كتاب شناسى توصيفى فطرت
در اين بخش پاره اى از كتاب هايى كه به بحث دربارهى فطرت پرداخته اند،
معرفى توصيفى شده اند. قبل از هر چيز، يادآورى چند نكته ضرورى است:
1ـ در اين كتاب شناسى، كتاب هايى كه بخشهايى از آن را بحث فطرت اشغال
كرده، نيز معرفى شده است.
شايان ذكر است كتاب هايى كه منحصراً به بحث از فطرت پرداخته اند،
نادراند.
2ـ تلاش ما بر اين است كه شمايى كلى از مطالب كتاب، ارائه و به برخى از
نكات برجستهى آن، اشاره و در صورت امكان، خلاصهى مطالب كتاب آورده
شود.
3ـ سعى شده است مهم ترين منابعى كه براى خوانندگان اين كتاب سودمند است،
معرفى و توصيف شود.
4ـ بديهى است، معرفى توصيفى همهى كتاب هايى كه به بحث دربارهى فطرت
پرداخته اند، نوشتارى مستقل و حجيم مى طلبد كه با اين مجموعه تناسب
ندارد.
برنجكار، رضا;
مبانى خداشناسى در فلسفهى يونان و اديان الاهى; مؤلف، چاپ اول، 1371، 232
ص.
مؤلف در اين اثر، تمام تلاش خود را مصروف تبيين اين امر مى كند كه راه و
روش خداشناسى در اديان الاهى، غير از آن راهى است كه فيلسوفان يونان پيموده
اند. به عقيدهى مؤلف، اين فلاسفه خدا را مجهولى مى دانند كه با ابزار دليل و
برهان بايد به كشف آن نائل آمد، در حالى كه پيامبران، خدا را مشهود و معلوم
همه مى دانند. خدا در اديان الاهى، مسئلهى بغرنجى نيست كه با تلاش عقلانى به
حل آن نائل آييم، بلكه امرى وجدانى است كه معرفت او در نهاد همگان مغروس است.
از اين جاست كه مؤلف به تبيين معرفت فطرى خداوند و بحث دربارهى فطرتِ خداشناس
انسان مى پردازد و آيات و روايات مربوطه را به تفصيل مورد استشهاد و بررسى
قرار مى دهد.
مؤلف در بارهى مبانى خداشناسى فلسفى يونان، چنين نظر دارد:
1ـ تصور خدا و اثبات آن، در قالب يك نظام و سيستم فلسفى شكل مى گيرد و
قاعدتاً اين نوع الاهيات هنگامى تكوين مى يابد كه تفكرات فلسفى، دربارهى جهان
و هستى شناسى به حد كافى رشد كرده است و مكتب هاى فلسفى در حال نشوونما مى
باشد و چون عالم بدون خداوند قابل تفسير فلسفى نيست; بنابراين، تصور خدا
متناسب با نظام فلسفى، جاى خويش را در اين گونه مكاتب پيدا مى كند.
2ـ اين گونه الاهيات، مسئلهى حادثى در فرهنگ و تمدن بشرى است; در يونان با
آناكسيمنس، كسنوفانس و هراكليتس و سپس آناكساگوراس، به شكل ناقصى آغاز مى شود
و در زمان افلاطون و ارسطو كامل مى گردد.
3ـ تصور خدا، از علوم ديگر متأخر است; زيرا بر اساس هستى شناسى و الاهيات
بالمعنى الاعم، شكل مى گيرد.
4ـ فهم اين گونه الاهيات، مسئلهى پيچيده و مشكلى است; زيرا از جهت تصور بر
علوم قبل از خويش متكى است و از لحاظ تصديق بر منطق خاصى كه فيلسوف ارائه مى
دهد، توقف دارد. از سوى ديگر، هر چه بيش تر به سمت تجرد پيش برويم، از حس دور
مى شويم و شناخت مشكل تر مى شود; بنابراين، شناختِ خداوند كه مجرد محض است،
مشكل ترين شناخت ها است. افلاطون و ارسطو به اين مطلب تصريح كرده
اند.
5ـ اين نحوه خداشناسى، خاص افرادى است كه شرايط لازم را دارا باشند. اين
شرايط از سوى افلاطون بيان شده است.
6ـ شناخت خداوند، فصل انسان است و آدمى با ذهن خويش تصورى از خداوند را
فراهم مى كند.
7ـ اساس شناخت خدا، تصورى ذهنى از خداست و اين تصور و مفهوم، كلى است;
زيرا عقل غير از كليات، چيز ديگرى را به طور دقيق و درست نمى شناسد و براى
اثباتِ توحيد، محتاج دليل ديگرى خواهيم بود.
8ـ شناخت خدا هنگامى كامل مى شود كه تصور كلى فراهم شده، با روش فلسفى به
اثبات برسد; يعنى رابطهى خدا با وجود خارجى اثبات گردد.
9ـ ارتباطى بين اخلاق و شناختِ خدا نيست و رذايل و فضايل اخلاقى، تأثيرى
در شناخت خداوند ندارد. ضمن اين كه اختيار انسان و تأثيرش بر شناخت خدا و
اصولا بر هر نوع شناخت و رفتارى، قابل توجيه و تبيين است.
10ـ لازمهى شناخت خدا، عملى خاص نيست و ارتباطى ميان تصديق ذهنى و رفتار
وجود ندارد.
مؤلف دربارهى مبانى خداشناسى دينى چنين نظر مى دهد:
1ـ شناخت خداوند، خارج از هرگونه نظام و سيستم فلسفى محقق مى
شود.
2ـ شناخت خداوند، قديم است و معرفت ذات مقدسش از زمان تولد بلكه قبل از
آن، با روح آدمى همراه بوده است.
3ـ شناخت خداوند، بر علوم مختلف و مقدماتى توقف ندارد.
4ـ شناخت خداوند مسئلهى پيچيدهى ذهنى نيست و لذا مختص افراد خاص نبوده است
و شاملِ عمومِ انسان ها مى شود.
5ـ كانون معرفت خدا، قلبِ آدمى است وانسان با روح و جانش و بدون واسطهى
مفاهيم ذهنى، خداوند را در مى يابد.
6ـ معرفت خدا، فعل و صنع خدا و تعريف (=ايجاد معرفت) اوست و اين تعريف و
معرفت از تقسيمات علومِ بشرى خارج است.
7ـ در تعريف الاهى، انسان متوجه خداوندِ خارجى و مشخصى مى شود، نه
خداىكلى; بنابراين، توحيد خدا از معرفت او جدا نيست.
8ـ به جاى اثبات، تذكر و يادآورى مطرح مى شود.
9ـ ميان اختيار انسان و اخلاق از يك سو و معرفت خدا و ايمان به او، از سوى
ديگر، ارتباطى عميق حكم فرما است.
10ـ لازمهى شناخت خدا و ايمان دينى، عمل خاصى است و ارتباطى وثيق ميان
ايمان و عمل برقرار است.
شايان ذكر است كه مؤلف در بحثى تحت عنوان «احتجاج و جدال»، راه هاى اثبات
عقلى خدا را ـ به خصوص در موضع بحث و جدال ـ مى پذيرد.
