حقيقت آن است كه انسان دو رويه و دو جنبه دارد: از سويى داراى گرايش هاى متعالى و برتر است و از سوى ديگر تمايلات حيوانى و پست دارد. در حقيقت، انسان مجمع گرايش هاى متضاد مى باشد. درون او فرشته و شيطان هر دو گرد آمده اند.به تعبيرى، انسان داراى دو «من» است: منِ سِفلى (فرودين) و منِ عِلوى (متعالى);(56) بدين معنا كه هر فرد انسانى، يك موجود دو درجه اى است; در يك درجه حيوان است; مانند همهى حيوان هاى ديگر و در درجهى ديگر داراى يك واقعيت متعالى، ملكوتى و آسمانى است.البته على رغم اين اختلاف و كثرت، انسان يك حقيقت واحد و يك واقعيت يگانه است; او يك واقعيت وجودى مدرج است. در يك درجه حيوان و داراى گرايش ها و تمايلات حيوانى است و در درجهى ديگر داراى گرايش هاى ملكوتى است كه بخش اصيل وجود انسان را تشكيل مى دهد و انسانيت انسان در حقيقت به همين تمايلات و گرايش ها و قوا و استعدادهاى ملكوتى او وابسته است.در واقع انسانيت انسان را، همان مَنِ علوى و متعالى انسان تشكيل مى دهد، به گونه اى كه انسان با از دست دادن آن، خود را از دست داده و خود را باخته است.(57) و كسى كه من علوى و مقتضيات آن را به فراموشى سپارد، خودِ واقعى و راستين خويش را فراموش كرده است.(58)استاد مطهرى(ره) در اين باره مى گويد:«انسان، اين من، منِ علوى را كاملاً در خودش احساس مى كند و بلكه اين من را به نحو اصيل تر هم احساس مى كند، در وقتى كه ميان مقتضيات حيوانى و آنچه انسان، با عقل و ارادهى خودش تشخيص داده، مبارزه درمى گيرد و انسان اراده مى كند كه مقتضاى عقل را بر جنبه هاى حيوانى غلبه دهد، اين جا دو حالت پيدا مى كند، گاهى موفق مى شود و گاهى موفق نمى شود; مثلاً در مورد غذا خوردن و كيفيت و مقدار آن، عقل مقتضايى دارد و ميل و شهوت مقتضايى ديگر; انسان وقتى مغلوب شهوت قرار مى گيرد، حالتش حالت يك انسان شكست خورده است و وقتى كه بر ميل و شهوت غالب مى شود در خودش احساس فتح و پيروزى مى كند و حال آن كه در واقع كسى بر او و يا او بر كسى پيروز نشده، بلكه يك جنبهى وجودش بر جنبهى ديگر غالب شده و به حسب ظاهر بايد در هر دو حالت، هم احساس شكست بكند و هم احساس پيروزى، چون هر دو آن ها در صحنهى وجودش واقع شده است، ولى عملاً مى بينيم چنين نيست. در موقع غلبهى عقل(59) احساس پيروزى مى كند و هنگام غلبهى شهوت احساس شكست. اين براى اين است كه من واقعيش همان منِ عقلانى و ارادى است و جنبهى حيوانى كه جنبهى سِفلى اوست، در واقع به منزلهى مقدمه اى است براى خود واقعىِ او كه جنبه سفلى خودى است كه در عين خود بودن، جز خود است.»(60)