سرشت انسان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرشت انسان - نسخه متنی

علی شیروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فهرست اعلام







آدم(ع): 27، 28، 77، 107، 108


آرون، ريمون: 22


آناكساگوراس، فيلسوف يونانى: 196


آناكسيمنس، فيلسوف يونانى: 196


آنسلم: 90، 91، 150، 208


آيت اللهى، حميدرضا: 168


ابراهيم(ع): 33، 46، 116، 120، 202


ابن سينا، ابوعلى حسين بن عبداللّه: 63


ابن قتيبه: 119


ابن منظور: 45، 46


ابوالفتوح رازى: 109


ابوعبيده: 119


احمدى، احمد: 182


ادواردز، پل: 91، 167،173،183، 186


ارسطو: 79، 197


اسباط(ع): 120


اسحاق(ع): 120


اسدى، خسرو: 21، 44


اسماعيل(ع): 120


افلاطون: 72، 92، 197، 200


امير كبير: 209


انصارى، خواجه عبداللّه، ابواسماعيل


ابن محمد: 29


ايسلر، رودلف: 173


اينشتين، آلبرت: 199، 225


بارت، كارل: 95


بازرگان، مهدى: 199


برنجكار، رضا: 92،116،118،188، 196، 198، 199


بلخى: 109


بولتمان، رودلف: 95


بيانى: 199


پرهام، باقر: 22


پى يتر، آندره: 22


تان گى دوكه نه تن: 199


تميمى، عبدالواحد بن محمد: 13


تننت، اف . آر: 177


تيليخ، پل: 95، 96


جعفربن محمد، امام صادق(ع): 116، 131، 145، 207


جمالى، عليرضا: 91، 173


جوادى آملى، آيت اللّه عبداللّه: 99،112،122،123،124 126،141،142،149،151

154،158،166،170،200 201،202،203،204،205 206


جويس، ج . هـ: 185، 187، 188


حافظ، خواجه شمس الدين محمّد: 29


حسن زاده آملى، آيت اللّه حسن: 39


حقى، اسماعيل: 27


حوّا: 77


خرمشاهى، بهاءالدين: 119،165،167،173،174 183،186،222


خسروشاهى، سيدهادى: 199


خمينى، امام روح اللّه موسوى مصطفوى: 65، 78، 79، 83، 85، 96، 97،150،

207، 208، 210


خمينى، سيداحمد: 208


دادبه، اصغر: 45


درايتى، مصطفى: 13


دكارت،رنه: 71،72،73،180،181،182


دوركهيم، اميل: 221


دوورژه، موريس: 23


راسل، برتراند آرتور ويليام: 187، 221


رستم: 149


رضايى، محمد: 91، 173، 174


رمانى: 109


زراره: 114، 116، 207


سارتر، ژان پل: 25


سجستانى: 119


سعدى شيرازى، مشرف الدّين


مصلح بن عبداللّه: 29


سنائى غزنوى: 224


سنكا، فيلسوف رومى: 175


سياهپوش، سيد محمود: 209


سيدمرتضى، علم الهدى ابوالقاسم


على بن حسين: 109


شاه آبادى، آيت اللّه محمدعلى: 83، 148، 208، 210


شيخ بهايى، بهاءالدّين محمّد بن حسين


عاملى: 224


شيخ صدوق، ابوجعفر محمدبن على: 131


شيخ طوسى، ابوجعفر محمّد بن حسن: 109


شيروانى، على: 15، 63، 66، 70، 76، 83، 112، 147، 148، 208


شيطان: 77، 133


صدرالدين شيرازى، محمّدبن


ابراهيم قوامى، ملاصدرا: 36،38،39،42،141،211


213،215،216


صدر، علامه سيد محمدباقر: 180، 189


ضيائيان، شجاع الدين: 22


طباطبايى، علاّمه سيد محمدحسين: 39، 56، 59، 61، 72، 80،

92،104،105،110،113 116،117،118،119،120 125،131،132،133،134

154،155،157،203،213 طبرى: 119


على بن ابراهيم: 114


على بن ابيطالب، اميرالمومنين(ع): 222


عيسى(ع): 120


فخر رازى، فخرالدين محمدبن


عمر بن حسين: 37،45،109


فرّاء: 119، 122


فولادوند، محمّد مهدى: 122


فوير باخ، آنسلم فون: 221


فيلنت، رابرت: 173


قشيرى، ابوالقاسم عبدالكريم بن


هوازن بن عبدالملك: 27


قمى: 119


كانت، امانوئل: 71، 115، 163، 189، 201


كسنوفانس، فيلسوف يونانى: 196


كلينى، محمّد بن يعقوب: 114، 207


كنت، اگوست: 221


كيسلر، نورمن.آل: 168


گورباچف، ميخائيل: 65، 83، 208، 212


لاك، جان، فيلسوف انگليسى: 175، 176، 180


لقمان(ع): 124، 130


ماركس، كارل: 21، 22، 38، 221


مجتبوى، سيد جلال الدين: 119، 122


مجلسى، علامه محمدباقر: 145


محمدبن خالد البرقى: 116


محمدبن عبداللّه، رسول اكرم(ص): 45، 46، 118، 119، 120، 121،122،123،124،

128


محمدبن على، امام باقر(ع): 114


مريم(س): 122، 225


مصباح يزدى، آيت اللّه محمدتقى: 22،76،81،93،100،107 113،114،137،140،180

189،214،217،218


مطهرى، مرتضى: 23، 25، 26، 33، 41، 42، 43،46،77،80،121،132

137،138،180،189،218 219،221،222


مظفر، علاّمه محمدرضا: 69، 70


معينى كرمانشاهى: 224


مكارم شيرازى، آيت اللّه ناصر: 222


ملكيان، مصطفى: 167، 174، 178، 187


ملكى ميانجى، محمدباقر: 225، 226


موسى(ع): 120


مولوى بلخى، جلال الدين محمّد: 224


ميبدى: 27، 119


ميل، جان استوارت: 182


نراقى، احمد: 23


نوروزى، حسين: 95


هاشمى رفسنجانى، اكبر: 126، 133


هپ برن، رونالد . و: 165


هراكليت، هراكليتوس: 196


هگل، جرج ويلهلم فردريك: 173


هود(ع): 34، 42، 46


يعقوب(ع): 120


يوسف(ع): 46


يونس(ع): 34


يونسى، ابراهيم: 187






1 ـ «هر كه خود را شناسد، خدايش را شناخته است» تصنيف غررالحكم و

دررالكلم، مؤلف: عبدالواحد بن محمد تميمى، محقق: مصطفى درايتى، ص

232.


2. مراد از نوع در اينجا، نوع اضافى است.


3. روش هاى علوم اجتماعى; موريس دوورژه، ترجمهى خسرو اسدى، ص 19.


