اصحاب امام علی(علیه السلام) جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اصحاب امام علی(علیه السلام) - جلد 2

سید اصغر ناظم زاده قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


مبارزه در صفين


طبق نقل برخى از مورخان، اميرمؤمنان عليه السلام در جنگ صفين عمّار ياسر را بر سواران و عبداللَّه بن بديل را بر پيادگان گماشت و لوا و پرچم سپاه را به دست هاشم مرقال داد. [ همان، ص 205؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 26. ] او در روز دوم با نيروهاى رزمنده تحت امرش از سواره و پياده به مصاف ابوالأعور سلمى سردار سپاه شام رفت و تمام روز را سرگرم نبرد بودند، سواران با سواران و پيادگان با پيادگان جنگ كردند و شام گاهان به اردوگاه خود بازگشتند. [ وقعة صفين، ص 214؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 29. ]

زيد بن وهب جهنى نقل مى كند كه: روزى على عليه السلام پرچم سپاه را به هاشم مرقال داد، و در آن روز هاشم دو زره به تن كرده بود، امام عليه السلام از روى مزاح به او فرمود: اى هاشم آيا خوفى بر جان خودت ندارى كه يك چشم دارى و ترسو باشى؟

هاشم در پاسخ امام عليه السلام عرض كرد: به زودى خواهى دانست كه خوفى ندارم، به خدا سوگند چنان به ميان جبهه هاى اين اعراب يورش خواهم برد، مانند كسى كه به قصد آخرت دست از دنيا كشيده باشد. سپس نيزه اى گرفت ولى همين كه آن را تكان داد، شكست، بعد نيزه ديگرى در دست گرفت و حركت داد، آن را خشك و غيرقابل انعطاف يافت، آن را به دور انداخت، بعد نيزه اى نرم خواست و رايت را بر آن بست، و چون پرچم را به عزم ميدان به اهتزاز در آورد، مردى از قبيله بكر بن وائل و از ياران هاشم چند بار فرياد برآورد: به پيش اى هاشم، به پيش اى هاشم، بعد به او گفت: اى هاشم تو را چه شده باد در گلو انداخته اى آيا ترس و بزدلى بر تو چيره شده است؟

هاشم سؤال كرد: صاحب صدا كيست؟ گفتند: فلانى است. با اشاره به او گفت: آرى او اهل و سزاوار چنين سخنى است، بنابراين من پيش مى روم چون ديدى من بر زمين افتادم، تو پرچم را برگير و حمله كن، سپس خطاب به ياران خود گفت:

بندهاى كفش و كمربندهاى خويش را محكم ببنديد، هرگاه ديديد كه من پرچم را سه بار به حركت در آوردم، بدانيد كه آهنگ حمله دارم، البته نبايد هيچ كس از شما در حمله ها از من پيشى بگيرد.

بعد هاشم به لشكرهاى متعدد شاميان نگريست و نام هر يك را پرسيد و در نهايت، نبرد با لشكر عمرو عاص را انتخاب نمود و به سوى وى حمله ور شد.

هاشم در اين روز از نبرد صفين مردانه و با سرعت و شدت به سوى خيمه عمروعاص پيش رفت و جنگى نمود كه تا آن روز كسى مثل آن را نشنيده بود و كشته هاى بسيار از دو لشكر روى زمين افتاد. [ وقعة صفين، ص 328 - 326؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 8، ص 11. ]

اضطراب معاويه از حملات هاشم


راوى مى گويد: در يكى از روزى جنگ صفين معاويه به عمرو عاص گفت: واى بر تو كه امروز پرچم ارتش عراق در دست هاشم بن عتبه است و پيش از اين سرسختانه، سريع و شتابنده حمله مى نمود، و اگر امروز بخواهد با تأمل و تأنّى و درنگ حمله كند براى مردم شام روزى بسيار سخت و دشوار خواهد بود، ولى اگر او با جمعى از يارانش بجنگد، اميدوارم بتوانى آنان را از هم جدا كنى و محاصره نمايى.

از اين طرف هم، عمّار هم چنان به تشويق و ترغيب هاشم مرقال مى پرداخت تا اين كه سر انجام هاشم حمله را آغاز نمود و معاويه كه از دور شاهد تهاجم سنگين و دلاورانه هاشم بود، گروهى از نيرومندترين سپاهيان خود را كه عبداللَّه پسر عمرو عاص نيز در ميانشان بود، به مقابل او فرستاد. هاشم در آن روز دو شمشير داشت كه يكى را حمايل كرده بود و با ديگرى مى جنگيد، اما با سياست رزمى و تدبير هوشمندانه سواره نظام همراهش، عبداللَّه پسر عمروعاص و نيروهاى تحت فرمانش را در اندك زمانى به محاصره درآورد و چيزى نمانده بود كه عبداللَّه نيز هلاك شود، عمرو عاص با مشاهده اين منظره نفس گير، بانگ برآورد: اى خدا، اى رحمان، پسرم، پسرم.

معاويه كه شاهد بى تابى عمروعاص در محاصره پسرش عبداللَّه بود، فوراً او را دلدارى داد و گفت: صبر كن، صبر كن و بى تابى نكن كه بر او باكى نيست. عمروعاص گفت: اى معاويه، اگر پسرت يزيد در چنين محاصره اى قرار مى گرفت آيا صبر مى كردى! اما با تلاش نيروهاى ويژه سپاه معاويه، عبداللَّه پسر عمروعاص از حلقه محاصره رهايى يافت و او در حالى كه سوار بر مركب بود، سالم از معركه گريخت و به همراه او يارانش نيز گريختند ولى در آن معركه هاشم زخمى شد.

عمر سعد مى گويد: اين روز تاريخى در جنگ صفين، همان روزى است كه عمار ياسر از پاى در آمد و به شهادت رسيد. [ وقعة صفين، ص 340؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 8، ص 23. ]

/ 343