برنجكار، رضا;
معرفت فطرى خدا; نبأ، چاپ اول، 1374، 132 ص.
در اين كتاب ابتدا راه هاى آفاقى و انفسىِ اثبات خدا بررسى مى گردد و سپس
راه هاى عقلى شناخت خدا، با معرفت فطرى خدا مقايسه مى شود.
تان گى دوكه نه تن (tanne guy de quene tain);
حس مذهبى يا بعد چهارم روح انسان; ترجمهى مهندس بيانى، انتشارات اسلامى،
چاپ اول، 1357، 80 ص.
اين كتاب شامل مقدمه اى از مهندس بازرگان، اصل مقاله و دو ضميمه است كه
يكى از مهندس بازرگان با عنوان «استنتاج و ارزيابى اين بحث» و ديگرى از سيد
هادى خسروشاهى با عنوان «توضيحات» مى باشد.
مؤلف كتاب در مقالهى خود اين مطلب را بيان مى كند كه تا زمان البرت
انيشتن، فيزيك دانان بر آن بودند كه جهان سه بعدى است. اما انيشتن با ارائهى
نظريهى نسبيت عمومى و خصوصى خود ثابت كرد كه جهان، علاوه بر طول و عرض و عمق،
بعد چهارمى به نام زمان دارد; نظير اين تحول در جهان ماديات، در عالم ارواح
نيز رخ داده است. از زمان افلاطون به بعد گمان مى شد كه روح انسان داراى سه
بعد است:
1ـ بُعدحقيقت طلبى كه كل علوم و معارف بشرى را درست مى كند.
2ـ بُعدخيرخواهى كه موجب اخلاقى زيستن مى شود.
3ـ بُعدجمال جويى كه هنر و ادبيات از آن مى جوشد.
اما روح انسان بُعد چهارمى نيز دارد كه همان بُعد مذهبى يا بعد پرستش است
كه منشأ پيدايش اديان شده است.
«حس دينى يكى از عناصر اوليهى ثابت و طبيعى روح انسانى است، اصلى ترين و
ماهوى ترين قسمت آن به هيچ يك از رويدادهاى ديگر قابل تبديل نيست; بلكه نحوهى
ادراك فطرى وراىِ عقلى است كه يكى از چشمه هاى آن از ژرفاى روان ناخودآگاه
فوران مى كند و نسبت به مفاهيم زيبايى (مربوط به هنر) و نيكى (مربوط به
اخلاق) و راستى (مربوط به علم)، مفهوم دينى يا به طور صحيح تر مفهوم «مقدس»
مقولهى چهارمى است كه داراى همان اصالت و استقلال سه مفهوم ديگر است.»
(ص16و17)
جوادى آملى، عبدالله;
تبيين براهين اثبات خدا، مركز نشر اسراء، چاپ اول، 1374، 316 ص.
در اين كتاب، براهين اثبات وجود خدا، با توجه به آنچه متكلمان غربى در نقد
و يا تقرير اين براهين آورده اند، با هدف دفع اعتراضات آن ها و تبيين صحيح
اين براهين تنظيم شده است. اين كتاب ابتدا در ميان جمعى از فضلاى حوزه، از
طرف استاد مطرح و مورد بحث و كنكاش قرار گرفت و سپس توسط يكى از شاگردان
برجستهى ايشان، ويراستارى و تنظيم شده است.
آخرين برهانِ مطروحه در اين كتاب، برهان فطرت است. ابتدا امتيازات برهان
فطرت، از براهين اخلاقى كه در غرب، توسط كانت و ديگران مطرح شده است، بيان مى
گردد و سپس برهان فطرت از طريق تضايف تقرير مى شود. «برهان فطرت بخشى از
واقعيت انسان را كه حقيقتى ذات اضافه و داراى دو طرف است مورد استفاده قرار
مى دهد و با توجه به تضايفى كه بين دو طرف حقايق اضافى برقرار است، از تحقق
يكى از دو طرف به تحقق طرف ديگر استدلال مى كند.»
مؤلف، اين برهان را به دو صورت تقرير مى كند: در تقرير نخست، حد وسط رجاء
و اميد و در تقرير دوم، محبت است.
شايان توجه است كه استاد در اين كتاب در مقام دفاع از برهان فطرت هستند و
در حقيقت اشكال هايى را كه خود مطرح ساخته اند، در اين نوشتار يك به يك پاسخ
مى دهند; از جمله در پاسخ به اين اشكال كه از طريق تضايف، جز صورت ذهنى محبوب
و معشوق و مرجوّ را نمى توان اثبات كرد; زيرا تضايف ميان عشق و معشوق بالذات
است و معشوق بالذات همان معلوم بالذات يعنى صورت ذهنى است; مى گويد:
«استدلال به فطرت، مبتنى بر گمان و دانش حصولى افراد و يا پاسخى كه اشخاص
خود نسبت به طرف اميد و يا محبت خود مى دهند، نيست.... در مورد محبت، استدلال
مبتنى بر پاسخى نيست كه افراد در ذهن و فكر خود نسبت به محبوب و مطلوب مى
دهند، زيرا در اين صورت محبوب آن ها مى تواند يك امر موهوم و غيرواقعى باشد و
البته در اين حال محبت نسبت به آن امر نيز موهوم و غيرواقعى خواهد بود. محبتى
كه در متن هستى افراد و عين واقعيت آن هاست و منشأ اثر مى باشد و تلاش و كوشش
پى گير زندگى را تأمين مى كند، به يك صورت ذهنى كه معلوم بالذات آدمى است،
تعلق نمى گيرد، بلكه متعلق آن واقعيتى است كه صورت ذهنى انسان نيز جهت شناخت
و كشف آن بسيج مى شوند; يعنى محبوب بالذات همان معلوم بالعرضى است كه واقعيت
خارجى است.»
اين كتاب منعكس كنندهى آخرين نظرات استاد جوادى مى باشد و مقايسهى اين
نوشتار با كتاب ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد، حاكى از پويايى فكر و انديشه
ورزى مستمر اين انديش مند سترگ است.
جوادى آملى، عبدالله;
تفسير موضوعى، ج 5، مركز نشر فرهنگى رجاء، چاپ اول، 1366، 381 ص.
آيت الله جوادى در طى بحث هاى تفسير موضوعى خود، به تفصيل به مسئلهى فطرت
پرداخته و از ديدگاه قرآن مورد بررسى قرار داده است. عناوين كلى كه استاد در
اين كتاب به بحث دربارهى آن مى پردازد، عبارتند از: گرايش به مبدأ، فطرى است;
فطرت از ديدگاه قرآن; تبيين برهان عمومى فطرت بر توحيد ربوبى; مجموعهى معارف
دين، فطرى است; فطرت انسان، خواستار دين الاهى است; برهان فطرت در احتجاج
ابراهيم خليل; گرايش هاى صادق و كاذب از ديدگاه قرآن كريم; خود فراموشى و خدا
فراموشى; فطرت ربط وجودى آگاهانه به علت غايى; خودشناسى اساس مبدأ شناسى و
معادشناسى; تبيين قرآنى شهود ذات و نسيان ذات; بررسى آيهى ميثاق; نقش تقوا در
شهود حقايق; تزكيه و راه هاى دستيابى به آن; نيت خالص و ارتباط آن با
تزكيه.
