سرشت انسان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرشت انسان - نسخه متنی

علی شیروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بيان دوم: اثبات اصالت خصوص گرايش به خدا و حس پرستش

اين بيان در مورد اصالت فطرت الاهى و انگيزهى خداجويى و تمايل به كمال مطلق است كه مبتنى بر سه مقدمه است:

1ـ همان گونه كه گذشت، انسان كمال جوست و همواره براى تحصيل كمال و توان وجودى بيش تر، تلاش مى كند و اين تمايل، اساس ترقى و تكامل فرد و جامعهى بشرى است. هر كس مى تواند اين حقيقت را در خويش با علم حضورى بيابد.

2ـ از جمله مهم ترين ويژگى هاى بارز و برجستهى تمايلات آدميان، كشش آن ها به بى نهايت و سيرى ناپذيرى آن هاست. بنابراين، تمايل به كمال نيز چنين است. انسان به هر كمال و خيرى كه دست يابد، باز مرتبه و درجهى عالى تر آن را طالب و راغب است و اين در نقطهى خاصى توقف نمى كند. راز اين مطلب آن است كه انسان كمال و جمال بى نهايت و مطلق را جستوجو مى كند.

3ـ خدا كمال مطلق است. تصور صحيح خدا و واجب الوجود در حقيقت تصور كمال مطلق است.

نتيجه: انسان اصالتاً و فطرتاً طالب كمال مطلق و خداجوست.(74)

بيان سوم: اثبات فطرى بودن دين

علامه طباطبايى، در تفسير سترگ، ماندنى و خواندنى الميزان، بيانى متين و استوار، در اثبات عقلى فطرى بودن دين دارد. برهان ايشان مبتنى بر چند اصل است:

1ـ با ملاحظهى انواع موجودات، اعم از جاندار و بى جان، به اين نتيجه مى رسيم كه همه در حركت و تكامل اند و يكى پس از ديگرى به وجود مى آيند; يعنى از خاك خشك و بى جان به سوى حيات حركت مى كنند و به صورت انواع گياهان در مى آيند، و از گياه نيز به سوى حيات داراى شعور حركت كرده، به صورت انواع حيوان در مى آيند و از اين مرحله نيز مى گذرند و موجودى عاقل مى گردند. بنابراين هر نوعى از آن ها در وجود خود سيرى تكوينى و معين دارند و داراى مراحل مختلفى هستند. بعضى از مراحل، قبل از بعض ديگر و بعضى پس از بعض ديگر است و اين نوع هم چنان منازل كمال را طى مى كند تا به آخرين مرحله كه نهايت درجهى كمال اوست، برسد.(75)

از سوى ديگر، هر يك از اين مراتب كه در طى حركت نوع مشاهده مى شود، ملازم مقامى است كه خاص خود اوست، نه از آن جلو مى افتد و نه عقب مى ماند، اين ملازمت از ابتداى حركت نوع در سير وجوديش، تا آخرين نقطهى كمالش موجود و برقرار است. در نتيجه بين همهى اين مراحل يك رابطهى تكوينى وجود دارد كه مانند بند تسبيح، مراحل را به يكديگر وصل مى كند، به گونه اى كه نه يك مرحله از آن سلسله حذف مى شود و نه جاى خود را به مرحله اى ديگر مى دهد; بنابراين براى اين نوع موجود، غايتى تكوينى است كه از همان آغاز وجودش متوجه آن غايت و به سوى آن در حركت است و از پاى نمى ايستد تا به آن غايت برسد; مثلاً يك دانه گردو اگر در زير زمين قرار گيرد ـ با حفظ شرايط لازم ـ مغز آن شروع به نمو مى كند و چاق مى شود، تا آن كه پوست را مى شكند و از لاى پوست بيرون مى آيد و هر روز بر ابعاد حجمش افزوده مى شود و هم چنان زياد مى گردد تا سر از خاك درآورد. بيرون خاك نيز بلندتر و ضخيم تر مى شود تا به صورت درختى نيرومند و سبز و باردار درآيد.

