سرشت انسان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرشت انسان - نسخه متنی

علی شیروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اشكال اول:

اگر بر فرض تمام مقدمات برهان نيز پذيرفته شود، نتيجهى مورد نظر به دست نمى آيد; زيرا تضايف ميان محب و محبوبِ بالذات است، نه محبوبِ بالعرض; و محبوب بالذات همان معلوم بالذات است; يعنى صورت ذهنيهى شىء كه در صقع نفس تحقق دارد. بنابراين چيزى كه از برهان فوق به دست مى آيد، آن است كه در هر انسانى تصور كمال مطلق، موجود است; يعنى هر انسانى علم تصورى به كمال مطلق دارد و وجودِ صورت علمى يك شىء در صقع نفس به هيچ وجه دليل بر وجود خارجى آن نيست.

به عبارت ديگر، انسان ممكن است به يك شخصيت خيالى، مانند رستم عشق بورزد و كمال محبت را به او داشته باشد و اين هيچ دليلى بر وجود خارجى آن شخصيت محبوب و معشوق نمى باشد، هم چنين مى تواند به كمالِ مطلق هم عشق و محبت كامل داشته باشد، در عين حال كمالِ مطلقى در خارج نباشد.

پاسخ:

به اين اشكال دو پاسخ داده شده است:

الف) كمال مطلقى كه محبوب و معشوق فعلى انسان است، هرگز نمى تواند يك امر موهوم و خيالى باشد و واقعيتى در خارج نداشته باشد; زيرا هر امر موهوم و خيالى، يعنى هر صورت علمى ساختهى ذهن انسان، ناقص است و گرايش فطرى انسان به كمال مطلق نمى تواند به آن تعلق بگيرد.

«پس اين عشق فعلى شما، معشوق فعلى خواهد و نتواند اين موهوم و متخيل باشد; زيرا كه هر موهوم، ناقص است و فطرت متوجه به كامل است. پس عاشق فعلى و عشق فعلى، بى معشوق نشود و جز ذاتِ كامل، معشوقى نيست كه متوجه اليه فطرت باشد; پس لازمهى عشق به كامل مطلق، وجود كامل مطلق است.»(187)

اين كلام، بسيار فشرده و مجمل است و نياز به شرح و توضيح دارد; مقصود نويسنده مشخص نيست كه چرا «هر موهوم، ناقص است؟» آيا ميان اين مطلب با آنچه به برهان وجودى آنسلم معروف است، ارتباطى هست؟

ب)اين اشكال در صورتى وارد است كه اين برهان بر گمان و دانش حصولى افراد يا پاسخى كه اشخاص، نسبت به طرف اميد و يا محبت مى دهند، مبتنى باشد، در حالى كه چنين نيست.

تكيهى ما در اين برهان، بر واقعيت محبت به كمال مطلق در انسان است، نه پاسخى كه افراد در ذهن و فكر خود نسبت به محبوب و مطلوب مى دهند. آرى در صورت اخير، محبوب انسان مى توانست يك امر موهوم و غيرواقعى باشد. «و البته در اين حال محبت نسبت به آن امر نيز، موهوم و غير واقعى خواهد بود.»(188)

محبتى كه در متن هستى افراد و عين واقعيت آن هاست و منشأ اثر مى باشد و تلاش و كوشش پى گير زندگى را تأمين مى كند، به يك صورت ذهنى كه معلوم بالذات آدمى است، تعلق نمى گيرد، بلكه متعلق آن، واقعيتى است كه صور ذهنى انسان نيز در جهت شناخت و كشف آن بسيج مى شوند; يعنى محبوب بالذات همان معلوم بالعرضى است كه واقعيت خارجى است و استدلال نيز به دنبال آن است كه محبوب واقعى را با صرف نظر از تصورى كه افراد نسبت به آن دارند، با شناسايى محبوب هاى كاذب و دروغين و امتياز از آن ها و يا از طريق شهود مستقيم، به دست آورد.

براى تقريب مطلب به ذهن، مى توان جريان تلازم بين وجود عطش در انسان و وجود آب در متن واقع را مطرح كرد; زيرا عطش يك وجود خارجى است، اگر چه جايگاه آن درون انسان است و رابطهى عينى بين عطش و آب خارجى برقرار است و اگر تشنه اى به سراب دل بست و به دنبال آن حركت كرد، از باب خطا در تطبيق مى باشد و هرگز پندار باطل كسى كه سراب را به جاى آب ادراك مى كند، نقضى بر تلازم بين وجود عطش و وجود آب در متن خارج نخواهد بود.(189)

در حقيقت محبت به سوى كمال مطلق، نوعى جاذبهى معنوى است كه يك سوى آن كانون دل است و سوى ديگر آن، مبدأ هستى و كمال مطلق است، شبيه جذب و انجذابى كه ميان اجرام و اجسام برقرار است. انسان تحت تأثير اين نيروى مرموز به سوى او كشيده مى شود. در چنين موردى هرگز نمى توان گفت: آن كانونى كه انسان را به سوى خود مى كشاند، خيال محض است.

/ 136