بسيارى از روان شناسانِ معاصر بر اين باورند كه انسان، در پسِ شعور ظاهرخويش شعورى پنهان و نهان دارد. البته برخى از ايشان معتقدند تمام عناصر منِ پنهان آدمى از شعور ظاهر او نشأت گرفته و تغيير شكل يافته و به سطح شعور باطن راه يافته است; اما به عقيدهى گروهى ديگر، شعور باطن خود داراى اصالت است; يعنى از خود و درون خود يك سرى گرايش ها و شناخت هايى را واجد مى باشد. اگر نظريهى فطرت با توجه به ادله و شواهد آن پذيرفته شود، دليل مستقلى بر وجود شعور باطن خواهد بود; زيرا بنا بر اين نظريه، هر انسانى يك سرى شناخت ها و گرايش هاى ذاتى و درونى دارد. از سوى ديگر، برخى از انسان ها اين گرايش ها و شناخت ها را در رفتار و اعمال وحتى عقايد ظاهرى خود بروز نمى دهند و چه بسا آن ها را انكار مى كنند. اين مسئله نشان مى دهد كه در انسان، لايه و ساحت وجودى ديگرى نيز هست كه محل اين گرايش ها و بينش هاى فطرى است كه انسان مى تواند آن ها را بارور و شكوفا سازد و به سطح شعور ظاهرى خود بياورد كه در اين صورت آثار فراوان آن ها را در زندگى ظاهرى خود، شاهد خواهد بود و نيز مى تواند با بى توجهى و روى گردانى از آن ها، آن فطريات را خمود و خاموش بگذارد.