هر چند كه دائما نقشه مىريزند كه اثر علّتى از علل يا سببى از اسباب كونى را لغو كنند ولى براى رسيدن به اين منظور باز متوسّل به علّت و سببى ديگر مىشوند. از اين هم كه بگذريم خود علم و اراده و اختيارشان سه تا از اسباب تكوينى است، پس در هر حال مطيع تكوين هستند، پس در باب تكوين تنها مؤثر خداست و آنچه او بخواهد مىشود، يعنى آنچه كه علل خارجىاش تمام شد و اما از آنچه جن و انس بخواهد تنها آن موجود مىشود كه خدا اذن داده باشد و خواسته باشد، پس مالك همه آنان و آنچه را كه مالكند خداست.(1)
1- الميـــــــزان ج 31، ص 274.
شمول مالكيّت الهى
مالكيت ملك وجـود، حـركت و بـازگشت
« لَهُ مُلْكُ السَّمـواتِ وَ الاَرْضِ...!» (2 / حديد)
« ملك آسمانها و زمين از آن اوست...!»
آيه فوق انحصار را مىرساند و مىفهماند كه مالك آسمانها و زمين تنها خداست، او به تنهايى است كه هر حكمى بخواهد در عالم مىراند، براى اين كه پديدآورنده همه اوست، پس آنچه در آسمانها و زمين است قيام وجود و آثار وجودش به خداست، پس هيچ حكمى نيست مگر اين كه حاكم در آن خداست و هيچ ملك و سلطنتى نيست مگر آن كه صاحبش اوست.
« لَــهُ مُلْــكُ السَّمـواتِ وَ الاَرْضِ وَ اِلَـى اللّـهِ تُرْجَعُ الاُمُورُ!» (2 / حديد)
هيـچ چيـز نيست مگـر آن كه بـه سـوى خـدا برمىگـردد! هيچ كس نمىتواند او را از برگشت به سوى خداىتعالى باز بدارد و هيچ عاملى كه آن چيز را به سوى خدا برمىگرداند به جز اختصاص ملك به خدا نيست و تنها عاملى كه امور را به سوى خدا برمىگرداند، اين است كه ملك عالم مختص به اوست، پس امـر و فـــرمـــان و حـكمـــرانــى هـــم تـنهـا از آن اوســت.
مــالكيـت الهـى و مملـوكيت كـل مـوجـودات جهــان
« مالِكِ يَوْمِ الدّينِ، اِيّاكَ نَعْبُدُ ! » (4 و 5 / فاتحه)
خداىتعالى مالك علىالاطلاق و بدون قيد و شرط ماست و ما و همه مخلوقات مملوك علىالاطلاق و بدون قيد و شرط اوييم، پس در اين جا دو نوع انحصار هست، يكى اين كه رب تنها و منحصر در مالكيت است و دوم اين كه عبد تنهــا و منحصــرا عبــد است و جــز عبــوديّت چيــزى نــدارد و اين آن معنايى اســت كـه جملــه «اِيّــاكَ نَعْبُــدُ» بـــــر آن دلالــت دارد.
ملك از آن جا كه قوام هستىاش به مالك است، ديگر تصور ندارد كه خودش حاجب و حايل از مالكش باشد و يا مالكش از او محجوب باشد، ماسواى خدا به جز مملوكيّت ديگــر هيــچ چيــز نــدارد و مملــوكيّت حقيقــت آنهــا را تشكيــل مىدهــد، ديگر معنا ندارد كه موجودى از موجودات و يا يك ناحيه از نواحى وجود او، از خدا پــوشيــده بمـانـد و محجوب باشد، هم چنان كه ديگر ممكن نيست به موجودى نظر بيفكنيم و از مالــك آن غفلت