4. مراحل اساسى انديشه در جامعه شناسى; ريمون آرون، ترجمهى باقر پرهام، ص

163.


5. ماركس و ماركسيسم، آندره پى يتر، ترجمهى شجاع الدين ضيائيان، ص 28،

(ر.ك: جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، آيت الله مصباح يزدى، ص 66 و

67.)


6. مسألهى شناخت، مرتضى مطهرى، ص 240 به بعد; فلسفهى اخلاق، از همان

نويسنده، ص 187 به بعد.


7. مطهرى و نظريهى فطرت، احمد نراقى، كيان، شمارهى 12، ص 28.


8. اصول فلسفهى اگزيستانسياليسم; سارتر، ص 71.


9. مسألهى شناخت; مرتضى مطهرى، ص 242.


10. فلسفهى اخلاق; مرتضى مطهرى، ص 187.


11 ـ با استفاده از كتاب انسان در قرآن; نوشتهى مرتضى مطهرى.


12. «و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من گمارندهى جانشينى در زمينم،

گفتند: آيا كسى را مى گمارى كه در آن فساد مى كند و خون ها مى ريزد، حال آن

كه ما شاكرانه تو را نيايش مى كنيم و تو را به پاكى ياد مى كنيم. فرمود: من

چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.»


13. «و او كسى است كه شما را جانشينان ]الاهى[ بر روى زمين برگماشت و بعضى

را بر بعضى ديگر به درجاتى برترى داد، تا شما را در آنچه به شما بخشيده است

بيازمايد.»


14. «و همهى نام ها را به آدم آموخت، سپس آن ها را بر فرشتگان عرضه داشت و

گفت: اگر راست مى گوييد به من از نام هاى ايشان خبر دهيد. گفتند: پاكا كه

تويى، ما دانشى نداريم جز آنچه به ما آموخته اى، تو داناى فرزانه اى. فرمود:

اى آدم، آنان را از نام هايشان خبر ده و چون از نام هايشان خبرشان داد،

فرمود: آيا به شما نگفتم كه من ناپيداى آسمان ها و زمين را مى

دانم.»


اكثر مفسران شيعه و سنى «اسماء» را نام هاى همهى مخلوقات و عرضه آن ها بر

ملائكه را عرضهى مسميات; يعنى اعيان و اشخاص موجودات دانسته اند. بعضى نيز

علم اسماء را همان علم انسان به كليات و توانايى مفهوم انديشى انسان مى

دانند. عرفا (قشيرى، ميبدى، اسماعيل حقى) اسماءالله را نيز جزو اسمايى مى

دانند كه خداوند به آدم آموخت.


15. «و چون پروردگارت فرزندان بنى آدم را از پشت هاى ايشان برگرفت و آنان

را بر خودشان گواه گرفت ]و پرسيد[ آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، شهادت

مى دهيم. تا مبادا در روز قيامت بگوييد ما از اين ]حقيقت [بى خبر بوديم. يا

مبادا بگوييد همانا پدران ما در گذشته شرك آورده بودند و ما فرزندانى از پى

ايشان بوديم، آيا ما را به خاطر كارى كه باطل انديشان كردند، هلاك مى

كنى.»


16. «پاكدلانه روى به دين بياور، اين فطرت الاهى است كه مردمان را بر وفق

آن آفريده است، در آفرينش الاهى تغييرى راه ندارد; اين دين استوار است، ولى

بيش تر مردم نمى دانند.»


17. «خدا كسى است كه هر چيز را كه آفريد نيكو آفريد، و آفرينش انسان را از

گل آغاز كرد، سپس نسل او را از چكيدهى آب بى مقدار پديد آورد سپس او را

استوار كرد و در او از روح خويش دميد.»


18 . «ما امانت خويش را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم، ولى از

پذيرفتن آن سرباز زدند و از آن هراسيدند و انسان آن را پذيرفت، كه او ]در حق

خويش[ ستمكار نادانى بود.»


در اين كه آيا در اين آيه مجاز و استعاره و تمثيل به كار رفته است يا نه،

بين مفسران اختلاف نظر است و نيز در اين كه مراد از امانت چيست، آراى مختلفى

ابراز شده است. بسيارى برآنند كه مراد از امانت تكاليف شرعى است. اين آيه در

ادبيات فارسى انعكاس زيادى داشته است خواجه عبدالله انصارى مى گويد: «كريما

امانت عرضه دادى، بگريخت كوه. چون است كه امانت بهرهى من آمد، تجلى بر كوه؟»

(سخنان پير هرات، ص77)


سعدى گويد:


من آن ظلوم جهلوم كه اولم گفتى ***** چه خواهى از ضعفا اى كريم، وز

جهّال؟


مرا تحمّل بارى چگونه دست دهد ***** كه آسمان و زمين برنتافتند و

جبال


حافظ گويد: (كليات، ص 731)


آسمان بار امانت نتوانست كشيد ***** قرعهى كار به نام من ديوانه

زدند


19. «ما انسان را از نطفه اى آميخته آفريديم و به آزمونش كشانديم و او را

شنواى بينا ساختيم. ما او را به راه آورديم، چه سپاسگزار باشد، چه

ناسپاس.»


20. «به راستى كه فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنان را در خشكى و دريا

]بر مركب مراد [روانه داشتيم و به ايشان از پاكيزه ها روزى داديم و آنان را

بر بسيارى از آنچه آفريده ايم، چنان كه بايد و شايد برترى بخشيديم.»


مفسران و متكلمان در اين باره بحث كرده اند كه آيا انسان مطلقاً اشرف خلق

الله است، يا در آفرينش از او شريف تر هم هست. بعضى نظر به اين كه خداوند پس

از آفرينش آدم يا نوع انسان، فرشتگان را امر به سجده بر او يا آنان كرده است،

انسان را اشرف از فرشتگان مى دانند. بعضى با توجه به ذيل آيه كه مى فرمايد:

«و فضَّلْنهُمْ على كثير مِّمَّن خلقنا تفضيلاً» (و آن را بر بسيارى از آنان

كه آفريديم برترى بخشيده ايم) استدلال مى كنند كه از انسان ها و پيامبران

شريف تر هم هست و چه بسا فرشتگان از انبيا هم برتر باشند. بعضى با استناد به

بعضى آيات قرآن و شعر عربى استدلال مى كنند كه «كثير» يعنى جميع و «همه» يعنى

بر همهى آفريدگان برترى داده ايم، نه بر بيش تر آنان.


21. «و سوگند به نفس انسان و كسى كه آن را سامان داد، آنگاه نافرمانى و

پرهيزگاريش را در آن الهام كرد كه هر كس آن را پاكيزه داشت رستگار

شد.»


22. «بدانيد كه با ياد خداست كه دل ها آرام مى گيرد.»


