فصل پنجم
وحدانيت (توحيد)
تـوحيد مـختص قرآن
و ريشه تمامى معارف و اصول و فروع و اخلاق اسلامى
« قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ اَللّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوا اَحَدٌ ! »(1 تا4 / اخلاص)
اين سوره خداىتعالى را به احديّت ذات و بازگشت ماسوىاللّه در تمامى حوايج وجودىاش به سوى او و نيز به اين كه احدى نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال شريك او نيست، مىستايد. اين توحيد قرآنى توحيدى استكه مختص به خود قرآنكريم است و تمامى معارف اصولى و فروعى و اخلاقى اسلام بر اين اساس پىريزى شده است.
اَحَد: اين كلمه در مورد چيزى و كسى به كار مىرود كه قابل كثرت و تعدد نباشد، نه در خـارج و نـه در ذهـن و اصولاً داخل اعـداد نشود.
صَمَد: اصل در معناى كلمه صمد، قصد كردن و يا قصد كردن با اعتماد است. پس خداىتعالى سيد و بزرگى است كه تمامى موجودات عالم در تمامى حوايجشان قصد او مىكنند. وقتى خداىتعالى پديدآرنده همه عالم است و هر چيزى كه داراى هستى است هستى را خدا به او داده، پس هر چيزى كه نام «چيز» صادق بر آن باشد، در ذاتش و صفاتش و آثارش محتاج به خداست و در رفع حاجتش قصد او مىكند. پس خداىتعالى در هر حاجتى كه در عالم وجود تصور شود صمد است، يعنى هيچ چيز قصد هيچ چيز ديگر نمىكند مگر آن كه منتهاى مقصدش اوست و نجاح مطلب و برآمــدن حاجتش به وسيلــه اوســت و تنها خــداىتعــالى صمد على الاطلاق است!
هر يك از دو جمله « هُوَ اللّهُ اَحَدٌ! » و « اَللّهُ الصَّمَدُ! » مستقلاً كافى در تعريف خداىتعالى است، چون مقام، مقام معرفى خدا به وسيله صفتى است كه خاص خود او باشد، پس معنى چنين است كه معرفت به خداىتعالى حاصل مىگردد چه از شنيدن جمله « هُوَ اللّهُ اَحَدٌ !» و چه از شنيـدن « اَللّهُ الصَّمَدُ !»
ايــن دو آيــه شــريفــه در عيــن حــال هــم بــوسيلــه صفات ذات، خداىتعالى را معــرفــى كــرده و هــم بــه وسيلــه صفــات فعل، جمله « هُوَ اللّهُ اَحَدٌ! » خدا را به صفت احديّت تـوصيـف كـرده، كـه احــديّت عين ذات است و جمله «اَللّهُ الصَّمَدُ! » او را به صفت صمديّت توصيف كرده كه صفت فعـل است.
«لَـمْ يَـلِـدْ وَ لَـمْ يُـولَـدْ وَ لَـمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوا اَحَدٌ!» اين دو آيه كريمه از خداىتعالى اين معنا را نفى مىكند، كه چيزى را بزايد و يا بگو ذاتش متجزى گردد و جزئى از ذاتش