مبانی نظری تجربه دینی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
قائلاست و هم از تكثرگرايى در اديان حمايت مىكند.در ميان كسانى كه به بحث درباره تجربه دينى پرداختهاند، با دو دسته از انديشمندان مواجه مىشويم.در يك طيف، كسانى چون شلايرماخر، ويليام جِيمز، رودلف اتو و والتراستيس قرار دارند كه از وجود هسته مشترك ميان تجارب دينى، بهطور عموم و يا تجارب عرفانى به خصوص خبر مىدهند و در طيف ديگر، افرادى هم چون استيون كتز و وين پراودفوت قرار دارند كه تجارب دينى را متكثر و غيرقابل ارجاع به نوعى واحدمىدانند.كتز معتقد است كه باورهاى پيشين تجربهگر، علت پيدايش تجربه او هستند. هيچ تجربهاى وجود ندارد كه از طريق مفهوم و باور شكل نگرفته باشد. همه تجربهها، حتى خودآگاهى انسان، در چارچوبى مفهومى و در مقولاتى خاص پديد مىآيد. چارچوب مفهومى و مقولات خاص را مىتوان علت حصول تجربه دانست. هر تجربهاى بر شكل و اساس همان چارچوب و ساختارهاى از پيش موجود است و اين ساختارها از طريق تعاليم مربيان و معلمان شكل مىگيرد.(1) پراودفوت گامى پيشتر مىنهد و مىگويد: باورهاى پيشين و چارچوب مفهومى قبلى، جزئى از تجربه است.رابطه ميان باور و تجربه رابطه عليت نيست، بلكه از آن محكمتر، رابطه جزئيت است؛ يعنى مىتوان ميان آنها ارتباطى منطقى (تحليلى) برقراركرد.(2) اين برداشت در باره تجربه دينى به ساختگرايى(3) موسوم است، در برابر ذاتگرايى(4) كه به جود هسته مشترك ميان تجارب دينى باور دارد.شلايرماخر در كتاب درباره دين احساس بىنهايت و شوق و ميل به نامحدود را و دركتاب ايمان مسيحى احساس وابستگى مطلق را به عنوان وجه عام تجارب دينى بيانمىكند و آن را گوهر دين مىشمارد.(5)