استدراج و املا كه در اين صورت وضع صورتى ديگر به خود مىگيرد، (و به جاى چشاندن نمونهاى از آثار سوء اعمالشان، نعمت را به سويشان سرازير مىكند، تا به طور كلى با فساد خو بگيرند، و سراسر جهان براى نابوديشان يك جهت شده، عوامل و اسبابش براى منقرض ساختن آن بسيج شوند!) همچنان كه فرمود:
« ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ ابآءَنَا الضَّرّآءُ وَ السَّرّآءُ فَاَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ !»
« در آن هنگام بود كه سنت خود را عوض كرديم و به جاى عقوبت نعمت همى داديم تا طغيان كردند و يا آثار سوء گناهان سابق خود را به وسيله نعمتها از بين بردند و خرابىها را آباد كردند و ليكن به جاى اين كه به راه خداوند هدايت شوند گفتند: نيش و نوش جهان امرى است طبيعى، پدران ما نيز را هر دو داشـتند، پـس نـاگهان ايشان را گـرفتيــم در حالى كه از مـجارى امور آگهى نداشتند!» (95/اعراف) (1)
1- الميـــزان ج 35، ص 97.
روش اسـتدراج و املاى الهى
« سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْحَيْثُ لايَعْلَمُونَ وَ اُمْلي لَهُمْ اِنَّ كَيْدي مَتينٌ!» (44و45/قلم)
كلمه «اِسْتِدْراج» به اين معنى است كه درجه كسى را به تدريج پايين بياورند تا جايى كه شقاوت و بدبختىاش به نهايت برسد و در ورطه هلاكت بيفتد، خداىتعالى وقتى بخواهد با كسى چنين معاملهاى بكند، نعمت پشت سر نعمت به او مىدهد، هر نعمتى كه مىدهد به همان مقدار سرگرم و از سعادت خود غافل مىشود و در شكر آن كوتاهى نـموده، خـرده خـرده خداى صـاحب نعمت را فراموش مىكند و از ياد او دور مىشود.
پس استدراج، دادن نعمت دنبال نعمت است، به متنعم تا درجه به درجه پايين آيد، و به ورطه هلاك نزديك شود. قيد « مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ،» براى اين است كه اين هلاكت از راه نـعمت فراهم مـىشود، كه كـفار آنرا خير و سـعادت مىپندارند، نـه شقاوت و شـر.
«وَ اُمْلي لَهُمْ اِنَّ كَيْدي مَتينٌ!» معنى آيه اين است كه: من به كفار مهلت مىدهم تا در نعمت ما با گناه بغلطند و هر جــور دلشان خواست گنــاه كنند، كه كيد من قوى است.
و اگر در اين آيه سياق را از (ما) كه عظمت را مىرساند و مىفهماند به هر نعمتى ملكى موكل است به (مِنْ) برگردانيده، در آيه قبلى فرمود: ما چنين و چنان مىكنيم و در اين آيه مىفرمايد: من چنين و چنان مىكنم، براى اين است كه املا و مهلت دادن همان تأخير اجل است و در قرآن كريم هر جا سخن از اجل به ميان آمده، به غير خداى سبحان نسبتش نداده، مثلاً فرموده: « ثُمَّ قَضى اَجَلاً وَ اَجَلٌ مُسَمّىً عِنْدَهُ ـ پس اجلى مقدر كرد و اجل نزد او نامبردار و معين شده است!» (2 / انعام) (1)
1- الميـــزان ج 39، ص 85.