سرشت انسان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرشت انسان - نسخه متنی

علی شیروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سخن پايانى

در اين رسالهى كوتاه تلاش شد تا برخى از زواياى بحث فطرت با تكيه بر خداشناسى فطرى روشن و پاره اى از ابهامات آن، برطرف شود. بحث از فطرت، بسيار عميق تر و گسترده تر از آن است كه بتوان در نوشته اى با اين حجم به بررسى همهى ابعاد آن پرداخت; لذا توجهى عمدهى ما در اين بحث به «خدا شناسى فطرى» بود و مطالب ديگر در حد نياز و ضرورت و به عنوان مقدمهى اين بحث مطرح شد. به نظر مى رسد، توجه دقيق و عميق به آنچه در اين رساله آمده است، مى تواند برخى از ابهام ها و پرسش هايى كه پيرامون اين موضوع مطرح شده، پاسخ گويد.

در زير به پاره اى از اين پرسش ها اشاره مى شود:

1ـ فطرى بودن يك معرفت يا احساس، دقيقاً به چه معناست و اين ادعا چگونه ادعايى است و در قلمرو چه علمى است؟ به تعبير ديگر «فطرى بودن» صفتى است فلسفى ـ عقلى، يا علمى ـ تجربى، يا نقلى ـ تاريخى؟ گزارهى، «خداپرستى فطرى است» با چه روشى بايد ارزيابى شود؟ آيا نظريهى فطرت در بارهى منشأ دين، نظريه اى مربوط به انسان شناسى علمى است، يا انسان شناسى فلسفى و يا انسان شناسى دينى و نقلى؟

2ـ فطرى بودن يك امر، چه پى آمدها و لوازم فلسفى و علمى دارد؟

3ـ معيار تشخيص امور فطرى چيست؟

4ـ آيا دين; يعنى مجموعهى اصول اعتقادى، ارزش هاى اخلاقى و احكام حقوقى و فقهى، فطرى است؟ يا بخشى از آن، مانند توحيد و...؟

5ـ فطرى بودن دين به چه معناست؟ آيا به معناى اين است كه شناخت دين و مقولات دينى، فطرى است؟ يا به معناى اين است كه گرايش به دين و انگيزهى دين شناسى و دين باورى فطرى است؟ و يا هر دو معنا را شامل مى شود؟

6ـ حس دينى به خودى خود يكى از فطريات محسوب مى شود يا اين كه، مصداقِ موردى از امور فطرى ديگر است؟

نويسنده اى پس از طرح اين پرسش ها مى گويد: «روشن است كه بدون اتخاذ موضعى روشن و سازوار در پاسخ به اين سؤالات، نمى توان از نظريهى فطرت در حل مسائل مهم فلسفهى دين ـ نظير بحث در منشأ دين ـ سود جست و آن را به عنوان يك نظريهى رقيب، به مصاف ديگر نظريات مطرح شده در اين باب فرستاد.

نقص عمدهى ديدگاه هاى انديشمندانى كه به بحث فطرت پرداخته اند، همين است كه در باب اين سؤالات موضع روشنى اتخاذ نكرده و به تناسب، روى كردى فلسفى، تجربى، تاريخى يا نقلى را در اثبات جنبه هاى مختلف نظريهى فطرت و حل اشكالات آن در پيش گرفته اند.»

نويسنده در ادامهى كلام خود مى گويد: «قابل دفاع ترين تبيين از نظريهى فطرت اين است كه آن را نظريه اى نقلى و تفسيرى قلمداد كنيم كه مستند به وحى و بالتبع درون دينى است، نه نظريه اى فلسفى يا علمى يا تاريخى كه به عقل يا تجربه يا شواهد تاريخى متكى است. از اين رو، بهره گيرى از اين نظريه در حل و فصل مسائل بيرون دينى، در دين شناسى با مشكلى جدى مواجه است و صرفاً مى تواند به عنوان منبع الهام تلقى شود... تلقى نظريهى فطرت به عنوان نظريه اى با شأن و منزلت فلسفى يا تجربى با مشكلات بسيارى مواجه است.»

نكتهى جالب ديگرى كه مؤلف به آن اشاره مى كند، آن است كه «اگر شناخت خدا و ساير حقايق دينى را فطرى بدانيم، در اين صورت معرفت استدلالى به حقايق دينى بى معنا و بى مورد مى شود; زيرا چيزى را كه به حسب فرض مى شناسيم، بازشناسى آن از رهگذر استدلال بى معناست.»

از نويسندهى مورد نظر مى پرسيم: مگر نه اين است كه قرآن كريم در آيات فراوانى، فطرى بودن شناخت خداى يگانه را بيان مى كند و در عين حال در آيات فراوان ديگرى بر يگانگى وجود او برهان اقامه مى كند، آيا وجود اين استدلال ها در قرآن كريم بى معنا و بى مورد است؟

نوشتارحاضر اگر توانسته باشد پاسخ برخى از اين پرسش ها را به دست دهد و زمينهى تأمل بيشتر در اين باره را فراهم آورد، رسالت خود را به انجام رسانده است.

/ 136