سرشت انسان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرشت انسان - نسخه متنی

علی شیروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

1ـ روش تجربى يا تاريخى

شاخص ها و نشانه هاى امور فطرى عبارتند از: الف) همگانى بودن; ب) همه جايى بودن; ج) همه زمانى بودن; د) قابل سلب كلى نبودن; هـ ) عدم تأثير عوامل خارجى در اصل وجود و عدم آن.(72)

حال اگر با مراجعه به جامعه و تاريخ و سير تحولات گوناگون آن، عناصرى را يافتيم كه همه جا بوده و هميشه حضور داشته اند، اگر چه با شدت و ضعف هاى مختلف و يا ظهورها و جلوه هاى گوناگون، مى توان گفت: آن امور فطرى هستند. به عبارت ديگر، اگر اين امور، قسرى بودند و عوامل خارجى و بيرون از نهاد و سرشت انسان، در وجود و تحقق آن ها دخالت داشتند، هرگز آن ها با اين همه گستره و شمول تحقق نمى يافتند.

گام بعدى در اين استدلال، بازشناسى امور مشترك در فرهنگ هاى جوامع بشرى است; اين كه در طول تاريخ چه چيزهايى (البته كمالات و فضايل) بوده كه همه جا و هميشه در همهى افراد به نحوى ظهور داشته است، آن عناصر همان عناصر فطرى خواهد بود و مجموعهى آن ها فطرت انسانى را تشكيل مى دهد. اگر خدا پرستى، خداگرايى، دين خواهى، فضيلت دوستى، حقيقت جويى، گرايش به خلاقيت و ابتكار، ميل به جاودانه بودن، حبّ به ذات، حبّ به ارادهى آزاد، خضوع در برابر معشوق و... از امورى هستند كه كم و بيش همگان مايه هايى از آن ها را دربرداشته اند، پس امورى فطرى هستند و انسانِ فطرى، آميختهى همين امور است.

اين در واقع نوعى مراجعه به تاريخ است و شناخت انسان و فطرت انسان از طريق ظهور آن در چندين سده تاريخ مكتوب او مى باشد. البته در اينجا نيز بايد نكات و دقايقى را در نظر داشت.

بررسىِ تاريخ انسان، در واقع ما را مستقيماً با انسانِ فرجامين، يا انسان فعليت يافته، انسانى كه خود را تحت تأثير هزاران عوامل بيرونى و خارجى به گونه اى خاص ساخته است، مواجه مى سازد. اين انسان ممكن است انطباق كامل با انسان فطرى نداشته باشد; يعنى انسانى كه از آغاز فطرتى ثابت داشته است، در جريان عمل مى تواند شكل هاى مختلفى به خود بگيرد و چه بسا از آنچه فطرتاً بر آن بود، فاصله اى بسيار پيدا كند كه هيچ گونه مناسبتى با آن فطرت را در او باقى نگذارد.

بنابراين بررسى تاريخى وجود انسان، از جهتى به اثبات و تشخيص فطريات كمك مى كند و از جهتى ما را از آن دور مى سازد; مثلاً اگر گرايش به ماوراى طبيعت و پرستش خدا، به هر نحو و شكل حتى در قالب بت پرستى، يك امر شايع و عام در تاريخ بشر است و از آغاز پيدايش انسان بوده است، اين پديده با نظريهى فطرت سازگار است و آن را اين گونه توجيه و تبيين مى كند كه، على رغم نظريه هاى سست و بى پايه اى كه از سوى ملحدان ارائه شده است و ريشهى دين گرايى را ترس، يا عقدهى سركوب شدهى جنسى يا غيرجنسى يا سيطرهى جامعه و مانند آن بيان كرده اند. علت خداگرايىِ همگانى آن است كه انسان فطرتاً خداشناس است.

حقيقت آن است كه ما مى توانيم با مراجعه به تاريخ حيات بشر، راهى براى تشخيص فطريات انسان بيابيم; يعنى شناخت ها يا گرايش هايى كه عموميت و رواج داشته و از صدر تا ساقهى تاريخ همهى جوامع بشرى را به نوعى تحت پوشش خود قرار داده است، از نهاد انسان خواهد بود; اما اين مقدار به تنهايى براى فطرى شمردن آن كافى نيست، بلكه علاوه بر آن بايد در قلمرو منِ متعالى انسان و جنبهى انسانيت انسان باشد; مثلاً روحيهى استخدام ديگران در جهت منافع خود و ترجيح زندگى جمعى بر زندگى فردى و تجاوز به غير و امورى بسيار از اين قبيل، همواره در طول تاريخ ظهور كرده است; اما اين به تنهايى دليل بر فطرى بودن آن ها نخواهد بود.

فطرت به منِ متعالى انسان مربوط است نه منِ فرودين او و شخصيت واقعى و اصيل انسان را نيز همان منِ متعالى تشكيل مى دهد و اگر انسان آن را از دست بدهد، ديگر انسان نيست.

با توجه به اين نكته مى توان به اين نتيجه رسيد كه علم دوستى، زيبايى خواهى، فضيلت جويى، ميل به ابتكار و اختراع، ميل به جاودانگى، كمال خواهى، كمال جويى، كمال دوستى و در آخر خداپرستى، از جمله فطريات انسان به شمار مى رود. در قلمرو بينش ها نيز بسيارى از شناخت ها; مانند: جهانى هست، من هستم، كل بزرگ تر از جزء است و هم چنين تمام آنچه در منطق در شمار بديهيات اوليه آمده است، در شمار فطريات انسان است. (اگر چه ادعا نمى كنيم كه همهى آن است.)

/ 136