آخرين زمزمه ابن عباس
كشى از عبداللَّه بن عبدياليل "مردى از طايف" نقل مى كند كه گفت: روزى به عيادت ابن عباس در طايف كه در بستر مرگ بود، رفتم؛ او بى هوش بود و او را به حياط خانه آوردند، ناگهان به هوش آمد و چنين گفت: دوستم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همانا من دو هجرت خواهم كرد، و من اين دو هجرت را كردم: يكى به مدينه با پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگرى به كوفه با على عليه السلام. باز به من خبر داد كه يك بار در آب غرق خواهم شد. و اين واقعه اتفاق افتاد زيرا به خارش بدن مبتلا شدم، مرا به دريا افكندند و نزديك بود خفه شوم كه مرا نجات دادند. باز به من فرمود: از پنج طايفه بى زارى جويم: از ناكثين "اصحاب جمل"، قاسطين "مردم شام"، خوارج "نهروانيان"، قدريه "آنانى كه مانند نصارا منكر مقدرات شده اند" و مرجئه "آنانى كه مانند يهود مى گويند: كار به دين كسى نبايد داشت، زيرا خدا از ايمان مردم خبر دارد"؛ سپس اين جمله را گفت:
اللّهم انى اُحيى على ما حيى عليه على بن ابى طالب، و أموت على ما مات عليه على بن أبي طالب؛
بار خدايا زنده ام بر آن عقيده اى كه على بن ابى طالب بر آن زنده بود و مى ميرم بر آن عقيده اى كه على بن ابى طالب بر آن عقيده از دنيا رفت.
اين آخرين زمزمه ابن عباس بود و بعد جان به جان آفرين تسليم كرد. [ رجال كشى، ص 56، ح 106. ]
وفات ابن عباس
طبق نقل مورخان ابن عباس در طايف از دنيا رفت و محمّد بن حنفيه بر او نماز خواند و او را به خاك سپرد. ابن اثير مى نويسد: موقعى كه ميان عبداللَّه بن زبير و عبدالملك مروان فتنه و جنگ و اختلاف بروز كرد، عبداللَّه بن عباس و محمد بن حنفيه به همراه زنان و فرزندان شان به مكه كوچ كردند. عبداللَّه بن زبير ايشان را در فشار گذاشت كه بايد با من بيعت نماييد، ولى ايشان نپذيرفتند و گفتند: ما كارى به كار تو نداريم تو به كار خود ادامه ده و ما را هم به حال خود واگذار؛ اما ابن زبير زير بار نرفت و به آنان اصرار داشت كه بيعت كنند و گرنه همه آنان را به آتش خواهد كشيد!
در اين موقعيت ابن عباس و محمد بن حنفيه، ابا طفيل "يكى از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام" را به نزد شيعيان كوفه فرستادند و از مردم كوفه استمداد طلبيدند، چهار هزار نفر از اهالى كوفه به كمك ايشان شتافتند و بى خبر و تكبيرگويان وارد مكه شدند، صداى تكبير كوفيان به گوش مردم مكه رسيد و ابن زبير هم باخبر شد كه كوفى ها براى مقابله با او به مكه آمده اند، فوراً به داخل مسجد الحرام شد و خود را به پرده كعبه آويخت و به خانه خدا پناهنده شد. اهالى كوفه، ابن عباس و همراهانش را آزاد كردند و سپس از او خواستند تا ابن زبير را به هلاكت برسانند، اما او موافقت نكرد و گفت: مكه شهر امن خداست و احترام و رعايت خانه خدا بر همه لازم است، خداوند اين بست را جز براى پيامبر صلى الله عليه و آله حلال نشمرده است. آن گاه شخصى از جانب ابن عباس در ميان جمعيت كوفه فرياد مى داد: پس از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هيچ لشكرى غنيمت ارزنده اى مانند شما به دست نياورد؛ زيرا ديگران طلا و نقره غنيمت بردند ولى شما خون ما خاندان پيامبر را به غنيمت برديد.
كوفيان ابن عباس و همراهانش را با خود به منى بردند و مدتى در آن جا بودند و از آن جا به طايف رفتند. در آن جا عبداللَّه مريض شد، در ايام بيمارى به همراهان گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:
أنت تموت في خير عصابة على وجه الأرض أحبهم الى اللَّه و أكرمهم عليه و أقربهم إلى اللَّه زلفى؛
اى ابن عباس، تو در ميان بهترين جمعيت روى زمين مى ميرى كه نزد خداوند از همه دوست داشتنى ترند و بهترين مقام را نزد او دارند.
بنابراين اگر مرگم فرا رسيد، معلوم است كه آن جمعيت شما خواهيد بود.
هشت شب بيشتر نگذشت كه ابن عباس در ميان همان جمع از دنيا رفت و محمد بن حنفيه كه همراه او از مكه آمده بود، بر او نماز خواند و به هنگامى كه خاك بر قبر او مى ريخت مى گفت: 'مات و اللَّه اليوم حبر هذا الاُمة؛ به خدا سوگند امروز دانشمند اين امت از دنيا رفت.'
وفات او در سن 70 يا 71 سالگى در سال 68 يا 70 يا 73 هجرى مى باشد. [ اسد الغابه، ج 3، ص 195. ]