اين كتاب، شامل نظرات تفسيرى دقيق و عميق مؤلف است; از جمله آن كه در
بررسى آيهى ميثاق (اعراف / 172) پس از نقد آخرين ديدگاه ها، در تفسير اين آيه
مى فرمايد: «اگر آيه مورد بحث بر تمثيل حمل نشد، چنان كه عده اى از بزرگان
گفته اند، بايد حمل شود بر موطن عقل و وحى، كه مقدم بر تكليف است; يعنى قبلا
رسالت وحى كه حجت بيرونى خداست و برهان عقل كه حجت درونى خداوند است، زمينه
را تثبيت مى كند، بعداً تكليف الاهى مى آيد.» (ص 302)
به عقيدهى استاد، موطن اخذ ميثاق، موطن عقل و وحى است. در همين دنيا،
انسانِ عاقلى كه پيام پيامبران الاهى را شنيده است، ميثاق به ربوبيت خداوند
سپرده است و هيچ عذرى از او در قيامت پذيرفته نخواهد بود.
استاد سپس در نقد نظريهى صاحب الميزان (رض) مى فرمايد: «اشكال هاى ياد شده
كه به طور گسترده بر نظر مرحوم استاد علامه وارد شد، بر اين بيان (=بيان
مختار ايشان كه اجمالا به آن اشاره شد) وارد نيست. همه يا اكثر اين بحث ها در
محضر درس استاد علامه طباطبايى (رض) به عرض ايشان رسيد و ظاهراً اين نقدها را
وارد نمى دانستند و همان معنايى را مى پذيرفتند كه در تفسير شريفشان مرقوم
فرمودند.
«اما ايشان از عالم مُلك رهيده و به عالم ملكوت يا بالاتر از آن رسيده اند
و حق براى ايشان روشن شد، هر چه كه يافتند حق است، ماييم كه در تنگناى جهان
طبيعت مانده ايم.» (ص 303 و 304)
از جمله نكات مهم بحث استاد، نقد سخن كسانى است كه آيهى ميثاق را حمل بر
«تخييل و تمثيل» كرده اند. استاد ميان تخييل و تمثيل فرق مى گذارند، و تخييل
را ـ كه عبارت است از محاكات خيالى كه در شعر به كار مى رود ـ از حريم قرآن
دور مى دانند; اما تمثيل را ـ كه بيان معناى معقول در لباس محسوس است و در
آياتى مانند، حشر / 22 و فصلت / 11، مورد قبول بسيارى از مفسران است ـ در
صورت وجود قرينه بر آن مى پذيرند، اما اگر قرينه اى در كار نباشد، حمل آيه بر
تمثيل نيز مردود مى باشد.(صص 290 ـ 292)
جوادى آملى، عبدالله;
ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد، انتشارات الزهراء، چاپ اول، 1363، 321
ص.
مقالهى سوم اين كتاب با عنوان «فطرت در وحى و عقل» بحث نسبتاً جامعى را
دربارهى فطرت مطرح مى كند. مؤلف بحث خود را از فطرت در وحى و عقل آغاز مى
كند; به عقيدهى ايشان، فطرت پيش از آن كه در كلام، فلسفه و عرفان طرح شود در
وحى از رواج مخصوصى برخوردار بوده و هست. فلاسفه، عرفا و متكلمان نيز در بحث
فطرت از قرآن الهام گرفته اند.
در نظر مؤلف «فطرت همان بينش شهودى انسان نسبت به هستى محض و نيز گرايش
آگاهانه و كشش شاهدانه و پرستش خاضعانه نسبت به حضرت اوست.» (ص 69)
در ذيل عنوان «فطرت از نظر وحى»، آياتِ دالِ بر معرفت فطرى دسته بندى شده
و در كمال ايجاز، تبيين و تفسير شده است. سپس مؤلف اين پرسش را مطرح مى كند:
كه راه فطرت چگونه ما را به موجودى كه هستى محض و كمال صرف است، هدايت مى
كند؟ چگونه احساس خطرى كه قابل دفاع نيست، زمينهى گرايش به خداوند سبحان را
فراهم مى آورد؟ چگونه اين جذبه و گرايش به سوى حضرت بارى تعالى، دليل وجود آن
حضرت مى باشد؟ به چه تقرير ديگر، تقاضاى كمك از قدير محض، دليل وجود آن قدير
محض خواهد بود؟ آيا صرف تقاضا و آرزوى چيزى دليل وجود آن چيز است؟» ( ص 78)
آنگاه در پاسخ به اين پرسش، به دو مطلب اشاره مى كند كه بيان اول، ابتكار خود
مؤلف است.
نويسنده در توضيح بيان اول كه «تبيين راه فطرت از جهت ظهور حق محض است» مى
گويد: «آنچه براى انسان در حال خطرِ گسيختن اسباب و علل ظاهرى روشن مى شود،
همانا حق محض است كه نهان انسان، حضرتش را با بينش شهودى مى بيند. اين شهود
حضورى خطا بردار نيست; چون اين كمال محض را مشاهده كرد و اين قدرت صرف را
معاينه نمود، نسبت به او عشق مىورزد و به او محبت پيدا مى كند.» (ص 81)
به عبارت ديگر، شخص ابتدا خدا را با بينش شهودى مى بيند و سپس به او عشق
مىورزد و از او كمك مى طلبد و به او التجا مى برد.
مؤلف، پس از اتمام بحث فطرت از ديدگاه قرآن، با عنوان «فطرت از نظر عقل»
ابتدا به معانى مختلفى كه از فطرى بودن شناخت خدا در كلمات متكلمان و فلاسفه
قصد شده است، اشاره مى كند و سپس فرق ميان فطرت و عادت را بيان مى كند و
برهان هايى را كه با تمسك به فطرت براى اثبات واجب اقامه شده است، موردنقد و
ارزيابى قرار مى دهد.
در اين قسمت سه برهان مطرح شده است:
1ـ از راه تضايف مفهومى بين عاشق و معشوق.
2ـ از راه حقيقت اضافى بودن محبت و عشق.
3ـ از راه صيانت فطرت از اشتباه.
مؤلف هر سه برهان را داراى محدوديت ها و نواقصى مى داند كه اتقان فلسفى آن
را مخدوش مى سازد. اشكالات مؤلف بر براهين فطرت، دقيق و درخور تأمل است.
اشكال عمدهى ايشان بر برهان اول، آن است كه تضايف بين عاشق و معشوق بالذات
است نه بالعرض و معشوق بالذات همان معلومِ بالذات است، نه بالعرض و معلوم
بالذات، يعنى صورتِ علمىِ موجود در ذهن انسان كه مى تواند يك امر خيالى و
موهوم باشد; بنابراين ما مى توانيم عشق به كمال مطلق داشته باشيم و در عين
حال كمال مطلقى وجود نداشته باشد.