23. «هان اى انسان تو در راه پروردگارت سخت در تلاش هستى و او را ملاقات

خواهى كرد.»


24. «او كسى است كه آنچه در زمين است، همه را براى شما آفريد.»


25. «آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است همه از اوست و آن ها را براى

شما رام كرد.»


26. «و جن و انس را جز براى آن كه مرا بپرستند، نيافريده ام.»


27. «همانند كسانى نباشيد كه خداوند را فراموش كردند كه خداوند هم خودشان

را از يادشان برد; اينانند كه نافرمانند.»


28. «همانا پرده را كنار زديم، اكنون ديده ات تيز است.»


29. «اى نفس آرامش يافته! همانا به سوى پروردگارت باز گرد، با خشنودى

متقابل، تو از او خشنود و او از تو خشنود.»


30. «خداوند به مردان و زنان با ايمان، باغ ها وعده كرده است كه در آن ها

نهرها جارى است، جاويدان در آن جا خواهند بود و هم مسكن هاى پاكيزه، اما

خشنودى خدا از همهى اين ها برتر و بالاتر است. آن است رستگارى

بزرگ.»


31. مجموعه آثار، مرتضى مطهرى، ج 2، صص 268 ـ 272.


32. «بسيار ستمگر و بسيار ناسپاس است.»


33. «بسيار كفران كننده و ناسپاس است»


34. «اگر خدا به او نعمت دهد، از او روى گردان مى شود و هرگاه دچار سختى

ها وناگوارى ها شود، به خدا روى مى آورد.»


35. «اگر خود را بى نياز ببيند، سركشى مى كند.»


36. «بسيار تنگ چشم، خسيس و ممسك است.»


37. «او عجول و شتابگر است».


38. «و اگر ـ پس از محنتى كه به او رسيده ـ نعمتى به او بچشانيم حتماً

خواهد گفت: «گرفتاريها از من دور شد!» بى گمان، او شادمان و فخرفروش

است.»


39 ـ «هر گاه به سختى بيفتد و خود را گرفتار ببيند ما را در هر حال ]به يك

پهلو افتاده يا نشسته و يا ايستاده[ مى خواند; همين كه گرفتارى را از او

برطرف كنيم، گويى چنين حادثه اى پيش نيامده است.»


40. «او مجادله گرترين مخلوق است.»


41. «او حريص آفريده شده است.»


42. «اگر بدى به او رسد جزع كننده است و اگر نعمت به او رسد بخل كننده

است.»


43. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، صدرالمتألهين شيرازى، ج

7، ص 184.


44. همان.


45. «هر كس بر حسب ساختار (روانى و بدنى) خود عمل مى كند.»


46. التفسير الكبير، فخر رازى، ج 21، ص 36.


47. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، صدرالمتألهين شيرازى، ج

9، صص 259، 293 و 303.


48. «هر كس بر حسب ساختار (روانى و بدنى) خود عمل مى كند.»


49. الميزان فى تفسير القرآن، علامه طباطبايى، ج 13، صص 189 ـ

194.


50. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعه، صدرالمتألهين شيرازى، ج

9، ص 225.


51. همان، ج 9، ص 296. براى تحقيق بيش تر در اين باره، ر.ك: عيون مسائل

النفس، آيت اللّه حسن زاده آملى، صص 795 ـ 810.


52. «براستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم.»


53. «سپس او را به پست ترين (مراتب) پستى باز گردانيديم.»


54. «پس روى خود را با گرايش تمام به حق، به سوى اين دين كن، با همان

سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است.»


55. «(آدميان و جنيان) دلهايى دارند كه با آن (حقايق را) دريافت نمى كنند،

و چشمانى دارند كه با آنها نمى بينند، و گوشهايى دارند كه با آنها نمى شنوند.

آنان همانند چهار پايان بلكه گمراه ترند.»


56. جاودانگى و اخلاق، مقالهى منتشر شده در يادنامهى استاد مطهرى، ص

416.


57. «الّذين خَسِرُوا اَنفسَهم لايُؤمِنون; خود باختگان كسانى اند كه

ايمان نمى آورند.» (انعام/ 12)، «و مَنْ خَفَّتْ موازينُه فاولئك الّذين

خَسِرُوا اَنفسَهم; و كسانى كه كفهى ميزان اعمالشان سبك است خود را باخته اند

و به خود زيان زده اند.» (مؤمنون/ 103)، (هم چنين: اعراف / 53، انعام / 20،

هود / 21، زمر / 15، شورى / 45).


58. «ولا تَكُونُوا كالّذين نَسُوااللهَ فَأَنساهُم أنفُسَهم; همانند

كسانى مباشيد كه خداوند را فراموش كردند و او ]نيز[ آنان را دچار خود فراموشى

كرد.» (حشر / 19)


صدرالمتألهين دو فطرت را از يكديگر تمييز مى دهد: فطرت روح و فطرت بدن و

حديث «كل مولود يولد على الفطرة» را بر فطرت روح حمل مى كند. فطرت روح از

عالم قدس و طهارت است، اما فطرت بدن از عالم جسم و جسمانيات است و شهوات و

لذت هاى حسى را كه انسان را از خدا دور مى كند، اقتضا دارد. شايد كلام او را

بتوان بر نكته اى كه در متن بيان شده است، تطبيق داد. (الحكمة المتعالية فى

الاسفار العقلية الاربعة، صدرالمتالهين شيرازى، ج9، ص 236 و 237.)


59. البته مقصود از عقل صرفاً قوهى تفكر و انديشه نيست كه چه بسا آن هم

تحت هدايت نفسِ حيوانى و سركش درآيد و همهى حسابگرى ها را در جهت خواست هاى

او قرار دهد و سمت و سويش ارضاى هواهاى نفسانى باشد، بلكه مراد عقلى است كه

در استخدام من متعالى است، عقلى كه آزاد و آزادانه مى انديشد و كمال واقعى

انسان را در نظر دارد.


60. جاودانگىواخلاق، مقالهى چاپ شده در يادنامهى استادمطهرى، ج 1، ص 416 و

417.


61. برخى نظريهى فطرت را اين گونه توصيف كرده اند: «بر طبق اين نظريه ]=

نظريهى فطرت [خوى ها فطرى است; يعنى خوى هاى نيك و بد در ذات و سرشت انسان

است و انسان با اين خوى ها به جهان مى آيد و به قول علماى تربيت، نفس يا ذهن

انسان «لوحى است نوشته». از اين نظريه دو نتيجهى قطعى به بار مى آيد: 1ـ تعدد

و تباين نفس ها يا ذات ها; بدين معنا كه سرشت ها بر حسب آن كه داراى خوى هاى

نيك باشند، يا خوى هاى بد و يا آميزه اى از خوى هاى نيك و بد، به نسبت هاى

مختلف گوناگون و متعدد مى گردند و چون با يكديگر فرق دارند متباين نيز خواهند

بود; 2ـ تغييرناپذيرى خوى ها; بدين معنا كه چون خوى ها در ذات و سرشت انسان

است، بدان سبب كه ذات ها تغيير ناپذير است، تغيير دادن خوى ها هم ممكن نيست.

