سرشت انسان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرشت انسان - نسخه متنی

علی شیروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

2 ـ 1 آغاز دو راهى فلسفه و عرفان

تفاوت اصلى عرفا با فلاسفه از همين جا آغاز مى گردد; فلاسفه بر تقويت عقل نظرى و اقامهى دليل هاى مستحكم، بر وجود و صفات خدا اصرار مىورزند; اما عرفا پيشنهاد مى كنند كه انسان با بازگشت به درون خود، خود را و آن عناصر نهان و پنهان در زواياى خود را بكاود كه خدا را همان جا خواهد يافت و خواهد ديد. در واقع، بر اساس اين بينش رياضت هاى عرفانى، همه و همه در راه شكوفا ساختن همان مايه هاى فطرى به كار مى آيد، آن ها را تقويت مى كند و از سطح شعور باطن به ظاهر مى آورد.

بر اين اساس، تنها راه شناخت خدا، فطرت است و كسانى كه مى خواهند خدا را بشناسند، مى توانند از طريق تصفيهى باطن و درون نگرى و توجه به آن مايهى معرفتى و گرايشى كه در عمق جانشان نهفته است، به خدا برسند و او را بشناسند و حتى ببينند.

استاد مصباح ـ كه در هيچ يك از نوشته هايش از فطرت، به عنوان برهانى براى اثبات وجود خدا نام نبرده است ـ مى فرمايد:

«فطرى بودن شناخت خدا، بدين معناست كه دل انسان، با خدا آشناست و در ژرفاى روح وى، مايه اى براى شناخت آگاهانهى خدا وجود دارد كه قابل رشد و شكوفايى است; اما اين مايهى فطرى در افراد عادى به گونه اى نيست كه ايشان را به كلى بى نياز از انديشيدن و استدلال عقلى كند.»(178)

اين شناخت فطرى داراى يك تبيين فلسفى است; به اين صورت كه:

1 ـ انسان معلولِ خداى متعال است.

2 ـ هر معلولى عين ربط به علت خود است.

3 ـ معلول مجرد، به علت مجرد خود علم دارد.

از اين مقدمات نتيجه مى شود كه هر انسانى، عين تعلق و وابستگى به حضرت حق ـ جل و علا ـ است و به مقدار سعهى وجودى خود به او علم دارد، اما علمى حضورى. آدمى با رياضت ها و تأمل ها و عبادت هاى خود مى تواند اين شناخت حضورى را تقويت و شكوفا سازد.

به عبارت ديگر، روح انسان يك حقيقت مجرد است و از اين رو، به خود، علم حضورى دارد; از سوى ديگر، اين حقيقت عين ربط و تعلق به خداى متعال است. بنابراين، روح مجرد انسان به ارتباط خود با خدا و به تعبير دقيق تر، به اين كه او عين الربط به خداى متعال است، علم حضورى دارد و اين امر مستلزم علم حضورى به طرف ارتباط; يعنى خداى متعال مى باشد.

از اين بيان نتيجه مى شود كه علم حضورى به خداى متعال ريشه در علم حضورى به خود دارد و از اين جا مى توان به سرّ حديث «مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»(179) پى برد و نيز دانست كه چرا كيفر فراموش كردن خدا، از ياد بردن «خود» است:

«وَ َلاتَكُونُوا كَالَّذينَ نَسوُا اللهَ فَأنْسهُمْ أَنفُسَهم;(180) و همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و او نيز آنان را دچار خودفراموشى كرد.»

استاد جوادى آملى در تبيين و تشريح اين آيهى شريفه سخن حكيمانه و عميقى دارد:

«بينش شهودى نفس، همراه و ملازم با بينش شهودى پروردگار خواهد بود; يعنى حضور ذات نفس براى خويش در پرتو بينش شهودى ذات حق تعالى مى باشد... شناخت نفس عين وجود مجرد نفس است و اين وجودِ مجرد عين ربط به آفريدگار خويش است و آن ربط نيز عين مربوط است، همانند وجود و ايجاد كه عين يكديگرند و در اعتبار از هم ممتازند و آن ربط نيز همان پيوند تجرد و شهود خواهد بود; بنابراين، شناخت حضورى نفس هرگز از شناخت حضورى مربوط اليه، يعنى پروردگار متعال، جدا نمى باشد; پس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدْ عَرَفَه رَبَّه وَ مَن لَم يَعرِف ربَّه لم يَعرِف نفسَه» كه دومى عكس نقيض اولى است و عصارهى «نَسُوا اللهَ فَأَنْسَاهُم أَنفُسَهم» مى باشد، نه آن كه اگر كسى خداوند را فراموش كرد، به ذات خود هنوز علم شهودى داشته باشد و شناخت حضورى ذات نسبت به ذات از بين نرفته باشد و فقط وصف عارضى كه شناخت خداوند سبحان باشد از او زايل شده باشد، همانند: «كانَ ناقصه»، بلكه شناخت پروردگار براى نفس انسانى كه به حقيقت خويش علم شهودى دارد، همانند «كانَ تامه» است كه در برابراو «ليس تامه» مى باشد، نه «ليس ناقصه».(181)

توضيح آن كه، انسان داراى ساحت هاى وجودى مختلفى است; به عبارت ديگر، موجودى مدرج است. درجهى عالىِ وجود انسان، همان ساحت انسانيت و فطرت الاهى اوست و اگر انسان اين فطرت الاهى، يعنى شناخت حضورى خدا و گرايش به ذات مقدس او را، از دست بدهد، در واقع انسانيت خود را از دست داده است; زيرا فصل انسان را، همين فطرت الاهى او تشكيل مى دهد.

/ 136