اشكال عمدهى ايشان به برهان دوم آن است كه حقيقت اضافى بودن محبت و ارادت
و عشق بيش از اين اثبات نمى كند كه تحقق اين حالات بدون متعلق نيست. ولى بايد
توجه داشت كه متعلق بالذات در همهى اين احوال همان معلوم بالذات است كه درون
حوزهى نفس است نه بيرون آن. پس نمى توان يك حقيقت خارجى را اثبات كرد.
برهان سوم نيز داراى اين پيش فرض است كه «فطرت هرگز خطا نمى كند»; يعنى
شما به هر چه ميل و گرايش داشته باشيد، حتماً چيزى در خارج هست كه اين ميل را
ارضا و اشباع مى كندو متعلق آن واقع مى شود. اين پيش فرض دليلى جز استقراى
ناقص ندارد و استقرا فاقد اعتبار منطقى است.
در پايان مؤلف به اثبات معنا از طريق فطرت مى پردازد.
امام خمينى، روح الله;
چهل حديث، مركز نشر فرهنگى رجاء، چاپ اول، 1368، 556 ص.
كتاب چهل حديث از ارزنده ترين آثار بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران، حضرت
امام خمينى (ره) است. كتاب حاوى مطالب عميق و دقيقِ عرفانى، اخلاقى، حديثى و
تفسيرى است. در اين اثر ارزنده، چهل حديث از احاديث معصومان، در زمينه هاى
مختلف گزينش و شرح و تفسير شده است. از جمله حديثى در باب فطرت است كه از
كتاب اصول كافى نقل شده است. راوى اين حديث ـ كه زراره است ـ مى گويد: سألت
ابا عبدالله (ع) عن قول الله عزوجل: «فِطْرَتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ
عليها.» قال: «فَطَرَهم جميعاً على التوحيد.»(223)
اين روايت، حديث سيزدهم، در كتاب چهل حديث است و در ذيل آن امام خمينى
(ره) در طى چند فصل، مطالبى در اين باره بيان مى دارد:
1ـ معناى فطرت;
2ـ تشخيص احكام فطرت;
3ـ فطرى بودن وجود خدا;
4ـ فطرى بودنِ توحيد و صفات خدا;
5ـ فطرى بودن معاد;
مباحث مطروحه در اين كتاب، على رغم حجم اندك آن، كاملا نو و ابتكارى است.
مؤلف در تنبيه اين مطلب مى فرمايند:
«بدان كه مفسرين از عامه و خاصه، هر يك به حسب طريقهى خود، طورى بيان
كيفيت فطرى بودن دين يا توحيد را كرده اند و ما در اين اوراق بر طبق آراى آن
ها سخن نگوييم، بلكه دراين مقام آنچه از محضر شيخ عارف كامل شاه آبادى (دام
ظله) كه متفرد است در اين ميدان، استفاده نمودم، بيان مى كنم.» (ص
155)
از جمله مطالب عميق و در خور تأمل كه در اين نوشتار به آن اشاره شده است;
(اما جاى بسط فراوان دارد) اين است كه هر انسانى عشق بالفعل به كمال، جمال،
علم و قدرت مطلق دارد; او مى فرمايد: «پس اين عشق فعلى شما، معشوق فعلى مى
خواهد و نتواند اين موهوم و متخيل باشد; زيرا كه هر موهوم، ناقص است و فطرت
متوجه به كامل است.» (ص 158)
اين اصل كلى كه «هر موهوم ناقص است»، اگر خوب تبيين شود، مشكل عمدهى برهان
فطرت را حل مى كند. نگارنده احتمال مى دهد كه اين سخن با آنچه در ذهن آنسلم
بوده است و به برهان آنسلم در غرب شهرت دارد، بى ارتباط نباشد.
غير از كتاب چهل حديث كه در سن چهل سالگىِ مؤلف نگارش يافته است، در نوشته
هاى ديگر ايشان نيز بر معرفت فطرى خداوند و شكوفا كردن فطرت به عنوان بهترين
و نزديك ترين راه آشنايى معبود، تكيه و تأكيد شده است.
اين مطلب نه تنها در نامه هاى ايشان به فرزند برومندشان مشهود است، بلكه
در نامه اى كه براى دعوت گورباچف به اسلام نوشتند (11/10/67) به اين عشق و
معرفت فطرى همهى انسان ها به خداوند تكيه شده است.
سياهپوش، سيد محمود;
آيين فطرت، امير كبير; چاپ دوم، 1363، 192 ص.
در نظر مؤلف، فطرت عبارت است از «ملازمت و همگامى با كيفيت ايجاد و وجود»
(ص 13).
مؤلف در مقدمهى كتاب، پس از بيان اهميت بحث فطرت مى نويسد: «هر چند در
رسالهى حاضر از خلقت و هدايت اشيا فراوان گفته مى شود، اما اين سخنان هرگز بر
نهج رايج و شيوهى متداول عنوان نمى گردد.» (ص 14) در اين كتاب سعى شده است
تنها به آيات و روايات استناد شود و از اين شيوه تخطى نگردد. (ص 16 و
17)
مهم ترين عناوينى كه در اين كتاب بحث شده است، عبارتند از: بررسى آيهى
فطرت (روم / 30); فطرت چيست; دو بخش عمده و به هم پيوستهى هر فطر، مراحل وقوع
هر فطر، بخش اول: خلقت; بخش دوم: هدايت.
در ساختار كتاب و مطالب ارائه شده، ابتكار و نوانديشى ديده مى
شود.
مؤلف با اين عبارت سخن خود را به پايان مى برد:
«هر يك از اشياى جهان با حركت به سوى گرايشات فطرى و مبادرت به تسبيح و
حمد و سجدهى پروردگار هرآن حيات خود را با موفقيت به پايان مى برد و بدين
ترتيب به نوبهى خود مشمول هدايت الاهى گرديده و قدمى در صراط مستقيم فطرت به
پيش برمى دارد و به عبارت ديگر، در طى فرآيند هدايت دچار تحول و دگرگونى مى
گردد و در عالم وجودش فَطرى ديگر، واقع مى شود و پوستهى موجوديت حاضر خود را
شكافته و به صورت موجودى نوين و تكامل يافته تر سربرمى آورد. و بدين ترتيب،
آن بعدى زندگى او آغاز مى گردد. (ص 191 و 192)
شاه آبادى، محمد على;
كتاب الانسان والفطرة، نهضت زنان مسلمان، چاپ اول، 265 ص.
