در اين فصل به بررسى مهم ترين آياتى كه در بحث فطرت به آن استناد شده است، مى پردازيم. در ابتدا ذكر چند نكته ضرورى به نظر مى رسد: اولا: در مقام استقراء تمام آيات دال بر فطرت نيستيم. ثانياً: تمام نظرات مطروحه در ذيل آيات را طرح و بررسى نمى كنيم. ثالثاً: دلالت برخى از آيات ذكر شده بر فطرت را قابلِ خدشه مى دانيم، كه در ذيل آيه به آن اشاره مى شود.
1 ـ آيه ى فطرت
«فَاَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ حنيفاً، فِطْرَت اللهِ الَّتى فَطَرَالنّاسَ عَلَيْها لاتَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ، ذلِكَ الدّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ اَكْثَرَالنّاسِ لايَعْلمُونَ.»(110)(روم / 30) اين آيهى شريفه، تنها آيه اى است كه در آن واژهى «فطرت» به كار رفته است. بحث جامع دربارهى مضمون اين آيه رسالهى مستقلى را مى طلبد.در تفسير اين آيه آمده است: «فاء» در آغاز اين آيه براى تفريع است و نشان مى دهد كه اين آيه نتيجهى مطالبى است كه در خصوص مبدأ و معاد از آيات پيشين مستفاد مى گردد; يعنى وقتى ثابت شد كه آفرينش آسمان و زمين و تدبير آن، تنها از آنِ خداوند است و او به زودى خلق را مبعوث مى كند و به حساب مى كشد و در آن روز كسانى كه از او اعراض نموده اند راه نجاتى ندارند. پس روى دل به سوى دين كن و ملازم آن باش كه اين دين همان راهى است كه خلقت الاهى بدان فرا مى خواند.به نظر علامه طباطبايى(ره)، ظاهراً «لام» در «الدين» لام عهد است و مقصود از آن، دين اسلام مى باشد. «حنيف» نيز از واژهى حنف، به معناى اعتدال است. (دربارهى واژهى فطرت پيش از اين بحث شد.)عبارت «فِطْرَتَ الله» بيانگر آن است كه دينى كه بايد بدان روى آورد، همان چيزى است كه خلقت و آفرينش انسان بدان دعوت و فطرت الاهى به سوى آن هدايت مى كند.عبارت «لا تَبْديل لِخَلقِ الله» بر اين امر تأكيد دارد كه اين فطرت، همگانى و همه جايى و همه زمانى است، تغييرى در آن نيست، هر انسانى كه به دنيا مى آيد با اين فطرت متولد مى شود.در تفسير اين آيهى شريفه دو نظر عمده وجود دارد:1 ـ برخى از مفسران، عقيده دارند كه مفاد اين آيه آن است كه معارف و احكام دين; به ويژه معارف و احكام ريشه اى و پايه اى دين، موافق فطرت انسانى است. كلياتى كه در دين وجود دارد چيزهايى است كه فطرت انسان مى طلبد و برخلاف مقتضاى فطرت نيست. بنابراين، معناى آيه اين خواهد بود كه احكام دين و قواعد اصولى دين با نوع آفرينش انسان موافق است. پرستش خداوند، يارى كردن به ديگران، عدالت ورزيدن، ستم نكردن و ... كه از دستورات دين است، خواست فطرت آدمى هست. بر حسب اين تفسير، دين مجموعه اى از احكام و قوانينى است كه موافق با فطرت الاهى انسان مى باشد. علامه طباطبايى در تفسير الميزان اين نظر را برگزيده است.طبق اين تفسير، آيه معناى بسيار گسترده اى مى يابد و بر فطرى بودن حقايق علمى و عملى فراوانى كه چهارچوب اصلى دين را تشكيل مى دهد، دلالت خواهد داشت. به اعتقاد علامه طباطبايى، دين همان سنت حيات و راه و روشى است كه انسان را به سعادت مى رساند، هدايت به سوى اين سعادت كه غايت و كمال نوع انسان است، به طور تكوينى در خلقت انسان تعبيه شده است، چنان كه همهى موجوداتِ مشمول هدايت تكوينى الاهى، به سوى غايت خود در حركت هستند.(111)اين هدايتِ تكوينى عام و جهان شمول از برخى آيات قرآن مستفاد مى شود; مانند «رَبُّنا الَّذى اَعطى كلَّ شىء خَلْقَه ثمَّ هدى.»(112)(طه / 50) و «الَّذى خَلَقَ فَسَوّى * والَّذى قَدَّرَ فَهَدى.»(113)(اعلى / 3 ـ 2) در واقع اين آيات مضمونى كلى و عام دارند و دلالت مى كنند بر اين كه هر نوعى به طور تكوينى مجهز به قوا و ابزار و آلاتى است كه او را به غايتش مى رساند. تطبيق اين مضمون كلى در بارهى انسان، با توجه به اين كه سعادت انسان منوط به پيمودن راه خاصى است كه همان شريعت و دين خداست، نتيجه مى دهد كه اصول كلى دين ريشه در فطرت انسان دارد.2 ـ برخى ديگر، در تفسير اين آيه گفته اند: مقصود از دينى كه موافق فطرت است، حالت اسلام و تسليم در مقابل خداوند است; زيرا لبّ و لباب دين همان انقياد و خضوع و فرمانبردارى و در يك كلمه تسليم محض در پيشگاه الاهى است: «اِنَّ الدينَ عِنْدَاللهِ الاسلامُ.»(114)(آل عمران / 19) حالت انقياد در برابر خدا امرى فطرى است; پس معناى موافقت و هماهنگى دين با فطرت آن است كه در نهاد انسان گرايش به سوى پرستش خداوند هست و اگر خداپرستى فطرى باشد، خداشناسى نيز فطرى خواهد بود، چون ميل و گرايش به متعلق خاص خود مربوط مى شود.البته آيه به گونه هاى ديگرى نيز تفسير شده كه فاقد اعتبار است. در تفسير الميزان پاره اى از اين اقوال نقد و ارزيابى شده است.طبق اين تفسير، دين تسليم محض در برابر خداى سبحان است و مدلولِ آيه اين است كه گرايش به خداپرستى و خضوع در برابر پروردگار، ريشه در فطرت انسان دارد و هر انسانى خواهان تعلق و تقرب به كامل مطلق است و پرستش هاى انحرافى و شرك آميز در اثر تلقينات و تربيت هاى غلط و يا در اثر جهل و خطاى در تطبيق پديد مى آيد.بر حسب اين تفسير، آيهى فطرت مستقيماً ناظر به فطرى بودن شناخت خدا و اعتقاد و باور به او نيست، اما لازمهى فطرى بودن خداپرستى، وجود نوعى شناخت فطرى نسبت به خداى متعال است; زيرا انسان بايد خدا را بشناسد تا او را بپرستد و در صورتى كه گرايش به خداپرستى امرى فطرى باشد، شناخت او نيز فطرى خواهد بود.(115)