لعمرىقسم بجان خودم، عمر: با فتح عين كلمه سوگند استخابطدر تاريكى و بيراهه راه رفتغىاز هدف و رشد كنار شدنادهانروغن مالى: تملق و چاپلوسى نمودنايهانسستى نشان دادنامضواراه خود را ادامه دهيدنهجراه را روشن نمودعصبمربوط نمود، مثل دستمال بست.فلجغالب شدن، بهدف رسيدنآجلچيز مدت دار، بعالم آخرت هم آجل گويند چون پس از مدتى مىآيد.عاجلچيز زود، فعلا، بدنيا هم عاجل گويندمنحبخشيد و عطا كرد، لم تمنحوا: داده نشديد