2ـ 1 شناخت حصولى خداوند، يعنى تصديق به وجود خداوند، بديهى ثانوى است;
زيرا در شمار فطريات در اصطلاح منطق است: طبق اين نظر، قضيهى «واجب الوجود يا علة العلل موجود است» قضيه اى است كه قياس آن همراهش است و به محض توجه به آن، حد وسط كه نياز ممكن به علت است، نزد ذهن حاضر مى گردد; يعنى تصديق به وجود خداوند با كم ترين توجه حاصل مى شود و نياز به اقامهى براهين پيچيدهى فلسفى ندارد.
3ـ 1 شناخت خداوند در فطرت انسان مغروس است:
برخى با استفاده از آيات و روايات برآنند كه خداوند متعال از سر لطف و كرم، نور معرفت خويش را بر قلب بندهى خود تابانده است. اوست كه پس از اعطاى اصل هستى به مخلوقات، به انسان كرامتى دوباره بخشيد و قلب و فطرت او را ساحت نزول معرفت خود نمود و خود را با همهى اوصاف جمال و جلالش به او نماياند; از جمله پيروان اين عقيده، اصحاب مكتب تفكيك(99) هستند كه در سده هاى معاصر در خراسان نضج گرفته اند. به عقيدهى آن ها، روح انسان قبل از ورود به عالم دنيا و تعلق به بدن جسمانى، عالَم بلكه عوالمى را طى كرده و وقايع و مناظرى را مشاهده و در هر مرحله معارف و حقايقى را دريافت كرده است.در برخى از اين مواقف، انسان ها فقط داراى روح بوده اند; مانند عالم ارواح و در برخى ديگر، روح آدمى داراى قالب و جسدى خاص گرديده است، مانند عالم ذر و طينت. در همين عوالم و پيش از عالم «حرث و نسل» بود كه همهى انسان ها در يك فضاى مقدس و نورانى مورد تفضل و عنايت حضرت حق قرار گرفتند و پس از دريافت عالى ترين معارف توحيدى، از آنان ميثاق گرفته شد: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى»(100)(اعراف / 172) با ورود انسان به عالم دنيا، خصوصيات اين منازل و مراحل، مورد نسيان و فراموشى واقع مى شود، اما اصل آن معارف فطرى در نزد انسان حاضر و هميشه با طينت او عجين و با طبيعت او همراه است.(101)اين رأى دربارهى روح آدمى را، كه از جهاتى با مبانى افلاطون شباهت دارد، علامه طباطبايى (ره) مورد انتقاد شديد قرار داده است.(102)