فصل چهارم
تجربه عرفانى و عبور از شريعت به حقيقت
(مسأله ولايت)
از نظر ابنعربى، عارف در اوج تجربه عرفانى خود، همانگونه كه از ظاهر هستى عبوركرده، به باطن آن دست مىيابد، از ظاهر دين (شريعت) نيز گذشته، به باطن آن (حقيقت) راه مىيابد. با تكيه بر اين معرفت است كه عارف قادر بر تأويل متون مقدس دينى شده، مىتواند از معناى ظاهر آن گذشته، به حقيقت باطنى آن راه يابد. عارف معرفت خود به باطن شريعت را، كه با باطن عالم پيوند مىخورد، از حقيقت محمديه كسب مىكند كه حقيقتى سارى در سراسر هستى است. در انديشه ابنعربى، همه شرايع، نشأت يافته از همين حقيقت و پيامبران الهى هر كدام مظهرى از مظاهر آن هستند تا نوبت برسد به محمدبنعبداللّه9 كه او نيز در واقع، يكى از مظاهر حقيقت محمدى، و البته كاملترين آنها به شمار مىرود. با آمدن شريعت محمدي صلي الله عليه و آله ، چرخه شريعت به پايان رسيده، كاملترين چهره ظاهرِ دين به منصه ظهور مىرسد. از اين رو، دين محمد صلي الله عليه و آله كاملترين اديان به شمار مىرود(1) و چون ولايت مربوط بهجنبه باطنى دين و در حقيقت، رابطه نبى با خداوند است كه در احوال ايمانى و عرفانى ظاهر مىشود، در اينجا به مسأله تجربه عرفانى و ارتباط آن با امر ولايت مىپردازيم.ولايت، نبوت، رسالت
در اينجا دو واژه محورى نبوت و ولايت مطرح مىشود كه اولى بيانگر ظاهر دين و1. ر. ك: همان، باب 12 (في معرفة دورة فلك سيدنا محمد صلي الله عليه و آله و هي دورة السيادة و إِن الزمان قد استدار كهيئة يوم خلقه اللّهتعالى.)