1ـ انسان تكاليف اخلاقى ثابت و مطلق را در خود احساس مى كند.2ـ اين احكام اخلاقى در واقع يك سرى اوامرى هستند كه متوجه انسان است.3ـ امر، نياز به امر كننده (=آمر) دارد.4ـ اين آمر نمى تواند يك فرد اخلاقى ـ انسانى باشد; زيرا آنچه امروز امر اخلاقى شمرده شود و خود را ملزم به آن بدانيم، چه بسا فردا به آن گردن نگذاريم; به عبارت ديگر الزاماتى كه از سوى انسان وضع مى شود، دستخوش تغيير و تحول مى گردد، حال آن كه اوامر اخلاقى ثابت و مطلق اند.نتيجه: تكاليف و اوامر اخلاقى ثابت و مطلق، تنها در صورتى در جامعهى بشرى مى تواند پديد آيد كه خداى ثابت و مطلقى وجود داشته باشد و آن ها را وضع نمايد; بنابراين، بايد خدايى باشد كه اين قوانين را وضع كرده باشد.
روايت دوم:
1ـ ما در خود سلطهى (مرجعيتِ) اخلاقى احساس مى كنيم و قوانين اخلاقى را حاكم و مسلط بر خود مى يابيم.2ـ سلطه و حاكميت، بدون سلطان و حاكم تحقق نمى پذيرد.3ـ اين حاكم نمى تواند فرد انسانى باشد; زيرا سلطهى قوانين اخلاقى مطلق و دائم است و در ارادهى هيچ فردى نيست.نتيجه: موجودى جدا از ارادهى انسان هاست كه خواست او موجب حاكميت مطلق و هميشگى قوانين اخلاقى بر انسان ها شده است.