نتيجهى نهايى اين نظريه بى اثر بودن تعليم و تربيت است.» (فخر رازى، اصغر

دادبه، ص 139).


اين نظريه كه به فخر رازى منسوب است، كاملاً با آنچه مقصود و مراد ماست،

تباين دارد و خلط ميان آن دو خطايى نابخشودنى است. آنچه در كلام فخر رازى به

نظريهى فطرت موسوم است، چيزى جز جبر به بار نمى آورد. و فخر رازى چون جبرى

مسلك است اين نظريه را مى پذيرد. (ر.ك: فخر رازى، تفسير كبير، ج 14، ص 144 و

145 و نيز ج 1، ص 155 و 156).


62. ابن منظور مى نويسد: «اصل الفَطْر الشقّ، و منه قوله تعالى: اذا

السماءُ انفطرتْ; اى انشقّت... و فَطَرَالله الخلق يفطرهم: خلقهم و بدأهم.

والفطرة: الابتداء و الاختراع... و الفِطرة بالكسرة والخلقة... والفطرة: ما

فطرالله عليه الخلق من المعرفة به... و قال ابوالهيثم: الفطرة الخلقة الّتى

يخلق عليه المولود فى بطن أمّه. و قوله تعالى: الذى فطرنى فانه سيهدين; اى

خلقنى... و قول النبى(ص) كل مولود يولد على الفطرة، يعنى الخلقة الّتى فطر

عليها فى الرحم من سعادة او شقاوة. (لسان العرب، ابن منظور، ج 5، ص 55 و

56.)


63. فطرت، مرتضى مطهرى، ص 14.


64. انعام / 79.


65. اسراء / 51.


66. طه / 72.


67. هود / 51، يس / 22، زخرف / 27.


68. انعام / 14، يوسف / 101، ابراهيم / 10، فاطر / 1، زمر / 46، شورى /

11.


69 ـ ملك / 3.


70. مزمل / 18.


71. «پاكدلانه روى به دين بياور، اين فطرت الاهى است كه مردمان را بر وفق

آن آفريده است; در آفرينش الاهى تغييرى راه ندارد، اين دين استوار است، ولى

بيش تر مردم نمى دانند.»


72 ـ فلسفهى تعليم و تربيت، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، ج 1، ص 476.

البته به نظر نگارنده امور فطرى گاهى ممكن است سلب كلى شود، يعنى چراغ فطرت

كاملاً خاموش گردد و اين هنگامى است كه انسان، انسانيت خود را به كلى از دست

مى دهد، در صورت، انسان است; اما در حقيقت حيوانى است درنده، يا سراپا شهوت.

شايد بتوان شواهد قرآنى فراوانى بر اين مطلب آورد. اين ملاك هاى پنج گانه

دربارهى انسان آغازين، البته صادق است و اما انطباق آن بر انسان فرجامين نياز

به تأمل دارد.


73 ـ كمال درجه اى از وجودِ قوى تر و شديدتر موجود و مرتبه اى برتر از

وجود فعلى شيئى است كه عينيت و واقعيت دارد. در حقيقت، مقصود از كمال در اين

بحث همان كمال فلسفى است كه شدت وجودى شىء است.


74 ـ فلسفه تعليم و تربيت (1); دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، ص 476 و

477.


75 ـ اين همان حركت عام جوهرى عالم ماده است كه از هيولاى اولى آغاز و به

مجرد تام پايان مى يابد.


76 ـ اين توجه تكوينى در تعبيرات دينى هدايت عامهى الاهى ناميده مى شود.

اين هدايت تكوينى در هدايت هيچ نوعى، از مسير تكوينى آن خطا نمى رود، بلكه با

استكمال تدريجى و به كار بستن قوا و ادواتى كه براى آسانى سير، مجهز به آن

هاست، آن را به غايت نهايى سوق مى دهد. چنان كه فرموده است: «رَبُّناالَّذِى

أَعطَى كُلَّ شَىء خَلقَه ثمَّ هَدَى.» (طه / 50)


77 ـ الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمدحسين طباطبايى، ج 16، صص 189

ـ 193.


78 ـ الاشارات و التنبيهات، بوعلى سينا، نمط سوم، فصل اول.


79 ـ نامه به گورباچف; امام خمينى(ره)، چاپ شده در كتاب «آواى توحيد»، ص

12.


80 ـ منطق; علامه مظفر، ترجمهى على شيروانى، ج 2، ص 136.


81 ـ «خداوند شما را از شكم مادرانتان در حالى كه هيچ نمى دانستيد، بيرون

آورد.»


82 ـ در نگارش اين بخش، از فلسفهى تعليم و تربيت كه نتيجهى كار جمعىِ

گروهى از محققان حوزوى و دانشگاهى است، سود برده ام.


83 ـ انگيزش و هيجان، ج 3، ص 10.


84 ـ فلسفهى اخلاق; آيت اللّه مصباح يزدى، صص 63 ـ 73.


85 ـ براى توضيح اين اصطلاح، ر.ك: شرح مصطلحات فلسفى; على

شيروانى.


86 ـ فطرت; مرتضى مطهرى، ص 82.


87 ـ «آيا نمى خواهى تو را به درخت جاودانگى (= درختى كه خوردن از ميوهى

آن، حيات جاودانگى به ارمغان مى آورد) راهنمايى كنم؟»


88 ـ چهل حديث; امام خمينى(ره)، ص 161.


89 ـ همان، ص 160.


90 ـ اصطلاح فطرى اوّلى، در برابر فطرى ثانوى است. برخى از تمايلات كه

متفرع بر تمايلات ديگر باشد، به آن ميل اوليه يا فطرى اولى و به ميلى كه از

آن برآمده باشد، فطرى ثانوى گفته مى شود.


91 ـ اصول فلسفه و روش رئاليسم، مرتضى مطهرى، پاورقى، ج 2، ص

209.


92 ـ الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمدحسين طباطبايى، ج 2، ذيل

آيهى 213 از سورهى بقره.


93 ـ معارف قرآن; آيت اللّه مصباح يزدى، ج 3ـ 1، ص 27.


94 ـ مبدأ و معاد، ص 87.


95 ـ نامهى امام خمينى(ره) به گورباچف، مندرج در آواى توحيد، ص

12.


96 ـچهل حديث، امام خمينى(ره)، ص 159.


97 ـ همان.


98 ـ براهين اثبات وجود خدا در فلسفه، پل ادواردز، ترجمهى آقايان جمالى و

رضايى، ص37 و 38.


