فصل اول :نظريه ى فطرت يا انسان شناسى اسلام
انسان چيست؟
آيا انسان نوع واحد است، يا جنسى است كه انواعى را تحت پوشش خود قرار مى دهد؟آيا اساساً ميان همهى انسان ها مشتركاتى يافت مى شود؟(خواه نوع آن را تشكيل دهد يا جنس آن را.)
در صورتى كه پاسخ مثبت است، آن مشتركات چيست؟
چه ضابطه و ملاكى براى تشخيص آن ها مى توان ارائه كرد؟
آيا اين مشتركات در معرض زوال و نابودى قرار مى گيرند؟آيا بهرهى اوليهى انسان ها از اين مشتركات يكسان است؟
اگر يكسان است، آيا در طول حيات يك انسان، آن بهرهى اوليه زيادت و نقصان مى پذيرد، يا همواره يكسان باقى مى ماند؟رابطهى انسان با خدا چگونه است؟
آيا انسان از درون با خدا آشناست; او را مى شناسد و به او مهر مىورزد و او را آشكارتر از هر چيز ديگر مى بيند، يا آن كه هيچ پايگاه درونى براى اعتقاد به خداوند و عشق به او در درون انسان يافت نمى شود؟آيا اعتقاد به خدا و محبت و گرايش به او از درون انسان مى بالد، يا از برون بر او تحميل مى شود؟آيا خدا در نهاد انسان هست؟
اگر هست، پس چگونه پاره اى از انسان ها خدا را انكار كرده، از او اعراض مى كنند؟آيا خداوند در ارائه و اظهار خود بر انسان كوتاهى نموده است؟
آيا كافران را در كفر خود نسبت به خداوند عذرى است؟رابطهى انسان با دين چگونه است؟
آيا دين برآورندهى نيازهاى اصلى و اساسى انسان است؟
آيا مى توان براى همهى انسان ها در تمام جوامع و با همهى اختلاف هايى كه دارند، دين واحدى عرضه كرد؟
آيا دين از درون انسان سر برمى آورد، يا از بيرون بر انسان عرضه مى شود؟آنچه بيان شد، نمونه هايى از ده ها پرسش اساسى و بنيادين است كه هر مكتب جامعى بايد پاسخى روشن و گويا براى آن ها داشته باشد.
نظريهى فطرت آموزه اى است در بارهى انسان كه از متن قرآن و سنت برآمده است و پاسخى به اين قبيل پرسش ها است و از همين جا اهميت و جايگاه بلند اين آموزه روشن مى شود.