امام شناسی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
از مجموعه روايات پيش گفته كه در صحاح، مسانيد وديگر مصنفات اهل سنّت آمده است، نكاتى مى آموزيم:
1ـ در هر عصر و زمانى، همواره امام و رهبرى مشخص و معيّن وجود دارد كه شناخت او بر مسلمانان تكليف است، تا حدى كه مرگ كسى كه توفيق شناخت امامش را نيابد، مرگ جاهليت (يعنى مرگ در حال كفر و شرك) است.
ابن حزم درباره اهميت شناخت امام مى گويد:
براى مسلمان روا نيست كه دو شب را بدون آنكه بيعت امامى بر عهده اش باشد، سپرى كند.60
2ـ از جمله «مات ميتة جاهلية» كه در پايان بيشتر روايات اين باب به چشم مى خورد، استفاده مى شود كه مقصود از امام، شخص صالح(و شخصيت معنوى فوق العاده اى) است كه جانشين رسول خدا(ص) ـ و از خلفاى دوازده گانه آن حضرت ـ باشد؛ چرا كه هدف بعثت پيامبر(ص)، بيرون آوردن انسانها از جاهليت و هدايت آنها به سوى بندگى خدا و حيات طيّبه است. پس، «مرگ جاهلى»، مجازات و عقوبت بسيار بزرگى است كه لابد براى خطا و جرم بزرگى وضع شده است. آيا نشناختن هر پيشوايى از سوى مسلمان مؤمن، مى تواند خداوند را چنان به خشم آورد كه همه حسنات يك مسلمان را به خاطر آن، حبط نمايد(آنچنان كه گويى وى اصلا از رسالت نبىّ خاتم، بى خبر و بى بهره مانده است)؟ به علاوه، پيشواى غير صالح و فاقد شرايط امامت، اصولا توان هدايت مسلمانان را نخواهد داشت؛ چه رسد به اينكه نشناختن او، دليل گمراهى كسى و موجب بى ارزش شدن اعمال او باشد!
3ـ نكته ديگر، تأكيد بر همراهى با جماعت مسلمانان است؛ به طورى كه اگر كسى حتى (مثلا) يك وجب از جمعيت مسلمانان كناره گيرى كند و اسباب تفرقه را فراهم آورد و در همين حال بميرد، مرگش مرگ جاهليت و جايگاه او در آتش است (احاديث 4،11،13،16،17،18).
4ـ نكته چهارم اينكه اگر كسى از اطاعت و فرمان امام مفترض الطاعه مسلمانان سرباز زند و در چنين حالى مرگ را دريابد، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است و در روز قيامت و در پيشگاه خداوند، براى عملكرد خود، هيچ دليل و برهانى ندارد (احاديث 13 و 19).
5ـ روايت چهاردهم، مرگ كسى را كه بغض و كينه اميرمؤمنان على بن أبى طالب(ع) را در دل داشته باشد، مرگ جاهليت مى داند.
6ـ روايت دوازدهم، مفارقت و جدايى از اميرالمؤمنين على(ع) را جدايى از رسول خدا(ص) و جدايى از رسول خدا(ص) را جدايى از خداوند متعال مى داند. پر واضح است، كسى كه رابطه اش را با پروردگارش قطع كند، چه عاقبت بدى در انتظار او خواهد بود.
