نخستين بار سنكا، فيلسوف رومىِ سدهى اول ميلادى (692 .م) اين ادعا را مطرح كرد كه اعتقاد به خدايان عموميت دارد و اين عموميت نشانه و دليل فطرى بودن عقيده به وجود خداست. او در رسالهى اخلاقى خود مى نويسد:«ما عادت داريم كه براى اعتقاد عمومى آدميان، اهميت فراوانى قائل شويم و نفس عمومى بودن يك اعتقاد را، به عنوان يك برهان قانع كننده (برحقانيت آن اعتقاد) پذيرفته ايم. ما از احساسى كه در ضمير انسان ها نقش بسته (يعنى اعتقاد به وجود خدايان)، وجود خدايان را استنتاج كرده ايم. انكار خدايان، هم چنين نقض چهارچوب قانون و تمدن است.»مقدمات اين برهان به صورت زير است:1ـ اعتقاد به اين كه «خدا وجود دارد»، فطرى و غريزى است.2ـ هر اعتقادى كه فطرى باشد، درست و مطابق واقع است.بنابراين، قضيهى «خدا وجود دارد» صادق و مطابق واقع است. بر اين روايت از برهان اجماع عام، توسط فيلسوفان غربى، از جمله فيلسوف معروف مسيحى انگليسى، جان لاك (1632 ـ 1704 .م) اشكال هايى وارد و متقابلا پاسخ هايى به آن اشكال ها داده شده است كه به پاره اى از آن ها اشاره مى شود:
اشكال اول:
مقدمهى اول استدلال ناتمام است; هم در گذشته و هم در زمان حال كسانى وجود داشته و دارند كه فاقد هر اعتقادى به وجود خدا هستند.لاك يادآور مى شود كه دريانوردان روزگار ما (سدهى هجدهم ميلادى) اقوام و قبايل بدويى را كشف كرده اند كه اصلا تصورى از وجود خدا ندارند.