مؤلف كتاب كه از اساتيد عرفانِ حضرت امام خمينى (ره) است، بحث خود را از
آيهى فطرت (روم / 30) آغاز مى كند و اين آيه را ـ كه تنها آيهى قرآن كريم است
كه در آن واژهى «فطرت» به كار رفته است ـ تحليل و تفسير مى كند و در تفسير
اين آيهى شريفه عناوين ذيل را مى آورد:
1ـ در بيان معرفت النفس از طريق فطرت;
2ـ در بيان معرفت و شناسايى حنافت;
3ـ در بيان ملاك و علت لزوم توجه و اقامه وجه به سمت دين;
4ـ در بيان معرفت و شناسايى وجه انسان;
5ـ در بيان معرفت دين از طريق فطرت;
6ـ در بيان كيفيت اقامهى وجه به سمت دين و بيان اصول وجوه;
7ـ در بيان و شرح مكشوفات فطرى;
8ـ لزوم كاشفيت اولين فرد بشر به حكم فطرت و ادامهى آن تا انقراض
عالم;
9ـ جواب از اشكالات فطرت كاشفه;
10ـ جواب از اشكال كفايت قرآن و عدم احتياج به وجود فطرت كاشفه;
11ـ در بيان فطرت انقياد و اثبات مبدأ واجب به آن;
12ـ در بيان فطرت رجاء واثبات مبدأ واجب به آن;
13ـ در بيان فطرت خوف و اثبات واجب الوجود به آن;
14ـ در بيان فطرت بغض و نقص و حب اصل و اثبات واجب الوجود به آن;
15ـ در بيان فطرت ارتقاء و اثبات واجب الوجود به آن;
صدرالمتألهين شيرازى، محمد;
الحكمة المتعالية فى الاسفارالعقلية الاربعة، داراحياءالتراث العربى; چاپ
سوم; 1981 .م، ج 9.
در اين كتاب، موارد متعددى از فطرت انسانى بحث مى شود كه به پاره اى از آن
ها اشاره مى گردد:
1ـ در فصل يازده، با عنوان «فى انّ للانسان حشراً كثيراً كثرة لاتحصى» (صص
235 ـ 237) مى نويسد: «هر انسانى به واسطهى وقوع در عالم طبيعت، مستحق عذاب
آتش مى گردد مگر آن كه نشئهى خود را مبدل سازد و سيئهى فطرى خود را با عمل
طاعات و ترك شهوات جبران نمايد.» (ص 236). آنگاه اين اعتراض را مطرح مى كند
كه: «مطلب فوق با حديث «كل مولود يولد على الفطرة» منافات دارد; زيرا اين
حديث فطرت را مبتنى بر توحيد مى داند، حال آن كه شما آن سيئه را فطرى
دانستيد. صدرا در پاسخ به اين اعتراض مى گويد: فطرت، اصطلاحات گوناگونى دارد.
آنچه روايت به آن اشاره دارد فطرت روح است و آنچه مورد نظر ما بود، فطرت بدن
مى باشد.» (ص 236)
2ـ در فصل نه، تحت عنوان «الصراط» (ص 281 به بعد) اين مطلب را مطرح مى كند
كه انحراف از صراط مستقيم الاهى، موجب سقوط از فطرت و ورود در دوزخ مى
گردد.
3ـ در فصل بيست و هشتم، تحت عنوان «فى كيفية خلود اهل النار فى النار» (ص
346 به بعد) اين بحث مطرح مى شودكه در همهى موجودات، عشق به وجود و كمال وجود
تعبيه شده است. پس محبوب هر موجودى كمال اوست و محبوب كمال اونيز كمال اوست
تا آن كه به غاية الغايات، يعنى حق تعالى برسد. بنابراين، همه در حركت به سوى
حق اند، مگر آن كه مانعى از آن باز دارد. اما موانع نمى توانند هميشگى و يا
اكثرى باشند، در نتيجه بايد گفت: «أنّ الاشياء كلّها طالبة لذاتها للحق
مشتاقة الى لقائه بالذات، و انّ العداوة و الكراهة طارية بالعرض»
(ص347)
سپس اين بحث مطرح مى شود كه كسانى كه به واسطهى امور عارضى، لقاء خداوند
را مكروه دارند (كره لقاء الله بالعرض) در واقع بيمار هستند و مرضى بر نفس
ايشان عارض گشته است، خداوند اين دسته را مدتى عذاب مى كند تا بيمارى آنان بر
طرف شود و به فطرت نخستين خود باز گردند، و يا آن كه به اين بيمارى عادت
كنند، كه در اين صورت عذاب مستمر است اما آنان احساس درد نمى كنند و در اين
هنگام «يحصل له فطرة أخرى ثانية و هى فطرة الكفار الآئسين من رحمة الله
الخاصة بعبادة.» (ص 347)
4ـ در صفحهى 350، از صاحب فتوحات مكيه نقل مى كند كه از جمله مهم ترين
احوال فطرت كه خداوند خلق را بر آن سرشته است، آن است كه غير خدا را عبادت
نكنند.
5ـ در صفحهى 53، اين مطلب مطرح مى شود كه همهى موجودات، به ويژه انسان
توجه به خدا دارند و به سوى او در حركت اند و بدانند يا ندانند محبت او در
نهادشان تعبيه شده است: «و نحن قد بينا من قبل انّ جميع الموجودات التى فى
هذا العالم فى السلوك الى الله.»
6ـ صاحب اسفار معتقد است، انسان نوع اضافى است و تحت آن انواعمتعدد و گونه
گونى مندرج است. و انسان در طول زندگى با اعمال خوب يا بد خود و كسب فضايل يا
رذايل، نوع خاصى را در خود تحقق مى بخشد.(224)
طباطبايى، سيد محمد حسين;
الميزان فى تفسير القرآن; مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، چاپ سوم، 1393 هـ .ق،
ج 20.
يكى از غنى ترين منابع تحقيق، دربارهى مسئلهى فطرت و خداشناسى فطرى، تفسير
الميزان است. نويسندهى كتاب، علاوه بر آن كه درذيل آيات مربوط به فطرت، به
ويژه آيات روم / 30، اعراف / 172، نحل / 53، مباحث عميق و دقيقى در اين باره
مطرح كرده است، در فصلى مستقل با عنوان «كلام فى معنى كون الدين فطرياً» (ج
16، صص 189 ـ 193) بحث مستقلى را در اين باره مطرح كرده اند.
پاره اى از مسائلى كه مؤلف به آن اشاره كرده است، از قرار زير
است:
1ـ ايمان به خدا امرى فطرى است و نياز به معجزهى انبيا ندارد. (ج1،ص
311)
2ـ فطرت، چشمهى جوشان دين خداست. (ج 1، ص 389)
3ـ فطرى بودن دين، با جهل برخى از انسان ها به آن منافاتى ندارد. (ج1، ص
389)
4ـ معناى فطرى بودنِ دين حنيف. (ج 1، ص 389)
5ـ اختلاف در دين بر خلاف فطرت انسانى است. ( ج 2، ص 112)
6ـ كافى بودن يا نبودن فطرت انسان براى هدايت او. (ج 2، ص 131)
7ـ ارتباط فطرت با نبوت. (ج 2، ص 131)
8ـ وقتى دين فطرىِ انسان فاسد مى گردد، قواى حسىِ داخلى او تعادل خود را
از دست مى دهند. (ج 5، ص 311)
9ـ فطرت هرگز دگرگون نمى شود، نهايتاً انسان در كاربرد آن خطا مى كند. (ج
5، ص 312)
10ـ فطرت انسانى حقيقت جو و حقيقت دوست است.(ج13، ص 92)
11ـ كليات دين در فطرت انسان موجود است. (ج 14، ص 119)
12ـ دين حنيف، با فطرت مطابق است. (ج 16، ص 178)
13ـ بررسى رواياتِ دال بر فطرى بودن دين. (ج 16، ص 186)
14ـ معرفتِ خوب و بد افعالِ انسان، اكتسابى نيست. (ج20،ص 297)
مصباح يزدى، محمد تقى;
معارف قرآن، مؤسسه در راه حق، چاپ اول، 1367، 520 ص.