99 ـ براى اطلاع بيش تر دربارهى رهبران اين مكتب فكرى و انديشه هاى آنان

ر.ك: كيهان فرهنگى، سال نهم، اسفندماه 71، شمارهى 12، ويژهى مكتب

تفكيك.


100 ـ «آيا من پروردگار شما نيستم؟ همگى در پاسخ گفتند: آرى.»


101 ـ مبانى خداشناسى در فلسفهى يونان و اديان، رضا برنجكار، صص 112 ـ

115.


102 ـ الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمدحسين طباطبايى، ذيل آيهى

172 از سورهى اعراف.


103 ـ معارف قرآن، آيت اللّه مصباح يزدى، ص 28.


104 ـ پل تيليخ (1886 ـ 1956 م.) يكى از مؤثرترين و برجسته ترين متكلمان

مسيحى است و به همراه كارل بارت و رودلف بولتمان، از بنيانگذاران الاهيات

معاصر پروتستان محسوب مى گردد، از او بيش از 30 جلد كتاب و صدها مقاله منتشر

شده است.


105 ـ پويايى ايمان; پل تيليخ، ترجمهى حسين نوروزى، ص 13.


106 ـ چهل حديث، امام خمينى(ره)، صص 156 ـ 158.


107 ـ «اى انسان، حقّاً كه تو به سوى پروردگار خود بسختى درتلاشى، و او را

ملاقات خواهى كرد.»


108 ـ ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد، آيت اللّه جوادى آملى، ص

77.


109 ـ معارف قرآن; آيت اللّه مصباح يزدى، ج 3 ـ 1، ص 35.


110 ـ «پس روى خويش را به سوى دين يكتا پرستى فرا دار، در حالى كه از همهى

كيش ها روى برتافته و حق گراى باش، به همان فطرتى كه خدا مردم را بر آن

آفريده است. آفرينش خداى (فطرت توحيد) را دگرگونى نيست، اين است دين راست و

استوار ولى بيش تر مردم نمى دانند.»


111 ـ الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمدحسين طباطبايى، ج 16، ص

178، ذيل آيهى 30 از سورهى روم.


112 ـ «پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه در خور اوست داده است،

سپس آن را هدايت فرموده است.»


113 ـ «همان كه آفريد و هماهنگى بخشيد و آن كه اندازه گيرى كرد و راه

نمود.»


114 ـ «در حقيقت، دين نزد خدا همان اسلام است.»


115 ـ معارف قرآن، آيت اللّه مصباح يزدى، ج 3 ـ 1، ص 37.


116 ـ «و (ياد كن) هنگامى كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريّهى آنان

را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند:

آرى، گواهى داديم، تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين امر غافل بوديم يا

بگوييد پدران ما پيش از اين مشرك بوده اند و ما فرزندانى پس از ايشان بوديم،

آيا ما را به خاطر آنچه باطل انديشان انجام داده اند هلاك مى كنى؟»


117 ـ اصطلاح «عالم ذَرّ» در ارتباط با همين آيه و رواياتى كه در تفسير آن

وارد شده، پديد آمده است.


118 ـ «آيا من پروردگار شما نيستم؟ همگى در پاسخ گفتند: آرى.»


119 ـ «چون به چيزى اراده فرمايد، كارش اين بس كه مى گويد: «باش»; پس

موجود مى شود. پس پاك است آن كسى كه ملكوت هر چيزى در دست اوست.»


120 ـ «امر ما جز يك بار نيست (آن هم) چون چشم بر هم زدنى.»


121 ـ دقت شود كه مقصود تقدم زمانى نيست. اين دو نشئه در واقع نوعى معيت

نيز دارند و نسبتشان نسبت ايجاد و وجود است.


122 ـ آنچه از استاد جوادى آملى نقل شده، از يادداشت هاى شخصى صاحب اين

قلم است كه سال ها قبل نوشته شده است و لذا نقصان و كمبود آن مربوط به حقير

است. براى آگاهى از نقدهاى وارد شده بر ساير اقوال به تفسير الميزان مراجعه

كنيد كه به نحو مبسوط و گسترده وارد اين بحث شده است.


123 ـ «يا بگوييد پدران ما پيش از اين مشرك بوده اند ... .»


124 ـ معارف قرآن، آيت اللّه مصباح يزدى، ج 3 ـ 1، ص 38 به بعد.


125 ـ معارف قرآن، آيت اللّه مصباح يزدى، ج 3 ـ 1، ص 39.


126 ـ اصول كافى، كلينى، ج 2، ص 13.


127 ـ الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمدحسين طباطبايى، ج 8، ص

345.


128 ـ «پيامبرانشان گفتند: مگر دربارهى خدا ـ پديد آورندهى آسمان ها و

زمين ـ ترديدى است؟».


129 ـ مبانى خداشناسى در فلسفهى يونان و اديان الاهى، رضا برنجكار، ص

41.


130 ـ «... ما به آنچه شما بدان مأموريت داريد كافريم، و از آنچه ما را

بدان مى خوانيد سخت در شكّيم.»


131 ـ «او شما را دعوت مى كند تا پاره اى از گناهانتان را بر شما ببخشايد

و ...»


132 ـ «و اگر از آن ها بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است؟

مسلماً خواهند گفت: خدا.»


ـ همچنين نگاه كنيد به: زمر / 38، زخرف / 87، عنكبوت / 63.


133 ـ الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمدحسين طباطبايى، ج 16، ذيل

آيهى 25 از سورهى لقمان.


134 ـ مبانى خداشناسى در فلسفهى يونان و اديان الاهى، رضا برنجكار، ص 41 و

42.


135 ـ «و اگر از آنها بپرسى: «چه كسى آسمان ها و زمين را خلق كرده؟» قطعاً

خواهند گفت: خدا.»


136 ـ الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمدحسين طباطبايى، ج 17، ذيل

آيهى 38 از سورهى زمر.


137 ـ اين نگارگرى الاهى است و چه كسى خوش نگارتر از خداوند است و ما

پرستندگان او هستيم.» (ترجمهى خرمشاهى).


ـ «(بگوييد:) رنگ خدا (يى داريم) و كيست نيكوتر از خداى در رنگ و ما او را

پرستندگانيم.» (ترجمهى مجتبوى)


138 ـ روم / 30.


139 ـ «بگو، به خداوند و آنچه بر ما و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق

و يعقوب و اسباط نازل شده و آنچه به پيامبران از سوى پروردگارشان داده شده،

ايمان آورده ايم و بين هيچ يك از آنان فرق نمى گذاريم و ما فرمانبردار او

هستيم. پس اگر به آنچه شما ايمان آورده ايد، ايمان آوردند، راهياب شده اند و

اگر روى برتافتند، بى شك در ستيزاند و بزودى خداوند (شرّ) آنان را از تو

كفايت خواهد كرد كه او شنواى داناست.»


