طرماح و مبادله پيام بين كوفه و دمشق
قبل از آغاز جنگ صفين نامه هايى بين اميرمؤمنان على عليه السلام و معاويه مبادله شد، معاويه در يكى از نامه هاى هشدار دهنده و تهديدآميز به حضرت على عليه السلام چنين نوشت:
اما بعد، اى على، با شعله هاى سوزنده اى كه هيچ بادى آن را تكان نخواهد داد و هيچ آبى آن را خاموش نخواهد كرد به سويت مى آيم؛ آرى با شعله هايى كه هرگاه بيايد همه چيز را سوراخ كند و بسوزاند، والسلام.
اميرمؤمنان عليه السلام با ديدن نامه معاويه، پاسخ دندان شكنى براى او نوشت، متن نامه اميرمؤمنان عليه السلام بدين شرح است:
به نام خداوند بخشنده مهربان، اما بعد اى معاويه، در نامه اى كه فرستادى دروغ گفتى، مگر نمى دانى من على بن ابى طالب، پدر حسن و حسينم، من همان كسى هستم كه جد، عمو، دايى و پدرت را به هلاكت رساندم، من همانم كه خويشاوندان تو را در جنگ هاى بدر و اُحد به هلاكت رساندم، و بدان كه همان شمشير امروز در دست من است و امروز با قلبى پر جرأت و بازوانى پر قدرت آن شمشير را حمل مى كنم. اى معاويه، خداى من پرودگار عالم و پيامبرم محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلاحم همان شمشيرى است كه داغ جراحات آن در ميان خاندانِ تو هنوز تسلى و التيام نيافته است، سلام بر كسى كه از هدايت خدا پيروى نمايد. [ اختصاص شيخ مفيد، ص 138. ]
اميرمؤمنان سپس نامه را لاك و مهر نمود و به سفير موثق و نماينده امين و كاردانِ خود، طرماح بن عدى سپرد كه آن را به دمشق برده و به معاويه برساند و پاسخش را بياورد.
طرماح نامه را گرفت و بر مركبى تيزرو سوار شد و عازم شام گرديد.
طرماح به محض آن كه چشمش به معاويه افتاد گفت: 'السلام عليك ايها الملك؛ سلام بر تو اى پادشاه.'
معاويه گفت: چرا مرا اميرالمؤمنين خطاب نكردى؟
طرماح گفت: مؤمنين ما هستيم، چه كسى تو را بر ما امارت داده كه تو را امير بخوانم؟
معاويه گفت: نامه ات را بده.
طرماح گفت: من كراهت دارم روى فرش هاى كاخت قدم بگذارم، لذا جلو نمى آيم تا نامه را به دستت بدهم.
معاويه گفت: بسيار خوب پس آن را به وزيرم تحويل بده.
طرماح نامه را به وزير و غلام او هم نداد.
معاويه در اين موارد با همگان مدارا مى كرد و حوصله زايدالوصفى از خود نشان مى داد كه اين از سياست هاى او بود، لذا خود برخاست و نامه را از طرماح گرفت و پس از قرائت نامه، پرسيد: اى اعرابى، على را در چه وضعيّتى ترك كردى؟