بنابر آنچه گذشت، آيا كسى كه از فرمان امام زمانش (على و فرزندش ـ ع ـ ) كه جانشين رسول خدا(ص) است و اطاعتش واجب و مسلمانان با او بيعت كرده اند، سرپيچى كرده، با او به جنگ مى پردازد و مردمان شام را از بيعت با او باز مى دارد و باعث تفرقه جماعت مسلمانان مى شود، مرگش، مرگ جاهليت نيست؟ آيا كسى كه بغض و كينه اميرالمؤمنين(ع) و فرزندانش را در دل دارد، از خدا و رسولش(ص) جدا نيست و فاصله نگرفته است؟ آيا چنين كسى را مى توان جانشين رسول اللّه(ص) و امام مسلمانان دانست؟ آيا غاصبان امامت و ولايت را مى توان جانشين پيامبر(ص) و مفترض الطاعه دانست؟
گروهى از فقهاى اهل سنت، معاويه و ياران او را از اهل «بغى» دانسته اند. در كتاب «الفقه على المذاهب الأربعة» مى خوانيم:
الحنفية قالو يشترط فى تغسيل الميّت المسلم أن لايكون باغيا؛ والبغاة عند الحنفية هم الخارجون عن طاعة الإمام العادل وجماعة المسلمين ليقلبوا النظم الإجتماعية طبقا لشهواتهم، فكل جماعة لهم قوّة يتغلبون بها ويقاتلون أهل العدل، هم البغات عند الحنفية.61
دانشمند ديگر اهل سنّت، «ابوبكر كاسانى حنفى» در بحث «شهيد» و اينكه چه كسى شهيد است، مى نويسد:
كسى كه در جنگ با اهل بغى به قتل رسيده باشد، شهيد است. دليل ما مطلبى است كه از عمار ياسر نقل شده كه وى هنگامى كه در صفين در زير پرچم اميرالمؤمنين على در معرض شهادت قرار گرفت، گفت: «خونى را كه از من بر بدن و لباسم ريخته مى شود، نشوييد و لباسهايم را از تنم بيرون نياوريد؛ چرا كه من و معاويه، يكديگر را در پل صراط ملاقات خواهيم كرد».
و عمار، كشته شده اهل بغى بود؛ زيرا پيامبر اكرم(ص) به عمار فرموده بود: «تو را گروه طغيانگر(باغى) به قتل خواهند رساند».62
در اين باره، نظر فقهاى شافعى هم همانند نظر حنفيه است.63
ابن حجر نيز مى نويسد:
اين مطلب ثابت شده است كه اهل جمل، صفين و نهروان، «باغى» بوده اند و مؤيد اين مطلب، حديث على است كه فرمود: «امر شدم تا با ناكثين وقاسطين و مارقين، بجنگم». ناكثين، اهل جمل اند؛ زيرا آنان بيعت خويش را با اميرالمؤمنين شكستند. قاسطين، اهل شام اند؛ چون آنان از حق برگشتند و با على بيعت نكردند. مارقين، اهل نهروانند؛ زيرا درباره آنان خبر صحيحى وجود دارد كه مى گويد: «آنها از دين خارج مى شوند، چنانكه تير از كمان خارج مى شود». در مورد اهل شام، حديث عمار ثابت شده است كه «فرقه باغيه او را مى كشند».64
حال آيا معاويه را كه به اجبار و در روز فتح مكّه ايمان آورده65 و از اطاعت امامى عادل خارج شده و نظم اجتماعى جامعه اسلامى را بر هم زده است،66 مى توان جانشين و خليفه رسول خدا(ص) دانست؟!
شايسته ذكر است كه فريضه شناخت امام و پيروى از وى، اختصاص به عصر و زمان خاصى ندارد؛ بلكه فاصله زمانى پس از رحلت پيامبر(ص) تا روز قيامت را دربرمى گيرد و اكنون جاى سؤال از همه مسلمانان است كه آيا براى شناخت امام حق كوشيده اند و آيا او را مى شناسند؟
اگر پيروان هر يك از مذاهب چهارگانه اهل سنّت ادعا كنندكه از امام مذهب خويش پيروى مى كنند، و بيعت همان امام را برگردن دارند، يا ادعا كنند كه از خلفاى راشدين پيروى مى كنند و در بيعت آنان به سر مى برند، پاسخ مى گوييم:
اولا، امامان مذاهب چهارگانه، صرفا پيشواى فقهى بوده اند، و به عبارت ديگر، هر يك از آنان فقيهى بوده اند كه در حوزه مباحث فقهى، به اجتهاد پرداخته و فتوا داده اند.
ثانيا، هيچ يك از آنان در عصر خويش، زعامت و رهبرى سياسى مردم را برعهده نداشته اند، و از اين روى، هرگز كسى از بيعت با آنان سخن نگفته است؛ بلكه آنچه همواره مورد توجه همگان قرار داشته، نظريات فقهى آنان بوده است و بس.