140 ـ فطرت، مرتضى مطهرى، ص 25.


141 ـ «نه چنين است (كه آنان مى گويند)، همانا قرآن يادآورى است.» هم چنين

عبس / 11 و انعام / 90.


142 ـ «پس (اى پيامبر) يادآورى كن كه تو تنها يادآور كننده اى.»


143 ـ «و تو را نفرستاديم مگر رحمتى براى جهانيان»


144 ـ «و تو را نفرستاديم مگر براى همهى مردم، مژده دهنده و بيم

كننده»


145 ـ همچنين نگاه كنيد به: ذاريات / 55; اعلى / 9; صافات / 13; مريم / 66

و 67.


146 ـ اهل لغت تقريباً اتفاق نظر دارند كه معناى تذكر و ذكرى، يادآورى

است. صاحب مقايس اللغة مى گويد: «ذكرتُ الشىء خلاف نسيتهُ» در لسان العرب

آمده است: «الذكر والذكرى نقيض النسيان، و قال الفرّاء ... التذكّر: تذكّر ما

أنسيته».


صاحب كتاب التحقيق فى كلمات القرآن الكريم مى نويسد: «التحقيق أنّ الاصل

الواحد فى هذه المادّة هو التذكّر فى قبال الغفلة والنسيان.» البته برخى از

قرآن پژوهان معتقدند تذكّر علاوه بر معناى يادآورى، معناى پنددهى را نيز

افاده مى كند، از اين رو، همه جا تذكره را يادآورى و پند معنا كرده اند.

(ر.ك: ترجمهى قرآن از دكتر مجتبوى) آقاى فولادوند گاهى تذكر را يادآورى و

گاهى پند معنا كرده است; مثلا در ترجمهى آيات آخر سورهى مدثر آورده است: «آن

(قرآن) يك تذكر و يادآورى است. هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد.» آقاى

خرمشاهى در اين آيات تذكر را پندآموز معنا كرده است.


147 ـ ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد، آيت الله جوادى آملى، صص 71 ـ

73.


148 ـ «و مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا خودشان را

فراموششان ساخت.» هم چنين توبه / 67.


149 ـ ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد، آيت الله جوادى آملى، ص 73 و

74.


150 ـ «پس هرگاه در كشتى سوار شوند، خداى را با اخلاص و پاك دينى ]=

يكتاگرايى[ بخوانند و چون به سوى خشكى برهاندشان، آن گاه شرك مىورزند.» هم

چنين لقمان/33 و نحل /53.»


151 ـ «اگر از آنان بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريد و خورشيد و

ماه را مسخر خود ساخته است؟ همانا مى گويند: الله. پس چگونه ]از حق [روى

گردان مى شوند؟ و اگر از آنان بپرسى: چه كسى از آسمان آبى فرستاد كه زمين را

بعد از مردنش بدان زنده كرد؟ همانا مى گويند: الله. بگو: سپاس و ستايش خداى

راست ]براعترافشان به حق[ بلكه بيش ترشان خِرد را به كار نمى بندند. ]سخنان

متناقض مى گويند، به خالق بودن او اقرار دارند و در همان حال مخلوق را شريك

او مى دانند.[»


152 ـ چون اينها اين گونه اند، از سويى به خدا اعتراف دارند و از سوى ديگر

غير خدا را عبادت مى كنند; «پس هرگاه در كشتى سوار شوند...»


153 ـ الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمدحسين طباطبايى، ج 14، ص

150.


154 ـ ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد، آيت الله جوادى آملى، ص 75 و

76.


155 ـ در اين قسمت از تفسير راهنما، تأليف آقاى هاشمى رفسنجانى و جمعى از

محققان و هم چنين از نرم افزار رايانه اى تبيان استفاده شده است.


156 ـ «در حقيقت كسانى كه كفر را به (بهاى) ايمان خريدند، هرگز به خداوند

هيچ زيانى نخواهند رسانيد و براى آنان عذابى دردناك است.»


157 ـ هم چنين بقره / 16 و 175.


158 ـ «و اين گونه آيات (خود) را به تفصيل بيان مى كنيم، و باشد كه آنان

(به سوى حق) باز گردند.»


159 ـ «همان (خدايى) كه زمين را براى شما فرشى (گسترده) و آسمان را بنايى

(افراشته) قرار داد و از آسمان آبى فرود آورد و بدان از ميوه ها رزقى براى

شما بيرون آورد; پس براى خدا همتايانى قرار ندهيد، در حالى كه خود مى

دانيد.»


160 ـ «بگو: به نظر شما، اگر عذاب خدا شما را در رسد، يا رستاخيز شما را

دريابد، اگر راستگوييد، كسى غير از خدا را مى خوانيد؟»


161 ـ البته غالباً «الساعة» را همان زمان رستاخيز دانسته اند، چنان كه در

ترجمهى اين آيه نيز آن را رستاخيز معنا كرديم; اما در تفسير راهنما «الساعة»

را زمان مرگ دانسته است.


162 ـ «(نه)، بلكه تنها او را مى خوانيد و اگر او بخواهد رنج و بلا را از

شما دور مى گرداند و آنچه را شريك (او) مى گردانيد، فراموش مى

كنيد.»


163 ـ «بگو: چه كسى شما را از تاريكى هاى خشكى و دريا مى رهاند؟ در حالى

كه او را به زارى و در نهان مى خوانيد كه اگر ما را از اين (مهلكه) برهاند،

البته از سپاسگزاران خواهيم بود.»


164 ـ هم چنين آيات: زمر / 8 و 49; فصلت / 51; دخان / 9 و 12; اسراء / 67;

عنكبوت / 65; لقمان / 32; انعام / 63.


165 ـ «سپس پليد كارى و پرهيزگاريش را به آن الهام كرد.»


166 ـ الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، ج 20، ص

298. هم چنين آيات: انبياء / 73; نحل / 68; رحمن / 6; فصلت / 12; اعلى / 2 و

3; طه / 50. از اين آيات مستفاد مى شود كه همهى موجودات به نحوى از يك نوع

هدايت الاهى برخوردارند و اين هدايت اختصاص به انسان ندارد; اما ظهور اين

هدايت در انسان همان چيزى است كه ما از آن به فطرت الاهى تعبير مى

كنيم.


167 ـ «آيا جز دين خدا را مى جويند؟ با آن كه هر كه در آسمان و زمين است

خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به سوى او باز گردانيده مى

شود.»


168 ـ الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، ج 3، ص

336.


169 ـ اصول فلسفه و روش رئاليسم، مرتضى مطهرى، پاورقى، ج 5، ص

73.


