منقاد است و نمىتواند از خواسته او استكبار و تمرد كند و از تحت سلطنت او خارج گردد، هم چنان كه نمىتواند از او سبقت بگيرد و چيزى از قلم تدبير او بيفتد: «اِنَّ اللّهَ بالِغُ اَمْرِهِ - خدا به كارش مىرسد ! » (3 / طلاق)
خلاصه، خداىسبحان بر همه اين اسباب فعّاله عالم غالب است، آنها به اذن او فعاليت مىكنند و امر هر چه را بخواهد بدانها تحميل مىكند و آنها جز سمع و طاعت چارهاى ندارند، اما (چه بايد كرد كه) بيشتر مردم نمىدانند، چون گمان مىكنند كه اسباب ظاهرى جهان خود در تأثيرشان مستقلند و به همين جهت مىپندارند كه وقتى سببى و يا اسبابى دست به دست هم داد تا كسى را مثلاً ذليل كنند، خدا نمىتواند آن اسباب را از وجهاى كه دارند بگرداند، ولى مردم اشتباه مىكنند: « لَقَـدْ كـانَ فـى يُـوسُـفَ وَ أِخْـوَتِـهآ ءَايـتٌ...!» (7 / يـوسف) در داستان يوسف آيات الهيّهاى است كه دلالت مىكند بر اين كه: خداىتعالى ولىّ بندگان مُخلَص است و امور آنان را به عهده مىگيرد تا به عرش عزتشان بلند كرده، در اَريكه كمال جلوسشان دهد، پس خدایى كه غالب بر امر خويش است اسباب را هرطورى كه بخواهد مىچيند، نه هرطورى كه غير او بخواهند و از به كار انداختن اسباب آن نتيجهاى كه خودش مىخواهد مىگيـرد، نه آن نتيجـهاى كـه بر حسب ظاهر نتيجه آن است. برادران يوسف به وى حسد ورزيده او را در ته چاهى مىافكنند و سپس به عنوان بردگى به مكاريانش مىفروشند و بر حسب ظاهر به سوى هلاكت سوقش مىدهند ولى خداوند نتيجهاى بر خلاف اين ظاهر گرفت، او را به وسيله همين اسباب زنده كرد. آنها كوشيدند تا ذليلش كنند و از دامن عزت يعقوب به ذلت بردگى بكشانند، خداوند به عين همين اسباب او را عزيز كرد.
( ... در واقع مىتوان گفت: راه ترقى و سعادت آينده هر يوسفى، زمانى از ته چاهى مىگذرد و انسانهايى كه خلوصى دارند يا معرفتى از مشيّت الهى يافتهاند مىدانند كه هر چاه يا هر فشار و سختى در مسير زندگى، خود سببى از اسباب است كه به ظاهر «انتهاى خط بدبختى» مىنمايد ليكن در حساب امر و تدبير الهى «آغاز راه سعادت» است زيرا بسيار بعيد است كه تصور كرد به سادگى پرورش يافتگان دامن پيامبران به قصر شاهى و عزيزى و زليخايى هر عصر و زمان برسند، مگر از طريق چاههاى ميــان راه زنـدگـى و از هميـن طـريـق اسـت كه سرنوشت آتـى فرد يا ملتى يا ملتها و جوامع و تـاريخ رقم زده مىشود! امین )(1)
1- الميــــزان ج 21، ص 179
امــــر و امــامـت
« ... وَ جَـعَلْنـاهُمْ اَئِـمَّـةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا...! » (73 / انبياء)
« ... و آنها را پيشوايان نموديم تا به امر ما رهبرى كنند...! »
امامت به اين معناست كه شخص طورى باشد كه ديگران از او اقتداء و متابعت كنند، يعنى گفتار و كردار خود را مطابق گفتار و كردار او بياورند، قرآن كريم هر جا نامى از امامت مىبرد دنبالش متعرض هدايت مىشود، تعرضى كه گويى مىخواهد كلمه نامبرده