نامه ام سلمه و سفارش فرزند به همراهى با على
'ام سلمه' مادر عمر پس از آگاهى از تصميم ناكثين عليه امير مؤمنان طى نامه اى به امام عليه السلام چنين نوشت:
اما بعد، طلحه و زبير و پيروان آنها كه پيروان گمراهى هستند، مى خواهند عايشه را به بصره ببرند و عبداللَّه بن عامر بن كُريز "استاندار سابق بصره" آنها را همراهى مى كند و مى گويند: عثمان مظلوم كشته شده است و ما به عنوان خون خواهى او قيام مى كنيم، اما خداوند با نيرو و يارى خود آنان را مكافات خواهد نمود. اگر خداوند ما زنان را از خروج از منزل نهى نكرده و به خانه نشينى امر نفرموده بود، تو را رها نمى كردم و بيرون مى آمدم و از يارى تو باز نمى ايستادم، اينك پسرم عُمر بن أبى سلمه را كه همچون خودم و جان من مى باشد، به سوى تو فرستادم تا در ركابت بجنگد. اى امير مؤمنان، او را سفارش به خير فرماى.
وقتى عمر بن ابى سلمه به حضور امام عليه السلام رسيد، حضرت او را گرامى داشت و او هم در خدمت حضرت بود و در همه جنگ هاى آن بزرگوار شركت داشت. بعد از پايان جنگ نهروان، اميرمؤمنان عليه السلام وى را به امارت بحرين منصوب نمود. [ شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 219؛ ر. ك: تاريخ طبرى، ج 4، ص 451. ] اما پس از مدتى او را از سمت خود عزل نمود و به همراهى خود در جنگ با شاميان فراخواند تا حضرت را يارى نمايد. [ ر. ك: نهج البلاغه، نامه 44. ]
وفادارى عمر پس از شهادت امير مؤمنان
عمر بن ابى سلمه بعد از شهادت اميرمؤمنان عليه السلام بر وفادارى خود به مقام شامخ ولايت و امامت آن حضرت پايدار ماند و در مواقع مناسب بى پروا حق را بيان مى كرد.
او در برابر خصم دون يعنى معاوية بن ابوسفيان به صراحت، امامت و پيشوايى امامان شيعه را شهادت داد و از دشمنى معاويه نهراسيد، و از همين جهت او مورد اعتماد و وثوق امام حسن مجتبى عليه السلام قرار داشت و لذا در معاهده صلح امام مجتبى عليه السلام حاضر بود و از جمله شاهدان عينى آن صلح به شمار مى آمد. [ ر. ك: خصال صدوق، باب 12، ص 41؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 34 "در اين سند لفظ 'عُمر' به 'عمرو' ضبط شده است و چنين است: 'عمرو بن ابى سلمه'. ]