اصحاب امام علی(علیه السلام) جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اصحاب امام علی(علیه السلام) - جلد 2

سید اصغر ناظم زاده قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


داستان مسلمان شدن عدى


عدى بن حاتم در شعبان سال نهم و به روايتى سال دهم هجرى در حالى كه نصرانى بود در مدينه به محضر رسول گرامى اسلام شرفياب شد و اسلام آورد و مورد اكرام و احترام رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار گفت و حضرت از او به گرمى استقبال نمود. [ ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 640. ]

ابن هشام و ديگر مورخان شرح اسلام آوردن عدى بن حاتم را از قول خودش چنين نقل مى كنند كه او گفت: من بزرگ قوم و قبيله خود بودم، و رسم قانون رياست در ميان اعراب جاهلى، بر اين بود كه يك چهارم از املاك و اموال و عايدات قوم خود را تصاحب مى كرد. و چون شنيدم كه محمد مدعى پيامبرى است و عده اى به او گرويده و دولت كوچكى به مركزيت مدينه تشكيل داده است، چون نصرانى بودم از اين خبر بسيار بيمناك شدم و هر لحظه احساس خطر مى كردم، از اين رو به غلام خود دستور دادم كه چند شتر تنومند را به طور جداگانه بپروراند تا چنانچه ياران و پيروان محمد به سوى ما لشكركشى نمايند بلافاصله در معيت خانواده ام فرار نموده و خود را از مهلكه برهانم.

در يكى از همين ايام كه در بيم و هراس به سر مى بردم غلامم خبر آورد از دور پرچم هايى پيدا است و چون سؤال كردم، گفتند، اينها سپاهيان محمدند و قصد ما را دارند و من هم كه از قبل اين خطر را پيش بينى مى كردم به همراه خانواده ام بر شترهاى تربيت شده سوار شده و به سوى شام حركت نموديم و در آن جا به هم كيشان نصرانى خود پيوستم.

اسارت خواهر عدى: اما در اين هجوم سپاه اسلام، خواهرش 'سفانه' و ساير بستگانش به اسارت در آمدند و به مدينه منتقل شدند، عدى مى گويد: خواهرم برايم نقل كرد كه ما را در محلى در مقابل مسجد مدينه كه همه اسيران در آن نگهدارى مى شدند محبوس كردند، چون محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن جا عبور كرد من برخاستم و گفتم: اى رسول خدا، پدرم از دنيا رفته و سرپرستم فرار كرده، بر من منت بگذار و مرا آزاد كن كه خداوند بر تو منت گذارد. پيامبرصلى الله عليه و آله پرسيد: سرپرست تو چه كسى بود؟ گفتم: برادرم عدى بن حاتم. حضرت تنها به اين جمله اكتفا كرد و فرمود: آيا از خدا و پيامبر او فرار كرده است؟ و ديگر چيزى نفرمود و عبور كرد و مرا رها نمود، تا فرداى آن روز باز رسول خداصلى الله عليه و آله به من عبور كرد و من سخنان قبل را تكرار كردم، و حضرت نيز همان سخنان را تكرار كرد.

روز سوم كه پيامبر از مقابلم عبور كرد ديگر نا اميد شده بودم چيزى نگفتم كه شخصى پشت سر آن حضرت حركت مى كرد، به من اشاره كرد كه برخيز و با حضرت سخن بگو؟ من برخاستم و همان سخنان روز اول را تكرار كردم، در اين جا پيامبرصلى الله عليه و آله مرا مورد لطف و محبت خويش قرار داد و به من فرمود: 'فلا تعجل بخروج، حتى نجدى مِن قومك من يكون لك ثفة، حتى يبلغك إلى بلادك؛ شتاب مكن، من مى خواهم تو را در امانت كسانى كه مورد وثوق و اطمينان باشند به وطنت بازگردانم.'

سپس خواهرم در مورد آن شخصى كه پشت سر پيامبر حركت مى كرد و او را راهنمائى كرده بود كه با رسول خداصلى الله عليه و آله باز هم صحبت كند. پرسيده بود، گفتند: او على بن ابى طالب عليه السلام است.

/ 343