معارف قرآن، مجموعه درس هاى تفسير موضوعى آيت الله مصباح يزدى است كه در
مؤسسه در راه حق ارائه شده است. كتاب مشتمل بر سه بخش اصلى است:
1ـ خداشناسى;
2ـ جهان شناسى;
3ـ انسان شناسى;
در مباحث مربوط به فطرت، على رغم حجم اندك، مطالب دقيق و در خور تأملى
عرضه شده است.
به عقيدهى مؤلف، امور فطرى چيزهايى است كه نوع خلقت انسان اقتضاى آن را
دارد و خدادادى و غيراكتسابى است و كمابيش بين همهى افراد انسان مشترك مى
باشد و از اين رو شامل همهى بينش ها و گرايش هاى خدادادى انسان مى شود. (ص
26)
در اين كتاب تفكيك نسبتاً خوبى نسبت به معانىِ گوناگون فطرى بودن مسئلهى
خدا صورت گرفته است كه كم تر به آن توجه شده و نيز تبيين خوبى از هر يك از آن
معانى ارائه شده است. تفكيك اطلاق هاى مختلف فطرى بودن خدا روشنى و وضوح خوبى
به بحث داده است.
مؤلف از فطرت به عنوان برهانى بر اثبات وجود خدا استفاده نمى كند و ظاهراً
نزد ايشان اقامهى برهان از طريق فطرت بر اثبات وجود خدا، با تقريرهاى گوناگون
آن، ناتمام است و يا لااقل براى قانع كردن كسى كه منكر وجود خداست، سودمند
نيست.
پس از تبيين معانى مختلف فطرى بودن خداوند، دو آيهى مهمى كه در بحث فطرت
از آن استفاده شده; يعنى آيهى فطرت (روم / 30) و آيهى ميثاق (اعراف / 172)،
بررسى شده است.
در تفسير آيهى فطرت، دو نظر مطرح شده است كه طبق هر دو نظر، آيه دلالت
تضمنى يا التزامى بر فطرى بودن خداشناسى دارد. توضيح اين كه از آيهى فطرت
مستفاد مى گردد كه دين فطرى است. اما مقصود از دين چيست؟ برخى گفته اند:
كليات معارف و احكامى كه از جانب خداوند براى هدايت بشر آمده، موافق فطرت
انسانى است. برخى ديگر گفته اند: مقصود از آن، حالت اسلام و تسليم در برابر
خداست.
در بارهى آيهى ميثاق، مؤلف وارد بحث هاى پيچيده اى كه در ذيل آيه در كتاب
هاى تفسير آمده است، نمى شود و قدر متقن مفاد آيه را بيان مى كند و مى
فرمايد: «آيه مى خواهد بگويد آشنايى با شخص خدا در دل همهى انسان ها وجود
دارد و وقتى آثارش را مى بينند آن معرفت زنده مى شود... پس بر اساس اين
برداشت مى توانيم بگوييم كه قرآن، تصديق مى فرمايد كه انسان معرفت حضورى و
شهودى نسبت به خداى متعال دارد.» (ص 42)
در اين كتاب، فطرى بودن شناخت خدا با يك تحليل فلسفى و بر اساس ربط وجودى
انسان به خدا و شناخت حضورى انسان به خدا كه از باب شهود معلول مجرد نسبت به
علت مجرد خودش است، تبيين شده است: «معنايى كه براى فطرى بودن معرفت خدا بيان
شد در واقع از رابطهى وجودى انسان با آفرينندهى هستى بخش، حكايت مى كند و
چنين شناختى از آفريده اى كه استعدادِ درك آن را داشته باشد، جدا شدنى
نيست... چنين شهودى نه تنها به اصل وجود آفريننده تعلق مى گيرد، بلكه به همهى
شؤون آن، از جمله ربوبيت نيز تعلق مى گيرد; يعنى در اين شهود هم وجود خدا و
هم ربوبيت او ثابت مى شود... و چون الوهيت و معبوديت، تنها سزاوار كسى است كه
خالق و رب باشد، ثابت مى شود كه جز «الله» كه مورد شهود فطرى است، هيچ كس
شايستهى پرستش و عبادت نيست و بدين ترتيب مى توان گفت كه توحيد در خالقيت و
ربوبيت و الوهيت، امرى فطرى است.» (ص 46)
استاد مصباح در آثار ديگر خود نيز به بحث فطرت پرداخته اند; كه به آن ها
اشاره مى شود:
مصباح يزدى، محمدتقى;
خودشناسى براى خودسازى، انتشارت در راه حق، 144 ص.
در اين كتاب پس از عناوين كمال، سلسله كمالات، حركت استكمالى و عوامل و
شرايط آن، شناختن كمال پيش از يافتن آن، و اين كه آيا كمال حقيقى انسان را مى
توان با تجربه شناخت؟ و آراى فلاسفه دربارهى كمال، بحثى با عنوانِ «جهت يابى
اميال فطرى» مطرح شده است كه در آن به بحث فطرت و گرايش هاى فطرى انسان مى
پردازد. بحث دربارهى اميال فطرى در واقع مقدمه اى براى شناخت كمال واقعى
انسان است; زيرا به اعتقاد مولف، «اميال فطرى، اصيل ترين نيروهايى هستند كه
دست آفرينش در نهاد آدمى به وديعت نهاده است، تا به اقتضاى آن ها به حركت و
جنبش و تلاش و كوشش بپردازد و با استفاده از نيروهاى طبيعى، اكتسابى و
امكانات خارجى، مسير خود را به سوى كمال و سعادت بيابد. پس جهت يا جهاتى را
كه اين اميال مشخص مى سازند، مى تواند هم چون عقربهى قطب نما ما را به هدف و
مسير نهايى آن ها رهنمون گردد.» (ص26 و 27)
در اين كتاب، فطرت به عنوان وسيله اى براى شناخت كمال و سعادت نهايى و
واقعى انسان، مورد توجه قرار گرفته است و توجه به فطرت از اين جهت، نگاهى نو
به آن به شمار مى آيد.
كتاب آكنده از برهان و تمسك به شواهد نقلى بوده كاملا استدلالى و خالى از
سخنان خطابى است و از اين رو براى علاقه مندان به بحث هاى جدى در اين موضوع،
مطالعهى آن ضرورى است.
مصباح يزدى، محمدتقى;
آموزش عقايد، سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، تهران، 1365، ج 1 ،
200ص.
