كه بنشيند، در مرتبه سوم نيز بسان دو مرتبه پيشين جز على(ع)كسى برنخاست، و تنها او بودكه پشتيبانى خود را از هدف مقدس پيامبر اعلام كرد، در اين موقع پيامبر، دست خود را بر دست على(ع)زد و جمله تاريخى خود را درمجلس بزرگان بنى هاشم درباره على(ع)القاء نمود و فرمود:

«ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم » (3) .

«هان اى خويشاوندان و بستگان من بدانيد كه على برادر و وصى و خليفه من در ميان شماست » .

بنا به نقل سيره حلبى، دو لفظ ديگر نيز افزود و گفت: «ووزيرى و وارثى » يعنى وزير و وارث من نيز مى باشد.

از اين راه نخستين وصى اسلام به وسيله آخرين سفير الهى، درآغاز رسالت كه هنوز جز گروه كمى به آئين وى نگرويده بود، تعيين گرديد.

از اين كه پيامبر، نبوت خود و امامت على(ع)را همزمان اعلام كرد و روزى كه به بستگان خود گفت: مردم. من پيامبر خدا هستم،همان روز نيز فرمود: كه على(ع)وصى و جانشين من است، مى توان مقام و موقعيت امامت را به نحو روشن ارزيابى نمود. و اين كه اين دو مقام از يكديگر جدا نبوده، و همواره دومى مكمل برنامه رسالت است.

اين حديث در اصطلاح محدثان به حديث «بدء الدعوه » يا«حديث الدار» معروف است و دلالت آن بر ولايت و خلافت على(ع) پس ازرسول خدا(ص)روشن است و اين مى رساند كه از روز نخست، منصب امامت بسان نبوت، مقام تنصيصى است نه اختيارى و يا انتخابى. شگفت آوراين كه برخى از مورخين حديث رسول خدا(ص)را در تاريخ خود به نحوصحيح آورده ولى در بخش تفسير دست به تحريف زده است.

محمد بن جرير طبرى(224 - 310)در تاريخ خود داستان گذشته رابه نحوى كه نگاشتيم، آورده است (4) .

ولى آنگاه كه در تفسير خود به آيه 314 سوره شعراء مى رسد و برنقل شان نزول آيه مى پردازد، كلام پيامبر را تحريف مى كند ومى نويسد:

پيامبر رو به آنها كرد و چنين فرمود:

«فايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و كذا وكذا» . و در حقيقت به جاى كلمه هاى «اخى و وصيى و خليفتى »الفاظ كنائى به كار مى برد.

پس آنگاه كه على(ع)پشتيبانى خود را از دعوت پيامبر ابرازكرد، در نقل كلام پيامبر تصرف كرده و مى نويسد: پيامبر فرمود:

«ان هذا اخى و كذا و كذا» .

اين نوع تحريف در تاريخ فراوان است و روز به روز بر دامنه آن افزوده مى شود خصوصا كه الان كتابهاى بزرگان در دست نشر و تجديدچاپ است محققان مزدور آنچه كه مربوط به تشيع و ولاى اهل بيت(عليهم السلام)است، در حد امكان حذف و يا تحريف مى كنند.

«ابن كثير» شامى نيز در تفسير خود به جاى پيروى از تاريخ طبرى، از تفسير طبرى پيروى كرده و كلمات كنائى به كار برده است.

شگفت انگيزتر كار دكتر «هيكل » در كتاب «حيات محمد»(ص)است. او فقط به نقل جمله نخست اكتفاء كرده است و مى گويد:

پيامبر چنين گفت: «فايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيى و خليفتى فيكم » . ولى جمله دوم را كه پيامبر بعداز برخاستن على(ع)گفت، به كلى نقل نكرده است.

آنگاه كه آن كتاب در جامعه مصر منتشر شد، خرده گيران متعصب،او را به خاطر نقل اين حديث حتى به صورت ناقص انتقاد كرده اوناچار شده كه خشم خدا را بر برابر رضاى مردم بخرد از اين جهت در چاپ دوم و چاپهاى بعدى هر دو جمله را حذف كرد، اين است معنى روشنفكرى و آزادمنشى.

2 - آيه(انما وليكم الله)

(انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون) (5) .

«ولى شما، خدا و پيامبر او و كسانى هستند كه ايمان دارند ونماز مى گزارند، و درحال ركوع زكات مى دهند» . (و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون) (6) .

«هركس خدا و فرستاده او و افراد با ايمان را ولى خود اتخاذكند، به راستى(پيروان)حزب الهى پيروزند» .

مفسران مى نويسند: سائلى وارد مسجد شد و درخواست كمك كرد، كسى چيزى به او نداد، امام على(ع)در حالى كه در ركوع بود، با انگشت خود كه انگشترى در آن بود، به فقير اشاره كرد تا انگشترى را ازدست او درآورد، او نيز انجام داد و مسجد را ترك گفت.

