مقصود از تجربهى دينى در كتاب هاى فلسفهى دين، گاهى تجربهى عرفانى يا كشف و شهود عرفا نسبت به وجود خداى متعال است(199) و گاهى معناى عام ترى مورد نظر است كه هرگونه احساس حضور و وجود خداى متعال را شامل مى گردد. برهان تجربهى دينى در غرب روايت هاى گوناگونى دارد كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:
روايت اول:
1ـ در زمان ها و مكان هاى بسيار مختلف، بسيارى از انسان ها گفته اند كه وجود خدا را احساس يا تجربه كرده اند.2ـ تصور اين كه همهى آن ها فريب خورده اند يا توهم كرده اند، نامعقول است.نتيجه: خدايى كه مورد احساس و تجربهى مردم واقع شده است، در خارج تحقق عينى دارد.(200)
روايت دوم:
انسان ها حضور خداوند را احساس مى كنند و از ارادهى او در تعارض با ارادهى خود، آگاهند; (يعنى گاهى خودشان مى خواهند كارى كنند، اما نيرويى در وجدان، آن ها را از آن كار باز مى دارد)، هم چنين هنگام پذيرش امر الاهى احساس آرامش مى كنند و اين خود برهان محكمى بر وجود خداست.(201)
روايت سوم:
تجربه هاى ديدار يا درك يا لقاى خدا، خود بنفسه معتبرند و متضمن هيچ سلسله اى از استنتاج هاى بى اعتبار يا سبك ـ سنگين كردن فرضيه ها نيستند. آن ها بى اعتقادى را، عقلا مهمل مى گردانند.(202)