عبور از نمود به بود در تجربه عرفانى
بنابراين، همانگونه كه رؤيا را به كلى رها نكرده، بىاعتنا از كنار آن نمىگذريم، بلكه آن را تعبير و تأويل برده، به اصل آن باز مىگردانيم، عالم را نيز بايد تأويل برد و با عبور از آن، به اصل و حقيقت آن دست يافت. همانگونه كه در خواب، حقيقتى اصيل در صورتى نمادين ظاهر مىگردد (مثلاً علم به صورت شير درمىآيد) در حيات دنيا نيز حقيقت اصيلِ هستى، خود را در صورتهايى نمادين جلوهگر ساخته است كه بايد از آن عبوركرد و به اصل آن دست يافت:و لهذا يعبّر، أَي الأَمر الذي هو في نفسه على صورة كذا ظهر في صورة غيرها، فيجوز العابر من هذه الصورة التي أَبصرها النائم إِلى صورة ما هو الأَمر عليه؛ از اين رو، تعبير مىشود؛ يعنى امرى كه خودش بر صورتى است، در صورتى ديگر ظاهرشده كه عابر [گذرنده] از اين صورتى كه نائم ديده است، به صورت واقعى آن عبورمىكند.(1) چنان كه گذشت، ابنعربى با استشهاد به حديث پيامبر گرامى9 بر آن است كه مردم وقتى مردند، بيدار و هوشيار و متوجه مىشوند كه آنچه ديده بودند، رؤيايى بيش نبود. در اين مرحله است كه حقيقت براى آنان نمايانگر مىشود؛ اما اين مرگِ توأم با بيدارى و هوشيارى، لزوماً مقارن با مرگ طبيعى و زيستى نيست، بلكه حاكى از تحولى روحى است كه آدمى در آن، از قيد و بند محدوديتهاى حس و عقل رها مىگردد و ظواهر دنيا را كنار نهاده، به حقيقتى كه وراى آن مستور و محجوب بوده، چشم دل مىگشايد. اين مرگ، به تعبيرى همان تجربه عرفانىِ فنا است. در اين مرحله است كه انسان، همه ما سوى اللّه را به عنوان تجلى حقيقت و ظهور هستى اصيل مىيابد، چيزى كه نه هيچ محض است و نه حقيقت محض؛ بود نيست اما عدم نيز نيست، بلكه نمود است. در اين تجربه،1. ابنعربى، فصوصالحكم، ص 100 - 101.