در اين موقع خبر به پيامبر(ص)رسيد، او رو به درگاه الهى نمودو گفت: خدايا همان طور كه براى موسى از خاندان خويش وزيرى معين نمودى، پروردگارا براى من نيز از اهل بيتم، وزيرى معين بفرما،در اين لحظه فرشته وحى فرود آمد و آيه ياد شده را براى پيامبرخواند.

شان نزول آيه را به صورتى كه نقل گرديد، شخصيت برجسته اى ازصحابه مانند خود امام، ابن عباس، عمار، جابر، ابورافع، انس بن مالك و عبدالله بن سلامه نقل كرده اند (7) .

شيوه استدلال با اين آيه بسيار روشن است، زيرا مقصود از ولى همان متصرف و سرپرست و آن كسى است كه برخود انسان اولويت داردنه دوست. گواه اين مطلب اين است كه ولايت را مقيد به فردى كرده است كه درحال ركوع صدقه مى دهد، و اگر مقصود از ولايت، دوست بود.

اين اختصاص، به فردى اختصاص نداشت، زيرا همه مومنان به حكم آيه(والمومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض...) (8) .

از اين جهت براى ولى در آيه معنائى جز همين ولى و سرپرست نيست.

خلاصه از اين كه آيه ولايت را بر سه نفر منحصر مى كند: خدا وپيامبر و كسانى كه در حال ركوع صدقه مى دهند، حاكى از اين است كه اين ولايت غير از اين ولايت عمومى همه مومنان نسبت به يكديگراست و آن جز ولايت عامه و متصرف در امور كس ديگرى نيست.

حديثى كه در مورد امير مومنان وارد شده است، مويد اين مطلب است پيامبر گرامى فرمود: «يا على انت ولى كل مؤمن من بعدى » (9) .

«اى على، تو پس از من ولى هر فرد با ايمانى هستى » .

از اين كه لفظ «من بعدى » در حديث آمده است، گواه بر اين است كه مقصود; زعامت و سرپرستى جامعه مسلمانان است و در حقيقت مقصود از ولى در آيه، همان اولى بودن است كه در آيه اى در حق پيامبر وارد شده است چنانكه مى فرمايد: (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم...) (10) .

«پيامبر به افراد با ايمان از جان آنها اولى و شايسته تراست » .

شكى نيست كه پيامبر گرامى داراى مقاماتى بوده و از اين طريق بر امت اولويت داشت، اينك اين مقامات از نظر قرآن عبارتند از:

1 - قضاوت و داورى پيامبر چنانكه مى فرمايد:(انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك الله...) (11) .

«ما قرآن را بر تو به حق نازل كرديم تا در ميان مردم باآنچه كه خدا بر تو ارائه كرده است، داورى كنى » .

2 - حق اطاعت; چنانكه مى فرمايد:(...اطيعوا الله و اطيعواالرسول...) (12) . «از خدا و رسولش اطاعت كنيد» ..

3 - نفوذ فرمان; چنانكه مى فرمايد:(...فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنه او يصيبهم عذاب اليم...) (13) .

«كسانى كه با فرمان پيامبر مخالفت مى ورزند، از آن بترسند كه در كشاكش امتحان سخت قرار گيرند و يا با عذاب دردناكى روبه روشوند» .

آنچه كه يادآور شديم، برخى از مقامات ولائى و حكومتى پيامبراست و در اين موارد پيامبر بر همه اولويت دارد، چنانكه مى فرمايد:(النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم...) (14) . «پيامبربه افراد با ايمان از جان آنها شايسته تر است » .

با توجه به اين اصل، ظاهر آيه اين است كه ولايت خدا و رسول اوو ولايت شخص ثالثى كه در حال نماز صدقه مى دهد، مفهوم واحدى دارند و اگر مقصود از ولى بودن خدا و رسول، اولويت آن دو برجان و مال مردم باشد، ولايت فرد سوم نيز به همان معنى است.

شاهد بر يكسان بودن مفهوم ولايت در هر سه، آيه بعدى است كه مى فرمايد:(و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون) (15) .

«هركس خدا و فرستاده او و افراد با ايمان را ولى خود اتخاذكند، به راستى(پيروان)حزب الهى پيروزند».

از اين كه پذيرش ولايت آنها مايه دخول در حزب خدا و فسخ ولايت آنان مايه خروج از حزب الهى است، خود گواه بر اين است كه اين ولايت به معنى دوستى و ياورى نيست، بلكه پذيرش ولايت است كه درصورت فقدان، انسان از دائره حزب الهى بيرون مى رود.

نتيجه اين مى شود: هركس اولويت خدا و پيامبر و فرد سوم رانپذيرد، تو گوئى مسلمان نيست.

/ 157