فصل چهارم
خـلـق
مــفهـوم خـلق
« ... اَلا لَـهُالْـخَلْـقُ وَالاَمْــرُ ! » (54 / اعــــــراف)
« ... هــــــــان، از آن اوســـت آفــــــرينـــش و امــــــــر ! »
خلــق بــه حســب اصـل لغـت به معناى سنجش و اندازهگيرى چيزى است براى ايــن كــه چيــز ديگــرى از آن بسـازنـد و در عـرف ديـن در معنـاى ايجـاد و ابـداع بـــدون الگــو استعمــال مىشــود.
فرقى كه خلق با امر دارد، اين است كه خلق ايجاد چيزى است كه در خلقت آن تقدير و تأليف به كار رفته باشد. به خلاف امر كه در معناى آن تقدير جهات وجود و تنظيم آن نيست، به همين جهت است كه امر تدريج بردار نيست، ولكن خلقت قابل تدريج است.(1)
1- الميــــــــــزان ج 15، ص 208.
رابطــه ايجـاد و مـوجـود
« ... اِنَّمــــا اَمْـــــرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئــــا اَنْ يَقُــــولَ لَــــهُ كُــــنْ فَيَكُــــــونُ ! »(82 / يس)
« ... كار او وقتى چيزى را اراده كند فقط همين است كه به او بگويد: باش! پس وجود يابد!»
در مسأله ايجاد و خلقت چيزى به نام ايجاد و يا وجود از خدا جدا نمىشود و به مخلوق نمىچسبد و افاضه او نظير افاضه ما نيست كه وقتى چيزى به كسى مىدهيم از خود جدا مىكنيم و به او ملحق مىسازيم، پس بعد از خداىتعالى چيز ديگرى جز وجود اشياء نيست. از اين جا روشن مىگردد كه كلمه ايجاد يعنى كلمه «كن» عبارت است از همان وجود چيزى كه خدا ايجادش كرده، البته وجود منسوب به خدايش و بدان اعتبار كه قائم به وجود خداست و اما به اين اعتبار كه وجودش وجود خود اوست، موجود است نه ايجاد و مخلوق است، نه خلق.(1)
1- الميـزان ج 33، ص 186.