اشكال سوم:
اين اشكال، مقدمهى دوم اصل استدلال را مورد مناقشه قرار مى دهد. مى گويند:
بر فرض كه اعتقاد به وجود خدا همگانى باشد و همگانى بودنش، فطرى بودن آن را
به اثبات رساند، چه ملازمه اى ميان فطرى بودن يك اعتقاد و درستى آن وجود
دارد؟ عقلا چه محذورى است در اين كه اعتقادى در وجود ما سرشته شده و در عين
حال دروغ و خلاف واقع باشد؟
پاسخ:
دكارت سخنى دارد كه به عنوان پاسخى به اين اشكال مطرح مى شود و آن، تمسك
به خيرخواهى و كمال خداوند است. دكارت پس از آن كه شناخت هايى را به عنوان
شناخت هاى فطرى انسان مطرح مى كند، مى گويد: اگر اين شناخت ها كه در وجود
آدمى تعبيه شده و دست خلقت، آن ها را در نهاد آدمى قرار داده است، دروغ و
خلاف واقع باشد، خداوند فريب كار خواهد بود و اين با خيرخواهى خداوند منافات
دارد. دكارت مى گويد:
«اذعان دارم كه محال است خداوند هرگز مرا فريب دهد، چون هرگونه فريب
ونيرنگ، خود نوعى نقص است و هر چند به نظر مى رسد كه قدرت بر فريب كارى، خود
نشان هوشيارى يا توانايى است، اما بدون شك قصد فريب، دليل ناتوانى يا خبث ذات
است و وجود اين دو در خداوند محال است.»(210)