پس يك دانه گردو در سير تكاملى، حالش تغيير نمى كند و از ابتداى وجودش غايت تكوينى دارد و در تلاش است كه خود را به آن غايت تكوينى برساند كه عبارت است از درختى كامل و بارور. در موارد ديگر نيز همين روند مشاهده مى شود.

بنابراين براى هر نوع از انواع موجودات، مسير خاصى در طريق استكمال هست و آن مسير نيز داراى مراتب خاصى است كه هر يك مترتب بر ديگرى است تا به عالى ترين مرتبه منتهى شود كه همان غايت و هدف نهايى نوع است و نوع با طلب و حركت تكوينى، نه ارادى، در طلب رسيدن به آن است و از همان ابتدا كه تكون يافت، مجهز به وسايل رسيدن به آن غايت است.(76)

2ـ انواع انسان نيز مشمول همين حكم هستند; يعنى انسان نيز از هدايت عامه برخوردار است، زيرا از آن روزى كه نطفه اش تكون مى يابد، به سوى يك انسان تمام عيار و كامل متوجه است; انسانى كه آثار انسانيت و ويژگى هاى آن را داراست و تا رسيدن به هدف نهايى مراحلى را طى مى كند: علقه، مضغه، استخوان، جنين، طفل، نوجوان، جوان و كامل مرد و در آخر پير و كهنسال مى شود.

تفاوت اساسى كه انسان را از گياهان و بلكه حيوان جدا مى كند، اين است كه هر چند برخى حيوانات از زندگى جمعى برخوردارند، اما آن مدنيت با مدنيت انسان قابل مقايسه نيست; زيرا انسان به خاطر نيازهاى تكوينىِ بيش تر و نيز نواقص و كمبودهاىِ بيش ترى كه در وجود او هست، نمى تواند همهى نواقص خود را به تنهايى برطرف كند، از اين رو به اجتماع روى مى آورد و ابتدا اجتماع خانوادگى و سپس اجتماع بزرگ شهرى را تشكيل مى دهد.

افراد جامعه با هم به كار و تلاش مى پردازند و از نتيجهى آن همگان برخوردار مى گردند. البته اصل اوليه در وجود انسان، استخدام ديگران ـ نه مدنيت ـ است. انسان فطرتاً مى خواهد كه ديگران را در راه اهداف و خواسته هاى خود به كار گمارد و اين امر چون در جامعه بهتر و كامل تر تحقق مى يابد، به جامعه روى مى آورد. پس مدنيت، طبيعت ثانويهى انسان است نه طبيعت اوليهى او. (اين نظر علامه طباطبايى است.)

وجود روحيهى استخدام، در انسان موجب بروز كشمكش در جامعه مى شود. هر كس مى خواهد به ديگران و حقوق آن ها، به نفع خود تعدى كند. افراد جامعه براى رفع اين مشكل به تعاون روى مى آورند، با هم كار مى كنند و حاصل كار را ميان خود تقسيم مى كنند و به هر يك به ميزان استحقاق مى پردازند.

پس جامعهى انسانى هرگز بدون حاكميت قوانين اجتماعى نمى تواند قوام گيرد و به سوى صلاح رود و سعادت مردمان را تضمين كند. سنت ها و قوانين اجتماعى قضايايى كلى و عملى هستند كه احترام و اعتبار آن ها به خاطر مصلحت هايى است كه براى اجتماع در پى دارد. قوانينى; مانند: «نبايد چنين كرد»، «فلان كار حرام است» و «فلان كار جايز است» كه در اين قوانين، مصالح و مفاسدِ اعمال در نظر گرفته مى شود.

3ـ انسان زمانى به كمال و سعادتى كه برايش مقدر گشته است، مى رسد كه اجتماعى صالح منعقد سازد، اجتماعى كه در آن سنت ها و قوانين صالح حكومت كند، قوانينى كه ضامن رسيدن انسان به سعادتش باشد و اين سعادت، امر يا امورى كمالى و تكوينى است كه به انسان ناقص ضميمه مى شود و او را انسانى كامل در نوع خود و تام در وجودش مى سازد.