170 ـ «و بدانيد كه پيامبر خدا در ميان شماست. اگر در بسيارى از كارها از

(رأى و ميلِ) شما پيروى مى كرد، دچار زحمت مى شد. ولى خدا ايمان را براى شما

دوست داشتنى گردانيد و آن را در دل هاى شما بياراست و كفر و پليدكارى وسركشى

را در نظرتان ناخوشايند ساخت. آنان (كه چنين اند) راه يافتگانند.»


171 ـ تفسير راهنما، اكبر هاشمى رفسنجانى. (با استفاده از نرم افزار

رايانه اى تبيان)


172 ـ الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، ج 18، ص

313 و 314.


173 ـ «(شيطان گفت...) و آنان را سخت گمراه و دچار اَندوه هاى دور و دراز

خواهم كرد و وادارشان مى كنم تا گوش هاى دام ها را شكاف دهند و وادارشان مى

كنم تا آفريدهى خدا را دگرگون سازند و هر كس به جاى خدا، شيطان را دوست گيرد،

قطعاً دستخوش زيان آشكارى شده است.»


174 ـ تفسير راهنما، اكبر هاشمى رفسنجانى، ج 4، ص 56.


175 ـ الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمدحسين طباطبايى، ج 5، ص

85.


176 ـ همان.


177 ـ اصول فلسفه و روش رئاليسم، مرتضى مطهرى، پاورقى، ج 5، صص 68 ـ

70.


178 ـ آموزش عقايد، آيت اللّه مصباح يزدى، ج 1، ص 63.


179 ـ غرر الحكم و درر الكلم، ج 2، ص 625، ح 301.


180 ـ حشر / 19. ر.ك: الحكمة المتعاليه فى الاسفار العقلية الاربعة،

صدرالمتألهين شيرازى، ج 9، ص 124. در آن جا پس از بيان غفلتِ خلايق مى نويسد:

«حتى ان شعورنا بذواتنا حين فارقنا البدن كان اشدّ لان حضورنا لنا اتمّ و

اوكد. و اكثر الخلق لاستغراقهم بابدانهم المادية و شواغلها نسوا انفسهم... و

ذلك لانهم لايشعرون بذواتهم مع هذه العلاقة الشديدة الاّ مخلوطاً بالشعور

بابدانهم.»


181 ـ ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد، آيت الله جوادى آملى، ص 93.


182 ـ اعراف / 172.


183 ـ بحار الأنوار، علامه محمدباقر مجلسى، ج 3، ص 280، ح 16.


184 ـ شرح مصطلحات فلسفى، نگارنده، ص 45.


185 ـ شرح بداية الحكمة، نگارنده، ج 2، ص 230 و 231 و نيز، شرح نهاية

الحكمة، ج 1، صص415 ـ 417.


186 ـ ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد، آيت الله جوادى آملى، ص 87.


187 ـ چهل حديث، امام خمينى(ره)، ص 158.


188 ـ تبيين براهين اثبات خدا، آيت الله جوادى آملى، ص 290.


189 ـ همان.


190 ـ تبيين براهين اثبات خدا، آيت اللّه جوادى آملى، ص 284.


191 ـ «و هر نعمتى داريد از خداست، پس چون آسيبى به شما رسد به سوى او روى

مى آوريد و مى ناليد.»





192 ـ الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، ج 12، ص

272. (در ترجمهى الميزان; ج 12، ص 394، آمده است: «پس همين كه در هنگام

شدايد، در نهاد آدمى چيزى به نام رجاء و اميد هست، با اين كه اسباب ظاهرى همه

و همه قطع شده، خود دليل بر اين است كه مافوق اين سبب هاى قطع شده سببى است

كه زوال و فنا و سهو و نسيان نمى پذيرد.» چنان كه ملاحظه مى شود، ترجمه كاملا

غلط است و غرض اصلى صاحبِ الميزان را به هيچ وجه منعكس نمى سازد. متأسفانه از

اين گونه لغزش ها در ترجمهى الميزان فراوان است و ضعف قلم مترجم نيز مزيد بر

علت شده است. صاحب اين قلم اميدوار است كه توفيق الاهى يارش شود و اين تفسير

گرانمايه را جامه اى نيكو از لباس فارسى بپوشاند و از اين طريق خدمتى به

آستان قرآن كريم كند و اندكى از حق آن مفسر عظيم بر خود را ادا

نمايد.


193 ـ الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمدحسين طباطبايى، ج 12، ص

272.


194 ـ تبيين براهين اثبات خدا، آيت اللّه جوادى آملى، ص 287.


195 ـ خدا در فلسفه، (مقاله برهان اخلاقى بر اثبات وجود خدا)، رونالد.و.هپ

برن، ترجمهى بهاءالدين خرمشاهى، صص 97 ـ 99.


196 ـ در اينجا تقريرهاى اول تا چهارم برهان فطرت مورد نظر است.


197 ـ تبيين براهين اثبات خدا، آيت اللّه جوادى آملى، ص 281 و

282.


198 ـ همان.


199 ـ دروس كلام جديد، مصطفى ملكيان، (3/7/72).


200 ـ خدا در فلسفه، پل ادواردز، ترجمهى بهاءالدين خرمشاهى، ص

113.


201 ـ همان.


202 ـ همان، ص 113 و 114; براى مطالعهى بيش تر مراجعه كنيد:

نورمن.آل.كيسلر، فلسفهى دين، ترجمهى حميدرضا آيت اللهى.


203 ـ تبيين براهين اثبات خدا، آيت اللّه جوادى آملى، صص 251 ـ

260.


204 ـ منبع اصلى نگارنده در اين فصل مقالهى:


"common consent arguments for the existence of god" نوشتهى پل ادواردز

edwards) (paul، ويراستار دايرة المعارف فلسفه است. اين مقاله در همان دايرة

المعارف، ج2، صص142 ـ 155 به چاپ رسيده است. از اين مقاله دو ترجمه در دست

است، يكى توسط آقاى بهاءالدين خرمشاهى در كتاب خدا در فلسفه، صص 132 ـ 162، و

ديگرى توسط آقايان جمالى و محمدرضايى در كتاب براهين اثبات وجود خدا در

فلسفهى غرب، صص 103 ـ 134 است.


ترجمهى نخست شتابزده و بسيار مغلوط و ترجمهى دوم، گرچه با دقت و تأمل بيش

تر سامان يافته ولى حد نصاب سلاست و روانى را فاقد است.


شايان ذكر است كه مطالب اين بخش صرفاً گزارش سير برهان اجماع عام در غرب

است، در عين حال در پاره اى موارد به برخى از ديدگاه هاى فيلسوفان مسلمان در

پاورقى اشاره شده است.


205 ـ آقاى خرمشاهى اين روايت ها را «احراج ضد شكاكيت» و آقاى محمدرضايى

«قياس هاى ذوحدين ضد شكاكيت» معنا كرده اند، تعبير «تنگناى شكاكيت» از آقاى

ملكيان است.


