فصل سوم
تجربه عرفانى و معرفت به حقيقت هستى
خيالى بودن واقعيات
از نظر ابنعربى آنچه انسانهاى متعارف به عنوان واقعيت خارجى باور دارند و ازطريق حواس پنج گانه خود، آن را ادراك كرده و با كمك نيروى عقل به كشف قواعد و قوانين حاكم بر آن مىپردازند و در يك كلمه، جهانِ مادىِ عظيم با همه پديدههاى شگفتانگيز آن، به معناى درست و دقيق كلمه، حقيقت نبوده، واقعيت ندارد.داستان ما داستان كسى است كه در خوابى طولانى خفته است و خود را با رؤياهايى كه پى در پى بر صفحه خيال او نقش مىبندد، مشغول ساخته است. او تا هنگامى كه در خواب است، همه تصاوير مشهود خود را واقع و عين واقعيت دانسته، براى آن وجودى مستقل قائل است. انسانها، حيوانات، گياهان، كوهها، درياها، آسمان با همه ستارگانش، زمين با همه گسترهاش، همه و همه، در نظر او امرى واقعى مىنمايد، داراى وجودى مستقل و خارجى؛ اما هنگامى كه چشم از اين خواب مىگشايد و بيدار و هوشيار مىشود، ناگهان در مىيابد كه همه آنچه ديده بود، توهمى بيش نبود و بهرهاى از آن واقعيت خارجىِ مستقل نداشت، بلكه تصويرى بود كه خيال او در نظرش آورده بود. از همين رو است كه پيامبر گرامى9 فرموده است: «الناس نيام فإِذا ماتوا انتبهوا؛ مردم در خوابند و چون مردند آگاه مىشوند».(1) برداشت ابنعربى از اين حديث، آن است كه آنچه ما در اطراف خود مشاهده و1. ابنعربى، فصوصالحكم، ص 99.