گاهى در برهان فطرت، به جاى محبت، رجاء و اميد حدوسط قرار مى گيرد و گفته مى شود هر انسانى، دست كم در شدايد و هنگام قطع همهى اسباب، به يك مبدأ غيبى كه مى تواند او را نجات دهد، اميد دارد: «انسان طوفان زده اى كه كشتى او گرفتار امواج سهمگين دريا شده و در هم شكسته است، در حالى كه همهى اسباب و علل ظاهرى و طبيعى از دسترس او بيرون است و اميدى به استفاده از هيچ امر طبيعى و مادى ندارد و بلكه در حالى كه فرصت انديشه و فكر، تصور و مفهوم از او گرفته شده و مجالى براى تدبر و تفكر ندارد، در متن واقعيت و وجود خود هم چنان اميد به كمك را احساس كرده و رجاء به نجات را از دست نمى دهد و اين اميد كه با دعا و درخواست او همراه است، يك حقيقت اضافى است و ناگزير براى آن، طرف ديگرى است كه اميد، متوجه آن بوده و دعا به سوى اوست و چون در فرض ياد شده، هيچ يك از اسباب عادى و بلكه هيچ يك از حقايق و امور محدود مورد نظر او نيستند، اميد و دعا ناگزير متوجه حقيقتى است كه مقيد و محدود به هيچ قيد و حد نمى باشد و در فرض زوال همهى اسباب و عللِ محدود و مقيد، درخواست و حاجت اميدوار را اجابت مى نمايد و آن حقيقت مطلق كه قدرت و اقتدار او به هيچ قيدى مقيد نيست، واقعيتى جز ذات خداوند نمى تواند باشد.»(190)مقدمات اين برهان، نظير مقدمات برهانى است كه حدوسط آن محبت است، با اين تفاوت كه، تبيين اين كه رجاء و اميد انسان به كمالِ مطلق تعلق مى گيرد، از راه خاص خود صورت مى پذيرد كه قبلا به آن اشاره شده است.در قرآن كريم نيز به اين حقيقت اشارت رفته است كه انسان هنگامى كه در مهلكه واقع مى شود و از همهى اسباب طبيعى قطع اميد مى كند، مأيوس نمى شود; بلكه دلش به نقطه اى متوجه مى گردد كه مى تواند او را نجات دهد: «وَ مَا بِكُم مِن نِعمة فَمِنَ اللهِ ثُمَّ اذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فاليه تَجْئَرُونَ.»(191)(نحل / 53)صاحب الميزان در ذيل اين آيه به نكته اى دقيق و عميق اشاره مى كند: اين واقعيت كه در هنگام شدايد و در حالى كه همهى اسباب ظاهرى قطع شده اند، در نهاد آدمى چيزى به نام رجاء و اميد هست، خود دليل بر اين است كه انسان در عالم هستى، فوق اين اسباب قطع شده، سببى را مى بيند كه حوادث بزرگ نمى تواند آن را قطع كند و آدمى به هيچ وجه از آن بريده نيست و سببى است كه زوال و فنا و سهو و نسيان نمى پذيرد.نكتهى لطيف در بيان علامه آن است كه انسان ابتدا آن قادرمطلق را مى بيند و سپس به او دل مى بندد: «فتعلق الرجاء من الانسان بالتخلص من البلية عند انقطاع الاسباب دليل على أنه يرى ان هناك سبباً فوق هذه الاسباب المنقطع عنها لاتعجزه عظائم الحوادث و داهمات الرزايا و لاينقطع عندالانسان و لايزول و لايفنى و لايسهو و لاينسى قط.»(192)بنابراين اشتغال به بيرون و توجه تام به اسباب طبيعى و محسوس، بر اين معرفتِ فطرى انسان پرده مى اندازد و هنگام بروز شدايد و قطع اميد از تمام اين اسباب، وقتى انسان به درون خود باز مى گردد، آن معرفت نهايى سربرمى آورد. پس انسان در سختى و شدت ابتدا خدا را مى بيند و سپس به آن اميد مى بندد. اما در مقام استدلال ما اميد را مقدم مى داريم و آن مشهود را غايبانه اثبات مى كنيم.