206 ـ به اين نكته توجه داريم كه مثال از گرايش هاى فطرى است اما ممثل از

شناخت هاى فطرى مى باشد.


207 ـ به نقل از: دروس كلام جديد، مصطفى ملكيان، درس 48.


208 ـ از بحث هاى گذشته دانسته مى شود كه يكى از حوادث خاصى كه فطرتِ

خداشناس، انسان را بيدار مى كند، قرار گرفتن در مهلكه است به گونه اى كه

انسان همه راه هاى نجات طبيعى و عادى را بسته ببيند، در اين هنگام است كه هر

انسانى به سوى خدا متوجه مى شود و از او خالصانه استمداد مى جويد.


209 ـ بررسى و نقد ديدگاه تجربى كسانى، مانند جان لاك از حوصلهى اين

نوشتار بيرون است، همين اندازه اشاره مى كنيم كه با توجه به مبانى فلسفهى

اسلامى، تصورات فطرى ـ آن گونه كه دكارت معتقد بود ـ مردود است و انسان قبل

از تجربهى درونى يا بيرونى، هيچ تصورى را در خزانهى ذهن خود ندارد; به عبارت

ديگر، نخستين تصورات ما را محسوسات ما تشكيل مى دهد و عقل، ساير تصورات را به

نحوى از اين ها به دست مى آورد. عقل اگر چه نمى تواند بدون واسطه و از پيش

خود تصورى را ابداع كند، اما كار او نيز منحصر به تجديد و تعميم و تجربه و

تركيب صورت هاى محسوسه نيست، بلكه قادر به انتزاع نيز هست.


در مورد تصديقات، فلاسفهى اسلامى معتقدند كه باور و تصديق به برخى از

قضايا، به چيزى جز تصور موضوع و محمول آن نياز ندارد. به يك معنا تصديق به

اين قضايا از درونِ انسان پديد آمده و فطرى است، نه بيرونى و اكتسابى. براى

تحقيق بيش تر نگاه كنيد به:


ـ اصول فلسفه و روش رئاليسم، مرتضى مطهرى; ج2، مقالهى پيدايش كثرت در

ادراكات.


ـ آموزش فلسفه، آيت اللّه مصباح يزدى، ج 1، بخش دوم، شناخت

شناسى.


ـ فلسفتنا، سيد محمد باقر صدر، بخش اول، نظرية المعرفة.


و اما پاسخ به اشكال دوم از مباحثى كه تحت عنوان «روش هاى تشخيص امور

فطرى» در اين كتاب آورديم، دانسته مى شود.


210 ـ تأملات در فلسفهى اولى، رنه دكارت، ترجمهى دكتر احمدى، ص

60.


211 ـ اين اشكال به نظر وارد مى آيد و از اين رو، حكما و متكلمان مسلمان

نفسِ همگانى و فطرى بودن اعتقاد به وجود خدا را دليل بر وجود او ندانسته اند،

بلكه از راه هاى ديگرى وارد شده اند، كه شرحش گذشت.


212 ـ چنان كه ملاحظه مى شود اين روايت، قرابت زيادى دارد با برهان پنجم

كه در فصل «فطرت راه يا برهان» با عنوان «از راه صيانت فطرى از خطا» مطرح

كرديم كه در طول بحث به مقايسهى اين دو برهان مى پردازيم.


213 ـ خدا در فلسفه، پل ادواردز، ترجمهى بهاءالدين خرمشاهى، ص

141.


214 ـ حكماى مسلمان اين اشكال را به راحتى پاسخ مى گويند، چنان كه پيش از

اين به تفصيل گذشت، هر انسانى به علم مطلق، قدرت مطلق و خلاصه كمال مطلق، شوق

دارد و در برابر آن بى تفاوت نيست.


215 ـ پاسخ اين اشكال نيز از بحث هاى گذشته دانسته مى شود. ر.ك: روش هاى

تشخيص امور فطرى.


216 ـ اين اشكال البته وارد است و از اين رو، برهان ياد شده، همانند برهان

صيانت فطرت از خطا ناتمام مى باشد.


217 ـ اصول الاهيات طبيعى، ص 179.


218 ـ خدا در فلسفه، پل ادواردز، ترجمهى بهاءالدين خرمشاهى، ص 143 ـ چنان

كه ملاحظه مى شود در اين تقرير، بر خلاف روايت هاى پيشين اعتقاد به وجود خدا،

محصول فكر و انديشه بشر دانسته شده و امرى اكتسابى به شمار آمده است. اين

نكته اين تقرير از برهان اجماع عام را از ديگر تقريرهاى آن كاملا جدا مى

سازد. تا آن جا كه نگارنده اطلاع دارد، تقرير فوق، پيشنه اى در تاريخ تفكر

انديشهى اسلامى ندارد.


219 ـ به نقل از دروس كلام جديد، مصطفى ملكيان، درس 20.


220 ـ در ستايش فراقت، راسل، ترجمهى ابراهيم يونسى، به نقل از منبع پيشين.

اگر اين سخن را به اين حقيقت كه انسان ها در شدايد خدا را مى خوانند، ضميمه

كنيم، اين نتيجه به دست مى آيد كه همهى انسان ها به وجود خدا

معتقدند.


221 ـ اين اشكال به نظر ما نيز وارد است. در منطق قرآن كريم، عامل عمدهى

اعتقاد به خدا، همان فطرت الاهى انسان است كه در آن اعتقاد به خدا و محبت خدا

و شوق به پرستش او تعبيه شده است. منطق جويس بيش تر شبيه منطق فيلسوفان است

كه خدا را به عنوان مسئله اى مجهول تلقى مى كنند كه بايد با ابراز دليل و

برهان آن را معلوم ساخت. (براى مطالعه بيش تر نگاه كنيد به: مبانى خداشناسى

در فلسفهى يونان و اديان الاهى، رضابرنجكار).


222 ـ اين عقيده كه عقل قادر به شناختن موجودات مجرد و ماوراى طبيعت نيست،

از نظر حكماى مسلمان كاملا مردود است. اساس فلسفهى اسلامى بر امكان شناخت

هستى مطلق است. براى مطالعهى بيش تر نگاه كنيد به: اصول فلسفه و روش رئاليسم،

مرتضى مطهرى، ج1 و 2 و آموزش فلسفه، آيت اللّه مصباح يزدى، ج 1 و فلسفتنا،

سيّد محمدباقر صدر، بخش اول، نظرية المعرفة.


223 ـ اصول كافى، كلينى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب فطرة الخلق على

التوحيد، ح 3.


224 ـ ر.ك: الاسفار الاربعة، ملاصدرا، ج 7، ص 184.

/ 136