قضيه به سه صورت، تصور مي شود: يکي آنکه هر موجودي
واجب الوجود باشد، دوم آنکه هر موجودي ممکن الوجود باشد، سوم آنکه بعضي
از موجودات، واجب الوجود و بعضي ديگر ممکن الوجود باشند. بنابر فرض
اول و سوم، وجود واجب الوجود ثابت است پس بايد اين فرض را مورد
بررسي قرارداد که آيا ممکن است همه موجودات، ممکن الوجود باشند
يا نه؟
و با ابطال اين فرض است که وجود واجب الوجود بصورت
قطعي و يقيني، ثابت مي گردد هر چند اثبات وحدت و
ساير صفات او مي بايست با براهين ديگري اثبات
شود.بنابراين، براي ابطال فرض دوم، بايد
مقدمه ديگري را به برهان مزبور، ضميمه کرد و آن اينست که
ممکن الوجود بودن همه موجودات محال است. ولي اين مقدمه،
بديهي نيست و بهمين جهت درصدد اثبات و نبيين
آن برآمده اند به اين صورت: ممکن الوجود نياز به علت دارد، وتسلسل در
علل، محال است. پس بايد سلسله علل به موجودي منتهي شود که ممکن
الوجود و محتاج به علت نباشد يعني واجب الوجودباشد. و از
اينجاست که پاي مفاهيم فلسفي ديگري به
ميان مي آيد که بايد توضيحي پيرامون
آنها داده شود.
علت و معلول
اگر موجودي نيازمند به موجود ديگريباشد و وجودش به موعي توقف بر آن ديگري داشته باشد به اصطلاح
فلسفي، موجود نيازمند را «معلول» و آن ديگري را«علت»
مي نامند.ولي علت، ممکن است بي نياز مطلق نباشد
بلکه خودش نيز نيازمند و معلول و بي نياز مطلق خواهد بود.تا اينجا با اصطلاح فلسفي، علت ومعلول و
تعريف آنها آشنا شديم، اکنون بايد به توضيح اين
مقدمه بپردازيم که «هر ممکن الوجودي نيازمند به علت است».باتوجه به اينکه ممکن الوجود خودبخود وجود ندارد
ناچار وجودش منوط به تحقق موجود يا موجودات ديگري خواهد بود
زيرا اين قضيه، بديهي است که هر محمولي که
براي موضوعي در نظر گرفته شود يا خودبخود (بالذات) ثابت است و
يا در اثر امر ديگري (بالغير) ثابت مي شود مثلا هر
چيزي يا خود بخود روشن است و يا به واسطه چيز
ديگري (نور) روشن