در اين كتاب، در درس پنجم، فطرى بودن خداشناسى مطرح شده و در توضيح آن
آمده است: «فطرى بودن شناخت خدا، بدين معنى است كه دل انسان، با خدا آشناست و
در ژرفاى روح وى، مايه اى براى شناخت آگاهانهى خدا وجود دارد كه قابل رشد و
شكوفايى است. اما اين مايهى فطرى در افراد عادى به گونه اى نيست كه ايشان را
به كلى بى نياز از انديشيدن و استدلال عقلى كند.» (ص 36)
مطهرى، مرتضى;
فطرت، انتشارات صدرا، چاپ اول، تهران، 1369، 273 ص.
شهيد مطهرى به ويژه در سال هاى آخر حياتِ بركت خيز خود، اهميت سرشارى براى
بحث فطرت قائل بودند. در نظر ايشان، بحث فطرت دايره اى بسيار گسترده تر از آن
دارد كه تنها به عنوان برهان يا راهى براى شناخت خداوند مطرح گردد.
او معتقد بود فطرت يك نظريهى كلى، جامع و دقيق دربارهى هويت و ماهيت انسان
است و در عرصه هاى گوناگون، از اين نظريه مى توان سود جست و بدان تمسك نمود و
پاسخ دين را در زمينه هاى مختلف به دست آورد، در ذيل به پاره اى از مباحث، كه
نظريهى فطرت در آن نقش تعيين كننده دارد، اشاره مى شود:
1ـ دليل يا راه شناخت خدا; شايان توجه است كه استاد مطهرى همواره فطرت را
به عنوان راه خداشناسى، نه دليلى بر اثبات وجود او معرفى مى كند.
2ـ تبيين جاودانگى دين خاتم; اگر انسان فطرتى ثابت و مشترك داشته باشد، مى
توان براى رشد و شكوفايى آن برنامه اى ثابت و مشترك ارائه داد.
3ـ تبيين حقوق طبيعى; مقصود از حقوق طبيعى، حقوق مشترك ميان افراد انسانى
است، يعنى، حقوقى كه انسان از آن جهت كه انسان است، از آن برخودار مى باشد.
نظريهى فطرت از آن جا كه يك سرشت مشترك و متعالى براى همهى انسان ها قايل مى
شود، مبناى بسيار متقنى براى اين حقوق خواهد بود.
4ـ حل نسبيت گرايى اخلاقى; نظريهى فطرت، ارزش هاى ثابت و مشتركى را در
همهى انسان ها به اثبات مى رساند كه مى تواند پايهى ثبات يك مكتب اخلاقى
باشد.
5ـ در بحث هاى تربيتى، نظريهى فطرت نقش تعيين كننده اى دارد و الهام بخش
فلسفهى تعليم و تربيت ويژه اى است.
6ـ نظريهى فطرت، تبيين خوبى از عقلى بودن حسن و قبح ارائه مى دهد و پاسخ
مناسبى در ردِ قول اشاعره به شمار مى رود.
7ـ نياز به دين يكى از مسائل تازهى كلامى است كه در آن، اين پرسش مطرح مى
شود كه انسان، چه نيازى به دين دارد؟ اگر انسان، دينى را نپذيرد و خدايى را
پرستش نكند، چه خللى در زندگى او به وجود مى آيد؟ با توجه به نظريهى فطرت،
روشن مى شود كه نياز به دين يكى از نيازهاى اساسى و ريشه دار وجود انسانى است
كه بدون برآوردن آن، انسان همواره احساس نقصان مى كند.
8ـ معاد; بنابر نظريهى فطرت، ميل به جاودانگى از تمايلات اصيل وجود آدمى
است و چون بحث معاد، پس از اثبات واجب تعالى و صفات او مطرح مى شود، با تمسك
به حكمت الاهى گفته مى شود: اگر انسان از حيات جاودانه برخوردار نباشد، قرار
دادن اين ميل فطرى در او لغو خواهد بود و خداى حكيم كار لغو نمى كند;
بنابراين، انسان از حيات جاودانه برخوردار است.
9ـ منشأ گرايش به دين; دين و خدا پرستى يك پديدهى شايع و رايج در همهى
زمان ها و همهى جوامع با فرهنگ هاى گوناگون بوده است. از اين رو، انديش مندان
در پى آن بوده اند كه علت اين گرايش را بيابند و نظريات متعددى نيز ابراز
كرده اند. نظريهى فطرت در واقع پاسخ اين پرسش را در اختيار ما مى گذارد و
پديدهى دين گرايى را به خوبى تبيين مى كند و منشأ آن را درون انسان معرفى مى
كند.
10ـ تقدم روان شناسى بر جامعه شناسى; اين كه آيا كدام يك از اين دو علم،
پايه و مقدم بر ديگرى است، مبتنى بر يك سرى پيش فرض هاى انسان شناسانه است.
اگر كسى نظريهى فطرت را بپذيرد، پاسخش در برابر اين پرسش آن خواهد بود كه
روان شناسى بر جامعه شناسى تقدم دارد.
11ـ مهم ترين مبحثى كه در آن نظريهى فطرت رخ مى نمايد، بحث انسان شناسى
اسلامى است; يعنى، براى ارائهى تصوير صحيح از انسان در اسلام، بايد نظريهى
فطرت را با همهى ابعاد آن مطرح كرد.
12ـ اصالت انسان و انسانيت انسان در گرو قبول نظريهى فطرت است.
13ـ مقابله با شكاكيت فلسفى; تنها راه مقابله با شكاكيت فلسفى تمسك به
بديهيات عقل نظرى است كه همان شناخت هاى فطرى انسان است كه مربوط به شاخهى
بينش هاى فطرى است.
استاد مطهرى در كتاب «فطرت» پس از بيان معناى لغوى و اصطلاحى فطرت، تفاوت
آن را با غريزه و طبيعت بيان مى كند و پس از آن، فطريات انسان را چنين بر مى
شمارد: گرايش هاى مقدس، عشق و پرستش و دين. بحث ديگر ايشان مبنا و منشأ دين
است كه در ضمن آن، نظريات فويرباخ، اگوست كنت، راسل، ماركس و دوركهيم را نقد
و بررسى مى كند و در پايان، نظر قرآن را دربارهى منشأ دين بيان مى
كند.
استاد مطهرى در مواضع گوناگونى به مناسبت، بحث دربارهى فطرت به ويژه
خداشناسى فطرى را مطرح كرده اند:
الف) توحيد، انتشارات صدرا، چاپ سوم، تهران، 1374، صص29 ـ 44 با عنوانِ:
«راه هاى اثبات وجود خدا، راه فطرت».
ب) اصول فلسفه و روش رئاليسم، پاورقى، انتشارات صدرا، چاپ سوم، تهران، صص
68 ـ 74، با عنوان «راه هاى بشر به سوى خدا، 1ـ راه دل يا راه
فطرت».
ج) فلسفهى اخلاق، انتشارات صدرا، چاپ سوم، تهران، 1367. عنوان كتاب اگر چه
فلسفهى اخلاق است و مؤلف نظريات مختلف را در باب فضايل اخلاقى مورد نقد و
ارزيابى قرار مى دهد، اما روح كتاب در مقام تبيين نظريهى فطرت است و جسته و
گريخته مطالب مفيد فراوانى در اين باره ذكر شده است.
