1ـ در روايت نخست، احساس وجود خدا در برخى انسان ها، براى اثبات وجود خدا مقدمه قرار گرفته است; حال آن كه اگر كسى منكر وجود خدا باشد، هرگز نمى پذيرد كه برخى از انسان ها به نحو صادق و راستينى وجود خدا را احساس كرده اند; به عقيدهى او اين احساس ها، يك سرى توهمات كاذب هستند.2ـ قسمت اول برهان دوم شبيه برهان نخست است و با همان اشكال مواجه مى باشد. دربارهى قسمت دوم اين برهان، بايد گفت: مقصود از آگاهى از تعارض ارادهى «او» با ارادهى خود چيست؟ اگر مقصود آن باشد كه ما ارادهى خدا را حاكم بر ارادهى خود مى يابيم، ادعايى است كه منكران خدا آن را نمى پذيرند و اگر مقصود نيرويى در درون است كه احياناً بر خلاف تمايلات ما فرمان مى دهد، در پاسخ بايد گفت: آن نيرو اعم از خداست و مى تواند ساحتى از وجود انسان باشد كه داراى گرايشات متعالى است و در قسمت سوم فرض شده است كه يك امر الاهى وجود دارد; در حالى كه وجود خدايى كه چنين امرى دارد، اول بحث است.3ـ در روايت سوم، اساساً تعبير برهان به كار نرفته است و ظاهراً مقصود، آن است كه براى كسانى كه به طور شهودى وجود خدا را درك مى كنند، نيازى به اقامهى برهان بر وجود او نيست.