در ميان انديشمندان مسلمان دو نظر در باب تمسك به فطرت، براى شناخت خداى متعال وجود دارد. برخى معتقدند كه فطرت، راهى براى شناخت خداست; اما نمى توان با آن برهانى براى اثبات وجود خدا اقامه كرد. گروهى ديگر معتقدند، فطرت علاوه بر آن كه راهى براى شناخت خداست، مقدمهى برهانِ اثبات وجود خدا را نيز تشكيل مى دهد; يعنى مى توان از طريق فطرت، برهانى بر ذات اقدس خدا اقامه كرد. در اين فصل در بارهى اين دو نظريه به تفصيل بحث خواهد شد.
1ـ فطرت، راه شناخت خدا
گروهى، از جمله شهيد مطهرى و استاد مصباح يزدى بر اين عقيده هستند كه انسان يك نوع شناخت فطرى نسبت به خداى متعال دارد; يعنى يك نوع آگاهىِ حضورى ـ نه حصولى ـ كه او را با مبدأ آفرينش آشنا و مرتبط مى كند. اين ارتباط وجودى و حضورى كه درهر انسانى هست، زمينهى مناسبى را براى شناخت حصولى خداى متعال فراهم مى كند.استاد مطهرى در تبيين گرايش فطرى انسان به خدا كه از آن به فطرتِ دل تعبير مى كند، مى فرمايد: «فطرت دل; يعنى انسان به حسب ساختمان خاص روحى خود، متمايل و خواهان خدا آفريده شده است. در انسان خداجويى و خداخواهى و خداپرستى به صورت يك غريزه نهاده شده است، هم چنان كه غريزهى جستوجوى مادر در طبيعت كودك نهاده شده است.... غريزهى خداخواهى و خداجويى نوعى جاذبهى معنوى است ميان كانون دل و احساسات انسان از يك طرف و كانون هستى; يعنى مبدأ اعلى و كمال مطلق از طرف ديگر.»(177)بنابراين، انسان در خود ميل و گرايش به خدا را مى يابد، خود را مشتاق او مى بيند و نوعى اعتقاد مرموز در نهاد او نسبت به خدا وجود دارد; اين اعتقاد ممكن است در سطح شعور باطن باقى بماند و هرگز به سطح شعور ظاهر نرسد، تا آن جا كه ممكن است انسان در شعور ظاهر منكر وجود خدا باشد، و در باطن، بر حسب همان اعتقاد فطرى، وجود خدا را بپذيرد.