د) جاودانگى و اخلاق، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ شده در
يادنامهى استاد شهيد مرتضى مطهرى، صص 383 ـ 419، چاپ اول، تهران،
1360.
در اين مقاله نظريهى «منِ علوى» و «منِ سفلى» براى تبيين ريشهى فضايل
اخلاقى و جاودانگى آن مطرح مى شود. به عقيدهى، مؤلف، منِ علوى انسان همان
فطرت الاهى اوست.
مكارم شيرازى، ناصر;
پيام قرآن، مدرسة الامام اميرالمؤمنين (ع)، چاپ اول، قم، 1368، ج 3،
400ص.
پيام قرآن، نام مجموعه تفسير موضوعى است كه به همت آيت الله مكارم شيرازى
با همكارى جمعى از فضلاى حوزه سامان يافته است. جلد سوم اين مجموعه به «طرق
معرفت الله در قرآن مجيد» اختصاص دارد; از جمله راه هايى كه براى شناخت
خداوند مورد بررسى تفسيرى قرار گرفته است، راه فطرت است، با عنوان «راهى به
سوى او از درون (فطرت خداشناسى).» (صص 93 ـ 154) علاوه بر آن در بخش دلايل
توحيد نيز «گواهى فطرت بريكتايى خداوند» (صص 155 ـ 166) از فطرت بحث شده
است.
دربارهى ويژگى اين راه از خداشناسى، در اين كتاب آمده است: «در اين جا (=
راه فطرت) انسان به اصطلاح ميان بُر مى زند و به جاى «دانستن»، «مى يابد» و
به جاى «فكر كردن»، «مى بيند» و به جاى پرداختن به «مقدمات» به «ذى المقدمه»
مى رسد. راهى است بسيار پرشكوه، نشاط انگيز و آرام بخش». (ص 94)
از جمله آياتى كه به تفصيل مورد بررسى قرار گرفته و آراى گوناگون دربارهى
آن طرح و ارزيابى شده است، آيهى ميثاق (اعراف / 172) است; سرانجام در مقام
داورى گفته شده است كه «اعتقاد بيش تر محققان بر اين است كه اين سؤال و جواب
الاهى با همهى انسان ها صورت گرفته و به زبان حال بوده است، نه به زبان قال،
يا از طريق استعداد فطرى، كه در جنين انسان به وديعت نهاده و يا از طريق
استعداد عقلى كه بعد از رسيدن به حد بلوغ و كمال عقل در آن ها ايجاد فرموده
است... و به عقيدهى ما اشاره به «فطرتِ دل» مناسب تر از اشاره به «فطرتِ عقل»
است.» (ص116)
در اين مجموعه، روايات مربوط به عالم ذر متعارض دانسته شده و آمده است كه
«با توجه به متعارض بودن اين روايات و ضعف سند بسيارى از آن ها، هرگز نمى
توان روى آن ها به عنوان يك مدرك معتبر تكيه كرد و بهتر اين است كه همان گونه
كه علماى بزرگ در اين قبيل موارد مى گويند، از قضاوت دربارهى آن ها خوددارى
كرد.» (ص 119)
معينى كرمانشاهى;
فطرت، انديشه اى در مثنوى، انتشارات سنائى، چاپ دوم، تهران، 1370، 158
ص.
مؤلف در اين كتاب ابياتى از مثنوى مولانا جلال الدين مولوى را كه به نحوى
ناظر به بحث فطرت بوده است، انتخاب كرده و در ذيلِ آن ابياتى را در شرح مضمون
آن سروده است.
نمونه اى از ابياتى را كه در مضمون مثنوى سروده است، از نظر مى
گذرانيم:
اصل خلقت زيربناى فطرت است ***** هر اصيلى روى پاى فطرت است
شعله كز فطرت جدا شد، دود گشت ***** دود هم ويلان شد و نابود گشت
* * *
بشنو از نى را، نخست آغاز كرد ***** باب فطرت را از اينجا باز
كرد
خواست تا معنى كند اين حال را ***** زد به يك سو اهل قيل و قال
را
عناوين اشعار سروده شده در اين مثنوى چنين است:
آغاز گفت وگو، ظهور و تظاهر علم، اخلاص در فطرت، غرور علم، وسايل در فطرت،
خدايى در فطرت، پاسخ علم، پاسخ فطرت، فداكارى فطرت، روح در فطرت، انتظار در
فطرت، قصهى پير محتضر، پنهان كارى در فطرت، نور در فطرت، خلقت در فطرت، قصهى
شيخ بهايى، هنر در فطرت، شعر در فطرت، عشق در فطرت، پذيرش در فطرت، سخاوت در
فطرت، شناخت در فطرت، سكنات در فطرت، محبت در فطرت، وجدان در فطرت، دين در
فطرت، صلح در فطرت، دفاع در فطرت، انيشتين و فطرت، حقيقت در فطرت، آرزو در
فطرت.
ملكى ميانجى، محمد باقر;
توحيد الامامية، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ
اول، تهران، 1373، 440 ص.
مؤلف محترم كتاب، پس از يك سرى بحث هاى مقدماتى، بحث معرفت خدا در كتاب و
سنت را مطرح مى كند و آياتى را مورد بررسى قرار مى دهد كه دالِ بر فطرى بودن
معرفت خداوند است و پس از بررسى تعدادى از آيات و روايات مى نويسد: «و اما
حقيقة الفطرة و المراد منها فى هذا الآيات و الروايات الكثيرة فى شرحها و
تفسيرها هى عين معرفته تعالى بتعريفه نفسه الى عباده و بشىء من نعوته سبحانه
من الوحدانية و الرازقية و الخالقية و غيرها من النعوت الجليلة. و هذه
المعرفة ليست الا بتعريفه تعالى نفسه اليهم فيعرفونه بتعريفه.»(ص
87)
از جمله آياتى كه در اين قسمت مورد بررسى قرار گرفته و شاهد بر فطرى بودن
معرفت خداوند دانسته شده است: توبه / 26 و 40، فتح / 4 و 18 و 26، مجادله /
22، ليل / 12 و 13، مريم / 76 ـ بقره / 135 تا 138 و 286، انعام / 152، طلاق
/ 7 است.
مؤلف، پس از بررسى آيات ياد شده، دربارهى مقصود خود از فطرت چنين توضيح مى
دهد: «فتحصّل أنّ المراد من الفطرة هى معرفة الانسان ربّه تعالى و توحيده
سبحانه معرفته خارجة عن الحدّين و بسيطٌ لايعرف أنّه يعرف، فيحتاج اشتدادها و
زيادتها الى تذكير المذكرين و تنبيه العارفين.» (ص 117)
مؤلف معتقد است انسان مقدم بر نشئهى دنياوى، عوالمى را سپرى كرده است و در
آن عوالم، خداوند، خود را به او شناسانده است: «فهذا الانسان الحاضر افاضه
تعالى معرفته اليه فى عالم الارواح و عالم الطينة وعالم الذر.» (ص
120)
نويسنده در دنبالهى بحث، اشكالات وارد بر نظريهى خود را به تفصيل پاسخ مى
گويد.