بنابراين قضاياى عملىِ «بكن» يا «نكن» بر اساس نيازهاى واقعى انسان وضع شده است; اين نيازها، آن چيزى است كه نفس انسان آن ها را با اميال و تصميم هايش مى طلبد و عقل هم كه يگانه نيروى تمييز بين خير و شر و نافع و مضر است، آن ها را تصديق مى كند و معين مى كند كه آيا نياز واقعى انسان را بر مى آورد يا نه. هواهاى نفسانى نمى توانند كمالات انسانى و نيازهاى واقعى او را تشخيص دهند; بلكه لذت هاى مادى و حيوانى انسان را تشخيص مى دهند.

بنابراين، اصول و ريشه هاى اين قوانين بايد نيازهاى حقيقى انسان باشد، نيازهايى كه واقعاً نياز است، نه بر حسب تشخيص هواى نفس. هم چنين معلوم گشت كه دست آفرينش، هر نوع از موجودات را به قوا و ابزارى مجهز ساخته است كه اگر آن ها را به كار برد، نيازهايش برطرف خواهد شد و آن موجود به كمال خود خواهد رسيد.

نتيجه اين كه، جهازهاى تكوينى انسان، اقتضاهايى نسبت به قضاياى عملى دارند كه به آن قضايا، سنن و قوانين مى گويند; به گونه اى كه اگر انسان به آن قضايا عمل كند، آن جهاز، به حد رشد و كمال خواهد رسيد; مانند جهاز هاضم كه يكى از جهازهاى تكوينى آدمى است. اين جهاز قوانينى مربوط به خود را اقتضا دارد كه اگر صاحب جهاز به آن قوانين عمل كند، جهاز مذكور به حد كمال خود كه براى رسيدن به آن خلق شده است، مى رسد.

پس روشن شد كه به حكم عقل، بايد دين ـ كه همان اصول و سنن و قوانين عملى است كه سعادت واقعى انسان را ضمانت مى كند ـ از نيازها و اقتضاهاى خلقت انسان منشأ گرفته باشد و بايد تشريع دين مطابق فطرت و تكوين باشد.(77)

حاصل سخن استاد علامه طباطبايى(ره) آن است كه دين آسمانى اساساً يك امر فطرى است; يعنى فطرت انسان اقتضاى آن را دارد و به سوى آن راهنمايى و هدايت مى كند.

اين استدلال كه يك استدلال فلسفى و تعقلى است، پيش فرض هايى دارد كه اهم آن مسئلهى علت غايى است. آن گونه كه در كتاب هاى حكمى آمده است، هر موجود مادى رو به سوى غايتى دارد و يك ارتباط تكوينى ميان آن موجود و غايتش برقرار است، به گونه اى كه به سوى آن كشيده مى شود و به آن توجه دارد. اين مطلب شامل جانداران و بى جانان ـ هر دو ـ مى شود.

حكمت الاهى هم چنين براى هر موجودى ابزار و قوا و زمينه هاى كافى براى رسيدن به هدف نهايى را فراهم آورده است; از اين رو، خلقتش تام و تمام است.

در بارهى انسان نيز اين حكم صادق است: 1) انسان كمالى دارد كه تكويناً خواهان آن است. 2) از سويى انسان براى بقا و ادامهى نوع خود به جامعه نياز دارد. 3) جامعه نيز قانون مى خواهد. 4) قوانين كه ابزار بقاى انسان و نيل به كمالات اوست، بايد در نهاد انسان تعبيه شده باشد; يعنى در سرشت او به وديعه نهاده شده باشد. 5) از آن جا كه دين مجموعه اى از همين قوانين است; پس در نهاد بشر نيز هست. از اين رو دين يك امر فطرى است.

/ 136