گاه خورشيد و گهى دريا شوى تو نه اين باشى نه آن در ذات خويش از تو اى بى نقش با چندين صور هم موحّد هم مشبّه خيره سر
گاه كوه قاف و گه عنقا شوى اى برون از وهمها وز بيش بيش هم موحّد هم مشبّه خيره سر هم موحّد هم مشبّه خيره سر
در نگاه چنين كسى، همه هستى، نمايانگر صفات خداى ذوالجلال است،(1) كه هم او هست و هم او نيست:
فما أَنت هو بل أَنت هو وتراه في عين الأُمور مسرّحاً ومقيّداً(2)
عين الأُمور مسرّحاً ومقيّداً(2) عين الأُمور مسرّحاً ومقيّداً(2)
مضمون اين بيت، بنابر توضيح قيصرى، آن است كه تو خدا نيستى به دليل تقيد آشكار و امكان و نيازمندىات به او، بلكه تو او هستى؛ زيرا تو در حقيقت، عين او و هويت او هستى كه به صفتى از صفات، در مرتبهاى از مراتب وجودش تجلى كرده است و تو حق را در عين اشيا، در حالى كه بر حسب ذاتش مطلق و بر حسب ظهورش در صفتى از صفاتش مقيد است، مشاهده مىكنى.(3) اما اگر چنين است، چرا پيامبرانى چون نوح تنها به تنزيه فرا مىخواندند و از تشبيه بازمىداشتند؟ ابنعربى كلامى مفصل در اين باره در فصوصالحكم دارد كه حاصلش آناست كه دأب پيامبران آن بود كه تنزيه را با صراحت بگويند و تشبيه را براى اصحاب سرّ و ارباب قلوب، در حجاب بگذارند. البته سخن او درباره نحوه دعوت نوح عتابآلود است كه مىگويد: مردم دعوت نوح را از آن رو نپذيرفتند كه او به تنزيه صرف فرامىخواند و اگر او تشبيه را با تنزيه در هم آميخته بود، او را اجابت مىكردند.لو أَنّ نوحاً7 جمع لقومه بين الدعوتين لأَجابوه.(4) از نظر ابنعربى جمع ميان تشبيه و تنزيه، به بهترين شيوه در قرآن كريم صورت پذيرفته است، حتى آيه (ليس كمثله شىء) كه در مقام تنزيه بدان استناد مىشود، متضمن تشبيه است، كه اگر «ك» زايد نباشد، اثبات مثل براى خداوند مىكند، كه اين تشبيه است و ذيل آن که سميع و بصير را در خداوند منحصر مي سازد:(و هو السميع البصير)، تنزيه 1. شايد نيكوترين بيان در اين مقام، عبارت اميرمؤمنان باشد كه فرمود: «مع كل شيء لا بمقارنة وغير كل شيء لا بمزايلة» (نهجالبلاغه، خ اوّل.) 2. ابن عربي، فصوص الحکم، ص 70.3. داود قيصرى، شرح فصوصالحكم، ص 512.4. ابنعربى، فصوصالحكم، ص 70.